قدس آنلاین- گروه استان ها- رقیه توسلی: موقع خداحافظی در آغوشم می گیرد و پاکت کادویی را می گذارد روی میز و با لبخند می گوید دلم می خواست امروز روز بخصوص تو باشد.
سارا نیامده می رود درحالیکه من، منگ و هاج و واج می مانم.
او از نزدیکانی ست که می داند به کدام عطر گرایش دارم... دَم اش واقعاً گرم... بعضی ها چقدر خوب تیرشان را به هدف می زنند!
از گیجی که کنده می شوم، به خودم می گویم باید مهربانی سارا ادامه دار شود. پس بغضِ این حال خوب را برمی دارم و تَهِ ساعت کاری، می دوم سمت مغازه ای. آنجا که شال های طرحدارش مدت هاست چشمم را گرفته اند.
به نظرم پاییزها - رفتن به خرید - اعیانی ترین و پسندیده ترین کار دنیاست. شالی می خرم که مطمئنم خواهرجان روی سر نگذاشته، جیغ اش به آسمان می رود. آخر او هم برای اشعار آقای حافظ با خطاطی طنّازانه، غَش می کند.
اصلاً دَمِ آدم هایی که بلدند بااحساس و پُررنگ باشند، گرم... گرمِ گرم... .
تصوراتم به وقوع می پیوندد و مهمتر اینکه، خواهری هم تصمیم می گیرد، سارای بعدی باشد. پس از دو شیشه پیازداغ که در یخچال دارد یکی اش را بیرون می کشد و راه می افتد سمتِ در. بگمانم می خواهد مادرشوهرش را که میگرن دارد و پیاز را با هود درجه سه هم نمی تواند سرخ کند، مشعوف کند.
که بعد از ربع ساعت برمی گردد پایین. متفکرتر و خوشروتر. انگار آنی که رفت، رفت. و آدمی آرام تر برگشت، حامل خبری که مرا هم به وجد آورد و صد البته به اشک.
آبان جان از سر و کول زندگی بالا می رود که کیفم را برمی دارم و قصد رفتن می کنم تا گلی نیامده و برای ماندنم، قشقرق بپا نکرده.
در راه خانه به سارای عزیز، تلگرام می دهم. آنلاین است.
می نویسم: چه کسی می گوید پاییز، زرد و بی جُنب و جوش است!! آن هم در روزهایی به این روشنی که از دلش؛ عطر و شال و شیشه ی پیازداغ و زیارت مشهد متولد می شود. و اگر بلد باشیم، عشق تنه می زند به کرختی ها و تنهایی ها.
سارا جان! هرروز مهربانی ات را به خودم سنجاق می کنم. با یک پیسِ معطر.
نظر شما