قدس آنلاین- یک شهروند لابد کمتجربه و دوره ندیده و سرد و گرم روزگار نچشیده پایش رسیده به مجلس، در یکی از روزها، وقتی وارد سالن ناهارخوری پارلمان شده، تعجب کرده که چرا برای ناهار نمایندگان محترم چند نوع کباب، چلو خورش، جوجه کباب با مخلفات، کشک بادمجان، چند نوع سالاد، نوشابه قرمز و زرد و دلستر، آب میوه و لایه میوه و بستنی و...روی میز چیدهاند و یکی از نمایندگان در حال عبور، بشقابی دستش بوده که روی آن فقط کباب بدون برنج با سالاد و مخلفات بوده است، البته چندین سیخ برگ و کوبیده.
بعد این شهروند گفته است، همسر حاج اسماعیل نامی نزد او گلایه کرده که ماهی یک بار «نان خالی به زحمت گیرش میآید چه رسد به گوشت».
این حضرات از مدرس شهید و صفات او فقط نامش را شنیدهاند. روزنامه نگار جوانی هم تعجب کرده که زن یکی از مقامها، وقتی برای بازدید از منطقه زلزله زده سرپل ذهاب رفته دیده است که سرکار خانم ایشان سفارش میگوی سرخ کرده با سس هزار جزیره میداده، این خانم خیلی تعجب کرده که خانم ایشان در منطقه بحرانزده کرمانشاهان هوس میگوی سوخاری کردهاند، آخر در آن مرگا مرگی که کسی دستور میگو با سس هزار جزیره نمیدهد!
«ویل دورانت» در کتاب «تاریخ تمدن» خود مینویسد، در دوران هخامنشیان با آن عظمت، طبقات پایین کشور اغلب با شوربای سیر پخته و گاهی امعاء و احشای گوسفند رفع گرسنگی میکردند و نان جوین همان طور که بابا طاهر همدانی قرنها بعد سروده، غذای عموم مردم بوده است.
من نظایر این ماجرا را هزار بار در تاریخ ایران خواندهام. میگویند: در سال ۱۲۹۶- ۱۲۹۷ هـ. ش که سال قحطی معروف بود و حدود (۹ میلیون) دو میلیون ایرانی (۹ میلیون غلط است؛ زیرا جمعیت ایران اصلاً ۲۰ میلیون نبوده که ۹ میلیون آن بمیرند) از گرسنگی مردند، خبر قحطی ایران به دنیا رسید و مطبوعات جهان غلغله در افکندند که ایرانیها آبدوغ خیار با نان میخورند.
در حالی که مسبب قحطی هم روسها، عثمانیها و انگلیسیهای اشغالگر بودند و هم ملاکان محتکر ایرانی مانند احمد شاه قاجار، سپهسالار محمد ولی خان تنکابنی، سپهدار رشتی، سردار منصور، فرمانفرما و عدهای از رؤسای مملکت و دولت و مجلس و دیگران.
سپهدار رشتی وزیر داخله بود. به او دستور داده شد دیپلماتها را دعوت کرده و شایعات مرگ و میر عمومی را تکذیب کند.
او یک روز همه دیپلماتهای خارجی و عدهای از رجال ایرانی را به باغ مصفا و عمارت باشکوه در شمیران دعوت کرد. به آشپزها دستور داد چلوکباب و چلوجوجه کباب و آش رشته و کوفته تبریزی و قرمه سبزی و باقالی پلو و چلو فسنجان عالی و کبک پلو و چلوخورش قیمه بادمجان طبخ و تهیه کردند. نان سنگک دو آتشه خشخاشی، ماست چکیده حضرت عبدالعظیم که در کوزههای سفالی در بازارچه حضرت عبدالعظیم به عمل آورده میشد، مغز گردو و کشمش و پیاز و خیار قلمی فراهم شد. چندین تغار ماست و خیار و نیز آبدوغ خیار در روی میز در باغ دلگشایی که بلبلان چهچه میزدند گذاشتند. سرظهر از میهمانان داخلی و خارجی دعوت کرد سرمیز بروند و گفت مخصوصاً از حضرات سفرا و وزرای مختار دعوت کردم تشریف بیاورند مزه و طعم آبدوغ خیار و ماست و خیار ایرانی را که مخالفان دولت و مطبوعات حرف مفت زن خارجی میگویند و مینویسند مردم ایران از شدت کمبود خواربار فقط آبدوغ خیار تناول میکنند بچشند و متوجه شوند اصلاً چنین مسائلی نیست و انواع نعمتها به فراوانی آماده است.
البته پس از چشیدن این غذای ملی مردم ایران، مجموعهای از اغذیه و اشربه ایرانی آماده است، اما توصیه میکنم خودتان را سیر نکنید، زیرا دستور دادهام چند غاز بریان و یک گوسفند روی آتش مشتعل چرخیده که روغنش روی چلو میچکد و نرم و خوش دهانش میکند برایتان بیاورند که ببینید میهمان نوازی ملت ایران در چه حدودی است و به شما اطمینان میدهم به هر خانه ایرانی که تشریف ببرید، عین این خوراکیها روی سفره چیده شده و فقط فرق خانه مردم با اینجا این است که ایرانیها عادت کردهاند روی زمین سفره بیندازند و غذا بخورند و ما به احترام شما فرنگیها اغذیه را روی میز چیدهایم، تفاوت همین است و بس.
غذا با صرف سوپ مارچوبه که خیلی هم مارچوبه گران بود آغاز شد. سپس یک ظرف زبان گوسفند پخته جلوی هر یک از صد میهمان گذاشتند. آنگاه میهمانان به دیسهای بره پلو و چلو و خورش و سرانجام انواع خورشها و چلوها و کتلت فرنگی که آن روزها خیلی جلوه داشت و غاز بریان حملهور شدند و سرانجام آشپزباشی آمد و لاشه گوسفند بریانی را قطعه قطعه و بین میهمانان تقسیم کرد. پس از تناول همه غذاها و سیر شدن کامل، کاسه آبدوغ خیار یا ماست و خیار نعناع و نمک و فلفل و مغز گردو و شوید و جعفری و کشمش زده هم آوردند و جلوی هر میهمان گذاشتند با نان سنگک اعلای خشخاشی دو آتشه و گفتند از این مائده هم میل بفرمایید بعد بروید توی دهان حرف مفت گویان بزنید که میگویند در ایران تنها آبدوغ خیار غذای عمومی مردمی است که چیزی برای خوردن ندارند.
ماست و خیار یا آبدوغ خیار سپهدار رشتی از آن روزگار بر سر زبانها افتاد و مردم میخندیدند و میگفتند: سیر از گرسنه چه خبر دارد.
فردی میگفت، وقتی در شهری دیگر تحصیل میکرده پدر خدا بیامرزش سی تومان برای سی روز ماه به او میداده است. او هم صبح و ظهر و شام یک نان سنگک را سه قسمت میکرده؛ صبح بالای نان را با دو ریال پنیر میخورده، ظهر آبگوشت را با ۵ ریال بار میکرده و قسمت وسط سنگک را میل میکرده، شب هم از بقیه پنیر صبح یا با کمی گوشت کوبیده ظهر با قسمت دیگر نان سنگک شام میخورده و البته نخود لوبیا و سیبزمینی و پیازش را هم پدرش برایش از روستا میفرستاده است، گاهی هم که پولی میرسیده، شیره انگور با نان میل میکرده است. حالا او نماینده مردم شده و من چقدر خوشحال شدم که فردی اینچنین بر سر کار آمده که همه دردهای مردم را میداند.
نظر شما