قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: اجازه نمی دهد بی صرفِ چای و خرما برویم... خانه اش، کوچک است اما دلش، نه... دلبازترین و اعیان ترین چهاردیواری ست که تا به حال مهمانش شده ام.
حلوا و چای و خرمایش می چسبد! به دوازده نفر همراه، نگاه می کنم آنها هم آرام و متلاطم اند!
مهندس گروه مان با «آقا محمد» بازی موبایلی می کند و ساراجان با نقاشی های «آقا پویا» شگفت زده می شود.
ساعت ۱۰ و نیم شب - اعضا - بسته های خوار و بار و هدایا را از ماشین می آورند.
اوقات زیبایی ست... حیاط تک باغچه ای این خانه، ستاره باران است و حال دل همه ی ما... «آقا افشین» دوازده ساله، دارد کُری جام جهانی می خواند و «سمیرا» خوابِ خوبش را برای کوچکترین عضو گروه مان تعریف می کند.
از مادر بچه ها می پرسم در این حلوا چه ریختید که اینقدر معرکه بود؟ بی جواب، لبخند می زند... اصرار را که از حد می گذرانم، به نرمی می گوید: مادرم یاد داد وقتی شکر در خانه کم است و بچه ها گرسنه اند، غم نخور، زیاد صلوات بفرست در آشپزخانه.
پی نوشت یک: مسرّتِ همدمی با پویا و محمد و افشین، تجربه کردنی ست نه نوشتنی... شب نشینی در خانه ای که سه معلول دارد... مادری دارد آنجا که عشق در چشمانش، دو دو می زند.
پی نوشت دو: مهندس گروه، سَردرگریبان تر از وقت آمدن، اجازه می خواهد توزیع باقی بسته ها و سبدها را بگذاریم برای فردا. صدای او هم مثل عنبیه های همسرش، باران دارد و تَر است.
پی نوشت سه:
یکی خار پای یتیمی بکند
بخواب اندرش دید صَدرِ خجند
همی گفت و در روضه ها می چمید
کز آن خار بر من چه گل ها دمید
نظر شما