قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: دَمِ غروب است و دلمان هوای مادربزرگ و پدربزرگ را کرده... عجیب بی تاب شده ایم برای خنده هایشان، قربان صدقه هایشان... برای حرف هایشان... حرف های هم وزن طلا و گوهرشان...
با دلتنگی و فاتحه و سلام به سمت شان می رویم که بی مقدمه از خواهری می پرسم: امید عباسی را می شناسی؟ عاقل اندر سفیه نگاهم می کند که معلوم است می شناسم. البته شهید امید عباسی آتش نشان را.
جلوتر اسمی از روی قبر برمی دارم و می پرسم. کمی تأمل می کند و می گوید: نه، نمی شناسم. و بعد می پرسم مصطفی احمدی روشن؟ سَر تکان می دهد با لبخند که شهید هسته ای. بله می شناسم.
و دوباره اسمی از روی سنگ ها... جواب منفی است... و بعد پرفسور حسابی؟ جواب مثبت است...
آنقدر ادامه می دهم که خواهری - تلخ - می ایستد که حرف حسابت چیست؟
با هم درنگ می کنیم آنوقت. گله ای زنگوله دار همراه چوپان شان - بع بع کنان - در حال عبور از کنار آرامستان روستایند که می گویم یادِ «خانجان» افتادم. یادِ وقتی که روی ایوان سبزی پاک می کرد و می گفت: ملاحظه وقت مرگ تان را هم بکنید! نیک و باآبرو و اسم و رسم دار زندگی کنید! برای خدا زندگی کنید هرلحظه! برای خدا نفس بکشید! برای رضای خدا چای دَم کنید! عاشق شوید! بخندید، گریه کنید!
صدای زنگوله ها دور می شود و خواهری با چشمِ خیس می رود و من هنوز ایستاده ام بالای قبری که بانوی مرحومی ست. برایش فاتحه می خوانم اما نمی شناسمش!
تاریخ نوشت: یادتان به مِهر و نیکی شهیدان آتش نشان پلاسکو! مستوفی، حسین زاده، شفیعی، روحانی، علی تبار، آقایی، داداشی، مهرورز، محسن قدیانی، کوهی، هوایی، سلطانی، امینی، سفی زاده، قبادی و میرزا خانی.
نظر شما