قدس آنلاین- کمتر کسی هست که نام دو کتاب معروف اصولی و فقهی شیعه یعنی رسائل و مکاسب را که در سطوح عالی حوزههای علمیه تدریس میشود، نشنیده باشد. اگر هم نام این دو کتاب را نشنیده باشید، نام نویسنده آن، «شیخ انصاری» ملقب به خاتم الفقهاء والمجتهدین و شیخ اعظم را حتماً شنیدهاید. فقیهی پرهیزگار و مرجعی عالیقدر که در دوره خود و پس از درگذشت مرحوم «صاحب جواهر» مرجعیت عام عالم تشیع را عهدهدار شد.
مرحوم شیخ انصاری با نوآوریهای خود، علم اصول و در پی آن، علم فقه را وارد مرحله تازهای کرد و به همین دلیل است که دو کتاب رسائل و مکاسب او از مهمترین کتابهای اصولی و فقهی است که شرحهای متعدد بر آن نوشته شده و در حوزه و دانشگاه بعنوان کتاب درسی، سالهاست که تدریس میشود.
مرحوم شیخ که از محضر بزرگانی مانند سید محمد مجاهد، شیخ علی کاشف الغطاء و شیخ محمد حسن نجفی صاحب جواهرالکلام استفاده علمی کرده است، صدها و بلکه هزاران شاگرد تربیت کرده که برخی از آنان، نامآوران علم فقه و اصول پس از وی هستند. از این میان میتوان به نامهایی مانند: میرزای شیرازی، آخوند خراسانی صاحب کفایةالاصول، میرزا حبیبالله رشتی، سید حسین کوه کمرهای، محمد حسن مامقانی، سید عبدالکریم لاهیجی، فاضل شربیانی، سید جمال الدین اسدآبادی، ملا حسینقلی همدانی، سیدمحمد تقی خوانساری اشاره کرد که چهرههایشان در میان علمای دو سده اخیر میدرخشد.
شیخ انصاری پس از شیخ علی کاشف الغطا، برادرش شیخ حسن کاشف الغطا و همچنین شیخ محمدحسن صاحب جواهر، ریاست و اداره حوزه علمیه نجف را از سال ۱۲۶۶ تا ۱۲۸۱ به مدت ۱۵ سال به عهده داشت و این در حالی بود که شیعیان جهان از وی تقلید میکردند.
شیخ اعظم افزون بر مقام علمی، در اخلاق و عرفان و زهد و تقوا نیز مقامی بس بلند داشت و احتیاط و تواضع او زبانزد بود. بهرغم اینکه شیخ، مقام مرجعیت عامه شیعیانِ آن زمان را داشت و نزدیک به چهل میلیون شیعه در آن روزگار مقلد وی بودند و از اطراف جهان وجوهات خود را به محضر او میفرستادند، زندگی سادهای داشت و در پایینترین حد قناعت زندگی میکرد. او این وجوهات را در راه اداره حوزههای علمیه و مساعدت فقرا خرج میکرد و مقید بود که مانند یکی از فقرا زندگی کند؛ بطوری که از ابتدای عمر تا روزی که از دنیا رفت هرگز وضع زندگیاش تغییری نکرد و در نهایت زهد و سادگی زیست. از زهد وی داستانهای فراوانی روایت شده است.
او از خود مالی به ارث نگذاشت و روزی که از دنیا رفت تمام دارایی او هفده تومان بود و به همین اندازه هم مقروض بود و چون آن مال را برای ادای دین او کنار گذاشتند، بازماندگان او مخارج مجلس ترحیم و اقامه عزا برای او را نداشتند تا این که یک نفر از متموّلین آن زمان مخارج مجالس ختم را به عهده گرفت.
شیخ اعظم که در سال ۱۲۱۴ هجری قمری در دزفول به دنیا آمده بود در سال ۱۲۸۱ در سن ۶۷ سالگی در نجف اشرف بدرود حیات گفت و در جوار مضجع مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام به خاک سپرده شد.
ماجرای شیطان و شیخ انصاری
یکی از شاگردان شیخ انصاری(ره) میگوید زمانی که در نجف اشرف و نزد شیخ انصاری به تحصیل مشغول بودم، شبی شیطان را در خواب دیدم که طنابهای متعددی در دست داشت. پرسیدم: این بندها برای چیست؟ پاسخ داد اینها را به گردن مردم میاندازم و آنها را به سمت خویش میکشم و به دام میاندازم، هرکدام از این طنابها برای یک شخص است. زنجیری را دیدم که کلفت بود؛ شیطان گفت: روز گذشته این زنجیر را به گردن شیخ مرتضی انصاری انداختم و او را از اتاقش تا وسط کوچه کشیدم، ولی به رغم زحمات زیادم، شیخ از قید رها شد و برگشت.
شاگرد شیخ میگوید: وقتی از خواب بیدار شدم، در تعبیر آن به فکر فرو رفتم. نزد خودم گفتم بهتر است که از خود شیخ تعبیرش را بپرسم از این رو، به حضور ایشان رسیدم، خواب خود را که برای ایشان تعریف کردم، فرمودند: شیطان راست گفته است، زیرا آن ملعون میخواست مرا فریب دهد که به لطف خدا از دامش گریختم.
شیخ انصاری در تعبیر آن خواب گفت: دیروز، من پول نداشتم، اتفاقاً چیزی در منزل لازم داشتیم، با خود گفتم یک ریال از مال امام زمان(عج) نزدم موجود است و هنوز وقت مصرفش نرسیده است، به عنوان قرض برمی دارم و روزهای بعد ادا خواهم کرد. یک ریال برداشته از منزل خارج شدم، همین که خواستم پول را خرج کنم، با خودم گفتم از کجا معلوم که من بتوانم این قرض را ادا کنم؟ و در همین اندیشه و تردید بودم که تصمیم خود را گرفتم، چیزی نخریدم و به خانه برگشتم و پول را سرجای خود گذاشتم.
نظر شما