قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: مگر قلم می گذارد!؟ دست نوشته ها بیکار می نشینند!؟ مگر خاطرات اجازه می دهند!؟
از دیروز که خبرِ درگذشت همکار نام آشنایی را خوانده ام، تبدیل شده ام به آدم دیگری... به موجودی که مدام نهیب می زند به خودش... نهیب می زند که سرپا باش! نهیب می زند مگر نه اینکه ما بلدیم یاد هم را زنده نگاه داریم! اشک هایمان را در خفا و ارادت مان را به تنِ واژه ها و جمله ها پیشکش کنیم!
بلدیم خواب از سرِ بی اعتنایی بپرانیم! بلدیم رفیق بمانیم! همکار! مَحزون! آمرزش خواه!
بلدیم کمی خودمان را کنار بگذاریم و «مریم زنگنه» باشیم! بانوی روزنامه نگاری که گزارش هایش، همّتش و جنگیدن اش، خواندن دارد! کشف کردن ها و مرارت های چندساله اش!
از دیروز کمی اهلِ تربت حیدریه شده ام! و دل به نوای دوتاری سپرده ام که پُراز سوز رفتن است! دل داده ام به زادگاه روزنامه نگار رفته! و همانجا در شب پُرستاره خراسان، نمازِ لیلة الدفن خوانده ام. با آه، با نفس هایی که بریده است و بغض دارد.
از دیروز تبدیل شده ام به مرورگر! به آدمی که از خودش بی وقفه می پرسد: مگر خالق ها، تمام می شوند؟ فراموش می شوند؟ مگر همکاران و دست نوشته ها و عکس ها، تنها می گذارند مریم زنگنه را؟
به خودم نهیب می زنم انا لله و انا الیه راجعون... نهیب می زنم شکیبا باش! مگر نه اینکه اهلِ قلم، اهل عاشقی اند... پیک اند... با تمام عزم و مِهرشان... و مگر نه اینکه هرروز و شب بیدارند و بستن پلک ها، کار آنان نیست.
رفیق نوشت: مریم بانو! رو به عکس جوان شما، هاج و واجم! رو به تربت حیدریه که اینک سوگوار است! و رو به واژگانی که به انتظار نشسته اند و فرمانده شان را کم دارند!
نظر شما