قدس آنلاین - گروه استانها- رقیه توسلی: می گفت: با زیارت...! با زیارت است که گرما و آرامش و بهار و طراوت دوره مان می کند... با السلام علیک یا ضامن عشق... با چمدان بستن و نماندن... با دلدادگی... با جنباندن گیوه ها... با بسم الله، فرزندم!
رحمت شان کند خدا! چه متین و دنیادیده می گفت... حالا دوباره پاییز است... انگار نسخه شفابخش طایفه مان را باز باید بپیچیم... به کفش ها، واکس و فرچه بیندازیم... صلوات گویان از زیر قرآن بگذریم و به راه بیافتیم... بی وزن، سبکبال، بی بغض...
ریه ها را بسپاریم به آذرماهی که رو به جاده توس، هرسال بهار است... از تنهایی و دلتنگی بگریزیم... داد وستد کنیم با لبخند و طَرَب...
مسافر شویم... حال و هوای شادانه را غنیمت بشماریم و از نو به دنیا بیاییم... زلال تر، بی غَل و غَش تر، دلبسته تر...
پدربزرگ جان می گفت: فرمانروای قلب هاست، امام رضا... از رأفت و کریمی و غریبی اش غافل نشویم... که خُرّم می شود دل از مجاورت و پیوند با اولیاالله... که اندوه می میرد در خراسان و دلهره، به آخر می رسد... که علاج زخم های کوچک و بزرگ است این دیار... که این معشوقِ والا، عجیب دستگیر است... عجیب...
رحمت شان کند خدا! چه متین و دنیا دیده می گفت... انگار باید شال و کلاه کنیم به نشانی هشتمین بهشت... تا دوباره خورشید خوشبختی مان طلوع کند و چشم هایمان بگذرد از پاییز و زمستان... تا ساعاتِ وارونه و درهم و مخروبه تمام شود.
تا زنده تر و پُراقبال تر از دیروز، نَفَس بکشیم... زائر شویم... زائری که دست هایش را بر سینه می نهد برای عرضِ شور و ادب... و مسافری که تبسّمِ نگاهش را پرواز می دهد تا گنبد طلا و پاهایش زمین را گُم می کند.
نظر شما