قدس آنلاین- گروه استان ها- رقیه توسلی: در قلبم، سنج می کوبند آقاجان! و کلماتم را انگار گم کرده ام در راه آمدن. در خُماری و خَلسه و کوچ.
اَلسَّلامُ عَلَیْک... اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خِیَرَةَ اللَّهِ و َابْنَ خِیَرَتِهِ...
تا بین الحرمین آمده ام... تا شلوغی و عاشقانه های به شما... فوج فوج چشم اینجایند... و فرازهایی که شفادهنده و قرار بخش اند...
از منجی، پی منجی آمده ایم انگار... حرم آمده ها، دعای فرج می خوانند و من...
از تَرَک ها و زخم ها خبری نیست! قدر همه ی زندگان، اینجا زنده ایم و قدر همه ی شوریدگان، سبکبال! پس، از کربلاست که مسافر، تازه مسافر می شود! پس، از کربلاست که دنیا رنگِ صبر به خود می گیرد!
در قلبم عاشوراست آقاجان و آفتابی که اذان می گوید. همهمه ی کارزاری که به گوش می آید و کاروانی که به صفِ الله اکبر و الحمدالله رب العالمین ایستاده اند.
در قلبم تاریخ است... ردّ حُزن تیرهای سه شعبه... ردّ اشک های خاتون سه ساله... ردّ مِهر بابایی که خار از بیابان و برهوت برمی دارد... و ردّ سپه سالار و سقّای بی دست که مرا به نماز می برد، به سفر می برد... تا منزگاه یقین...
آخر کدام سفرنامه ای، آدمی را این اندازه در صبر غرق می کند... و به تسلیم و رضا می رساند... کدام سرگذشتی این اندازه عافیت و عشق و رستگاری دارد... هفتاد و دو سَر بر فراز ابرها...!
عمودها پایان گرفته اند... دلسپرده ها در بین الحرمین حلقه زده اند، سینه زنان و سَر کوبان...
و فصل، فصلِ سکوت و نگاه است و چیدن دقایقی که نور دارد. چشیدن از رکعت هایی که هیچ کجای عالم این اندازه سبز نیست...
باید از بُهت و می دانم ها و نمی دانم ها، بگذرم... در خاکستری این آسمان سجاده پهن کنم و دست هایم را از مرز دلتنگی عبور دهم... باید «امام حَیّ» را بخوانم، ثارالله و باب الحوائج را.
باید میان بغض، نفس بکشم و اقامه ببندم... پیدا شدن را پیدا کنم... و به حسرت سال ها دوری، رها شوم در عطر بین الحرمین.
باید در صف بایستم... بی گمان تا آمدن باران، راهِ بسیار نیست؛ داغ ها و اخگرها را باید در جان بریزم و رو به ظُهرِ خون، رو به شصت و یک هجری ندا سَردهم: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ ...
نظر شما