قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: دیدن پیرانِ خوشروی، آدم را جوان می کند. این مردان و زنان فرتوت، مثل ماه در شب می درخشند. من امتحان کرده ام. مثل ماه در شب می درخشند.
سه:
من بازی «هر عددی میگم، یکی بهش اضافه کن» را دوست دارم. امروز با کودکی این بازی را به راه انداختم که بعدتر فهمیدم از جمع و تفریق و دنیای اعداد، فقط خندیدن بلد بود.
چهار:
شیرینی کشمشی، زبان و مربایی چقدر بوی کودکی هایمان را می دهد. آنوقت ها که برای یک دانه بیشتر؛ مظلوم تر می شدیم، گردن کج تر می شدیم، منزّه تر می شدیم... اصلاً یک جورهایی آب می شدیم در پهنه ی فرش دستباف قرمز...
پنج:
کلاغ ها کم شده اند یا گوش های من است که دیگر قارقار نمی شنوند! دلم زاغک می خواهد با آن پاهایی که انگشتان بازباز دارد و روی سقف حلبی خاطراتم، تلق تلوق کنان راه می رود؛ آن هم وقتی که بابا تازه خوابش برده باشد...
شش:
پدرم، کِرِم مرطوب کننده ی لب که می مالد، دیگر حرف نمی زند و هر چند ثانیه یکبار می خندد.
کرم را پشت و رو می کنم و تمام بروشور را می خوانم. دنبال عوارضش می گردم.
هفت:
دو خانم، کودک یکساله ای را چندبار در کارتن خالی بیرون مغازه ای می چپانند و می خندند. مثلاً دارند بازی می کنند! مثلاً دارند شوخی می کنند! آن دو زن مثلاً مادر و خاله ی این کودک هاج و واج، به حساب می آیند!
نظر شما