قدس آنلاین- کتاب اندیشه سیاسی اسلام در سدههای جدید که البته نام اصلی آن «اسلام در دولت ملی مدرن» است، حاصل سفر تحقیقاتی «اروین آی. جی. روزنتال» است که به پاکستان، هند، مالایا، ایران و ترکیه طی هشت ماه و تونس و مراکش طی سه ماه داشته است. او در این سفر، دیدارهایی با سران دولتها، وزیران، کارمندان دولت، کارکنان و دانشجویان و رهبران مذاهب، هنرمندان و شهروندان معمولی داشت.
روزنتال در این سفر، دستیابی به چند پرسش را هدف خود قرار داد و با این پرسش بنیادین شروع کرد: اسلام چیست؟ آیا ایمان و تقوا دلبستگیای شخصی است، یا وحدت مذهبی و سیاسی برای اجتماع مؤمنان؟ آیا اسلام باید بهعنوان یک آرمان الهامبخش و راهنما عمل کند یا بهعنوان قانون زندگی-قانون اساسی دولت بر پایه شریعت؟
در واقع روزنتال با این پرسشها در پی پاسخ به سؤال بزرگتری در جهان اسلام است، اینکه چگونه میتوان میان مبانی اساسی اسلام و ناسیونالیسم پس از فروپاشی امپراتوریها و خروج استعمارگران از کشورهای اسلامی (که به نوبه خود مسئلهزا بودهاند)، پیوندی پیشبرنده و ساختاری منسجم به لحاظ نظری و عملی ایجاد کرد.
او در این کتاب به منظور ارزیابی بهتر جنبش بهاصطلاح مدرنیت در اسلام مدرن موضع خود را از اندیشه سیاسی کلاسیک در اسلام آنگونه که در کتاب اندیشه سیاسی اسلام در سدههای میانه بیان کرده است، ابراز میکند. در اینجا باید سخن از یک پیشنیاز را بیان کنیم، امری که خود روزنتال هم بر آن تأکید دارد و آن هم مطالعه کتاب اندیشه سیاسی اسلام پیش از مطالعه این کتاب است. روزنتال تأکید میکند، من در کتاب پیشینم یعنی اندیشه سیاسی اسلام در سده میانه، «اسلام کلاسیک» را توضیح دادهام و به دانشجویان غربی سفارش میکند، بر اساس اسلام کلاسیکی که معرفی کرده است این کتاب را بخوانند و ذهنیات خود را بهعنوان یک دانشجوی غربی از اسلام، با کتاب پیشین تنظیم کنند تا دچار سوءفهم نوشتار این کتاب نشوند. خواندن آن کتاب به این دلیل واجبتر میشود که با دیدگاه او در مورد متفکر اسلامی مورد علاقهاش یعنی ابنخلدون بیشتر آشنا میشوند. او در این کتاب هم با تکیه بر اندیشه ابنخلدون تمایز میان خلافت و ملک اسلامی را بهعنوان الگوی دولتهای اسلامی بررسی میکند و بهصورت موجز بر تضعیف موضع کلاسیک سدههای میانه از سوی فلسفه غرب بویژه در سده نوزدهم و بیستم میپردازد.
او در این کتاب منازعه میان گرایش فکری معطوف به غرب و کسانی که وابستگی احساسی شدیدی به اسلام دارند را نشان میدهد و رویارویی و آمیزه اسلام با ناسیونالیسم ترک و عرب را بیان میکند. در بخش دوم، ابتدا به نظریه قانون اساسی و قانون در اسلام معاصر و در ذیل آن به موضوعاتی مانند حاکمیت اقتدار و قدرت از زاویهای اسلامی پرداخته است، سپس نقش جامعه را مورد بررسی قرار میدهد و با مقایسه دولتهای اسلامی و مسلمان به وضعیت قانونگذاری و قانون عمومی اسلام اشاره میکند؛ همچنین همراه با بررسی جایگاه اقلیتها، موجزوار به تغییرات صورتگرفته تحت نفوذ خارجی همراه با اصلاحات درونی در نتیجه توجه مجدد به اخلاق اسلامی و احیای آن پرداخته است. او در این بخش، دولت مدرن و مسائل حول قانون اساسی را در کشورهای ترکیه، پاکستان، تونس، مراکش، مالایا تحلیل کرده و نشان داد این کشورها در کشوقوس اسلام و قانون جدید عرفیشده که با انقلاب فرانسه نمودار شد چه چالشها و مسائلی را سپری کردهاند. نکته قابل توجه آنکه روزنتال در این صفحات تنها چند صفحه اندک را به ایران اختصاص داده و از ذکر کلیاتی چند از مشروطه فراتر نمیرود و اشاراتی نیز به دوران پهلوی و انقلاب اسلامی دارد؛ بنابراین کتاب بیش از آنکه برای مطالعات در مورد ایران مفید باشد، برای دانشجویان مطالعات منطقهای مفید خواهد بود.
