قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: سهواً برای بار دوم نتوانستم به تئاتری که «فرید» کارگردانی اش را کرده، برسم... سهواً... حالا یک ماهی می شود که فاز جلبکی برداشته برای عمه اش... قهر کرده... شده مثل تخته سنگی، صُمٌ بُکمٌ...
امروز اما اسم خوشگلش افتاد روی گوشی ام... برنداشتم تا برود روی پیام گیر... ثانیه ای بعد صدایش پیچید که مسخره بازی درنیاورم و بردارم. که با سوپرایز فوق سنگین برگشته!
با دلی که غَنج رفته، تماس می گیرم. بعد از طرح مختصرِ گله ها می رسد به آنجا که به دادم برس عمه جان!
یک ساعت بعد با فریدِ ماشین ترکانده و آقای همسر ایستاده ایم پای صحبتِ تعمیرکار محترم... می فرماید: موتور باید پیاده بشود. طفلکی - انگار - تسمه تایم پاره کرده.
پسرِ برادرم به افق خیره است و من، به کودکی که پشتِ انبوه ریش و سبیلی مردانه فقط جنس آتش سوزاندن هایش، عوض شده و آقای همسر هم به سکانسی کمدی – درام انگار که، تصمیم می گیرد با سرفه ای مصلحتی ختم ماجرا کند. می گوید: نُنر بازی هایتان کم بود، ژستِ دریغا و افسوسا هم چسبید تَنگش. خدا خودش به خیر بگذراند.
من که مقصد بعدی ام، راهپیمائیه! اگر آمده گارید، بسم الله...
چقدر عجیب...! دیشب فکرش را هم نمی کردم، امروز فرید را ببینم و شانه به شانه هم شعار بدهیم! فریاد بزنیم «ملت ما بیدار است / از فتنه گر بیزار است»، «ما اهل کوفه نیستیم / امام تنها بماند» و یادمان برود که باهم قهریم! یادمان برود خرابی ماشین، حالمان را همین قبل تر، چقدر بدقواره کرده بود! و ما چه قدرتمندانه حریفِ زمستانیم!
که فرید جان خودش را نزدیک گوشم می کشد و زمزمه می کند: کارِ بعدی شان، خیابانی ست. لطفاً آخرین فرصتت را نسوزان!
سخن آخر: هیچ وقت یک عمه را تهدید نکنید! عمه ها، قلبِ تلافی ندارند.
نظر شما