تحولات لبنان و فلسطین

۸ آبان ۱۳۹۶ - ۱۲:۱۷
کد خبر: 571486
ورزشی نویسان؛ متهمان ابدی

قدس آنلاین - گروه ورزشی: مثلا روزنامه نگاری و خبرنگاری جز مشاغل سخت است! خیر سرمان قرار است 20 ساله بازنشسته شویم. حتما شنیده اید که این کار جزو سخت ترین مشاغل است اما احتمالا آنچنان قانع نشده اید، در ادامه یک نمونه از سختی های این کار را برایتان بر خواهیم شمرد شاید در قانع شدن کمک تان کند. در این کار درست است کار یدی انجام  نمی شود اما سلول های خاکستری مغز زیر فشار نوشته ها و نقد ها و یادداشت ها و حتی دادگاه رفتن ها سرخ می‌شوند.

با این حال باورم این است که اینها اگر چه بخش سخت کار ماست اما سخت تر از همه پنهان کردن مکنونات قلبی و عشق  دوران کودکی در عرصه ورزشی نویسی و خبرنگاری فوتبال است.کاری که قسم می خورم گاهی از معدنچی و آتش نشان بودن هم سخت تر هست.

آن هم در مقابل تیفوسی هایی که  دوست دارند دنیا بر وفق مراد آنها بچرخد و تیم شان بهترین تیم گیتی است. در واقع  خبرنگاران ورزشی متهمان ابدی خواننده هایی هستند که هر روز به آنها انگ رنگی بودن می زنند. در مردمک چشمان تیفوسی های فوتبال، خبرنگاران و روزنامه نگاران به سان آفتاب پرستانی هستند که هر روز رنگ عوض  می کنند. یک روز خبرنگار و گزاشگر از کودکی با تاج بزرگ شده و همان خبرنگار در چشم گروه مقابل حتی در دی‌ان‌ای اش پرسپولیسی است! این داستان البته با کوچکترین نقدی وارونه می شود و جای هیچ دفاعی هم باقی نمی ماند. به خاطر همین فشارهاست که همه خبرنگارها و گزارشگرهای ایران(در مورد خبرنگارها و گزارشگرهای سایر دنیا آمار دقیقی ندارم) متفق القول طرفدار هیچ تیمی نیستند و برای شان فرقی ندارد که چه نتیجه ای در زمین مسابقه می افتد. آنها از همان حضور گرم در قنداق تصمیم شان را برای خبرنگار بودن گرفته اند. 

اما چه کسی است باور کند که فوتبالی باشی و دل به هیچ رنگی نداده باشی؟ اصلا فوتبال یعنی جنگ رنگ ها! نبرد عشق ها و .... فوتبال بدون علاقه و طرفداری گلف است، شطرنج است؛ هرچی که هست فوتبال نیست. فوتبال با طرفداری و حمایت، افیون توده ها شد و به قول بیل شنکلی از مرگ و زندگی هم فراتر رفت. خبرنگار و گزارشگر چطور می تواند رنگی نباشد؟ هست خوب هم هست.

او در مواجه با سوال های بی پایان مخاطبان و تزریق دردناکِ انگِ طرفداری، مجبور می شود هر روز ماشه بر عشق ابدی خود بکشد. وقتی که در حال رفتن در مسیر روزنامه یا تلویزیون است، نقاب بی طرفداری را از درون کیفش خارج کرده و بر صورت بزند و این کار را هر روز تکرار می کند. عشق واقعی او در دورترین نقطه قلبش زندانیست و چنان هیولایی را مامور محافظت از آن کرده که حتی خود نیز جرات نزدیک شدن به آن را ندارد. لحظات شکنجه آور برای یک گزارشگر آنجاست که طنین صدای تماشاگران تیم محبوبش در تونل ورزشگاه می‌پیچد، جایی که انگار به پاهایش وزنه های 100تنی زده اند و تا رسیدن به قفسه گزارشگری اش هزاران کیلومتر راه است.

تشویق تماشاگران تیم محبوبش دوباره عشق واقعی را درونش شعله ور کرده، اما او به نور انتهای تونل سردترین نگاهش را می اندازد و از کنار عشق زندانی اش عبور می کند. پس شمایی که خواننده یا بیننده وشنونده کار او هستید، آن خبرنگار یا گزارشگر را بیشتر درک کنید؛ خبرنگار هر روز برای آنکه متوجه علاقه واقعی او نشوید لباس رزم می پوشد و به جنگ خواسته قلبی اش می رود، این جنگ لعنتی به اندازه کافی به او صدمه می زند، شما دیگر بر روی زخم های او نمک نپاشید.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.