در باب برخی نتیجهگیریها
روزنتال در این کتاب به یک اشتباه تاریخی اشاره دارد که نتیجه جنگهای صلیبی و فعالیتهای میسیونرهای اروپایی است که موجب شد مسلمانان غرب و بخصوص امپریالیسم را با مسیحیت همسان بدانند.
وی تأکید دارد: «مادامیکه غرب مترادف با مسیحیت دانسته شود، استدلال کلامی خاصی بر بحث سایه خواهد افکند، از دیالوگ ضروری میان شرق و غرب جلوگیری خواهد کرد، مسائل داغ روز را تیره و تار خواهد ساخت و در نتیجه مانع از دستیابی به راهحلی طبیعی در فضایی آزاد و مبتنی بر مسئولیت خواهد شد. »
روزنتال خطر ناسیونالیسم افراطی و مبالغهآمیز را گوشزد میکند و آن را در منافات با اسلام میبیند. در واقع روزنتال به دنبال همزیستی ناسیونالیسم بومی و اسلامی است که تضادهای عرصه ملتسازی را به حداقل برساند. در نهایت او راهحل ایجاد ناسیونالیسم اسلامی کمتنش و ساختارمند که در راستای پیشرفت جمعی مسلمانان باشد را در «ایجاد ایستار و نگرش جدیدی به دین از طریق بازاندیشی عمیق در مورد ریشهها و ارزشهای معنوی» میداند.
اگر امروز روزنتال زنده بود و به وضعیت ترکیه و سایر کشورهای خاورمیانه مینگریست، بیتردید آهی از نهاد سر میداد که گویا هرگز نمیتوان عناصر ناسیونالیسم و آموزههای اسلامی را در حضور منافع قدرتهای اروپایی و آمریکا بهسوی تعالی و صلح سوق داد و عناصر قدرتمند اسلامی را برای ایجاد قانون اساسی دموکراتیک قطعهقطعه کرد.
دولت-ملتسازی پس از جنگ جهانی اول در اروپا مزاحمانی جز خود آنها نداشته است؛ اما امروز در حضور نیروهای داعش و پیش از آن، بهار عربی یا بیداری اسلامی و پیشتر از آن حضور دولتهای استعماری سخن از ایجاد دولت-ملت دموکراتیک یعنی دولتی که فراتر از خشونت عمل کند، کمی سخت مینماید.
او همچنین به این نکته مهم اشاره دارد که مسلمانان در این کشورها با این مدعا که اسلام پیشتر تمام روشها و اصول زیست در جهان را به انسانها آموخته است، در برابر نسخههای آماده غربی مقاومت نشان میدهند؛ نسخههایی که خود او نیز مخالف آن بوده و بر ایجاد بهینه یک نظام بدون اسلام خوشبین نیست.
روزنتال در پایان کتاب، تحلیل را کنار مینهد و بیاختیار زبانی ارشادی میگزیند، لحنی که از درماندگی تئوریک و شخصی حکایت دارد. نصیحت برای خوب بودن آخرین کاری است که روزنتال میتواند برای کشورها و مناطق پر از تضادهای ساختاری پیشنهاد کند. به نظر میرسد، این نتیجه توجه حداکثری نویسنده کتاب به ساختار و دولتسازی باشد، دولت¬سازیای که کاملاً از بالا و در تلاش برای ساختن ملتی با ویژگیهای مدرن اسلامی است، تلاشی که حتی در ترکیهای که روزنتال آن را یونیک میداند، به شکلی ناقص انجام شده و هر آن امکان بیرون آمدن تناقضهای ساختاری در آن وجود دارد.
نظر شما