قدس آنلاین- دیمنتورها، با انتخاب مصادیقی از پدیدههای اجتماعی و ضریب دادن به آنها در تلاشاند تا تصویر اجتماعی متفاوتی به مردم ارائه کنند. افشای مبانی و راهکارهای آنها یکی از روشهای تقابل با «مایوسسازان اجتماعی» است. اما روش دیگر، تکنگاری از «منتورهای اجتماعی» است. در این ستون تلاش خواهیم کرد، تا «امیدسازان اجتماعی» را در سراسر کشور بازنمایی کنیم. امیدسازان، متکی بر خلاقیتهای فردی و گروهی، و صدالبته بدون پوشش رسانهای خاصی، پایههای اجتماعی محیط خود را تقویت میکنند و رشد میدهند.
بعد از روستای سرهنگ در خراسان رضوی به شهر کرمان میرویم و با یک تشکل اجتماعی که به فقرزدایی محلی قیام کرده است آشنا میشویم:
چرا زرتشتی ها وضعشان بهتر است؟
محلۀ ما در کرمان، یک جای فقیرنشین و قدیمی است. خانههای قدیمی و خانوادههای قدیمی که متأسفانه سطح فرهنگ و سواد برخیهایشان پایین است. برای همین هم خرافه گویی اینجا طرفدار دارد. ما اینجا آدمهایی را داشتیم که ادعا میکردند امام زمان(عج) را میبینند و ایشان هر شب به خوابشان میآیند.
مادرهای محله عموماً انقلابی و مذهبی هستند اما بعضی از مردهای محل درگیر معضل اعتیاد شدند و بچهها هم که آسیبهای فضای مجازی و ... مشغولشان کرده است.
از طرفی، یک خیابان آنطرفتر محله زرتشتیهاست که با بچههای ما یک جا مدرسه میروند. وضع مالی آنها خیلی خوب است و بچهها همیشه از ما میپرسند:" چرا ما که مسلمان هستیم وضعمان بد است اما آنها که ..."
شب قدر در تاریکی!
مسجد بزرگ و قشنگ محل که هر سه وعده نماز در آن برگزار میشود از حدود چهلنفری که ثابت نماز میخوانند، حدود بیست نفر میانسال و جوان هستند که فقط میآیند، نماز میخوانند و سریع میروند دنبال کارهایشان. بقیه هم پیرمردها و پیرزنهای هشتاد یا نودسالهای هستند که همیشه می آیند.
آن اوایل اصلاً اجازه استفاده از مسجد را به ما نمیدادند. همین سال گذشته، من خیلی خواهش کردم که قبل از ماه مبارک رمضان، مسجد را ما غبارروبی کنیم. خیلی ازشان خواهش کردم، خیلی تماس گرفتم که اجازه بدهند ما مسجد را جارو بزنیم. شاید دو یا سه سال بود که مسجد غبارروبی نشده بود و هیئت امنا هم با توجه به اینکه سنشان زیاد است، غبارروبی برایشان سخت بود. بالاخره بعد از کلی پیگیری، به ما اجازه تمیزکاری دادند اما در انبار مسجد را قفل کردند که ما جاروبرقی برنداریم! از خانههایمان جارو دستی آوردیم و با سختی مسجد را غبارروبی کردیم.
جلسه در پارک؟ خیلی هم عجیب نیست!
دوست داشتم در مسجد کاری انجام بدهم و بعد از کلی ارتباط، توانستم یک اتاق در آنجا بگیرم. اتاقی که مسجد به من داده بود، خیلی کوچک بود و نمیشد آنجا یک جلسه ساده گذاشت. برق همین اتاق را هم قطع کرده بودند و سه شب قدر را آنجا توی تاریکی مطلق سپری کردم. یک روز، دفترچۀ تلفن مسجد را برداشتم و به خیلیها زنگ زدم. به خانمهایی که قبلاً به مسجد میآمدند. هیچکدامشان قبول نکردند که دوباره بیایند و باهم کاری انجام دهیم.
دستتنها بودم و هیچ پولی هم برای شروع نداشتم. دنبال یکراه تازه میگشتم. یکراه که ما برویم پیش مردم، نه آنکه منتظر باشیم تا آنها بیایند سمت ما. دیدیم یک پارک نزدیک مسجد هست؛ گفتیم یک جلسهای آنجا تشکیل بدهیم. اوایل جمعیت خیلی زیاد نبود. چند باری خودم در خانۀ آنهایی که میشناختم را زدم و خواهش کردم که بیایند جلسه. جلسه خیلی ساده بود و بیشتر گفتوگو میکردیم. حتی پذیرایی هم نداشتیم. به خانمهای جلسه میگفتیم که هرکسی میتواند از خانه فلاسک چای و پذیرایی بیاورد. اینطوری جمعمان هم خودمانیتر هم بود.
جلسههایمان شده بود هر دوشنبه. دو سه ماهی همینطور ادامه دادیم. بعضی وقتها چند نفر خانم توی پارک میآمدند و کنارمان مینشستند. صحبتها برایشان جالب بود. حرفها خیلی مذهبی و سیاسی نبود، برای همین جبهه نمیگرفتند و جذب میشدند. آن اواخر جمعیتمان بیشتر از ۴۰-۵۰ نفر شده بود.
درد، فقر است
گاهی اوقات با خانمهای محل صحبت میکردم که چرا خیلیهایشان جلسه نمیآیند. جواب میدادند: "ما اینقدر مشکلات داریم که اصلاً وقت این کارها را نداریم. "، من دخترم دم بخت است جهاز ندارد. باید بروم کار کنم تو پول در بیاورم! ""، من دو تا بچه دارم! شوهر معتادم گذاشته رفته و به این کارها نمیرسم".
این حرف را که میشنیدیم، با چند تا از خانمها نشستیم یک حسابوکتابی کردیم. دیدیم مهمترین دلیلی که نمیگذارد خانمها فعالیت اجتماعی انجام بدهمند، فقر است. خانمها آنقدر سرگرم مشکلاتشان شده بودند که واقعاً وقت نمیکردند به چیز دیگری فکر کنند.
تأمین جهیزیه، شروع کار ما بود
از مشکلات خانمهای جلسه شروع کردیم و تمرکزمان را گذاشتیم روی تهیۀ جهیزیه! مثلاً یکی دخترش داشت عروس میشد اما جهازش یخچال نداشت. دست به دامان فامیل و آشناها شدم. به همه میسپردم که ما خانواده نیازمند داریم. وقتی میگویم همه، یعنی همه! دوست، آشنا، فامیل، همکار، خلاصه هرکسی که میشناختم. حتی در میهمانی و جلسههای قرآن پلاستیک فریزی دستم میگرفتم و بین خانمها میچرخیدم و پول جمع میکردم. هزار تومان، هزار تومان جمع میشد. حتی سکه هم توی پلاستیک پیدا میکردیم. ولی بازهم خدا خیرشان بدهد، مهم این بود که هرکی هرچقدر میتوانست کمک میکرد.
یکی دیگر از خانمهای جلسه میخواست ازدواج کند ولی وضع مالیشان واقعاً خراب بود. شوهرش هم خیلی پولی نداشت. به خانم پیشنهاد دادیم که اگر با جشنهای ازدواج آسان راضی هستند، شروع کنید، ما هم سعی میکنیم پولش را جور کنیم. پانصد و خردهای هزار تومان جمع شد. مردم پانصد تومان پانصد تومان کمک کردند و خدا را شکر اینها هم سر زندگیشان رفتند.
با همین روش، جهاز سه چهار نفر از بچهها را جور کردیم و کار جدی ما از همینجا شروع شد. خانوادهها اثر این پولها و کمک کردنهایشان را در بچههایشان دیدهاند.
دیگر ما نمیگویم کمک کنید، خودشان همراهی میکنند. یکی از خانمها میگفت: "من پولی ندارم که کمک کنم؛ فقط میتوانم ببافم. " کاموا خانه دارد و اسکاچ میبافد و هر جلسه و جایی که میرود، میفروشد. بعد همین پول را کمک میکند به که برای بچههای جلسه جهاز بخریم. بچهها اینطوری به کمک میکنند، با چنگ و دندان!
ما و آنها نداریم
با غصه آمد پیش ما.
_"نمیگذارند بچهام را ثبتنام کنم! میگن واسه ثبتنام، باید چک ضمانت بدی! آخه منی که شوهرِ معتادم گذاشته رفته، چک از کجا بیارم بدم مدرسه؟ "
حرفش خیلی غصه داشت. با دوستانم صحبت کردم و یک چک توانستیم برایش جور کردیم! از همان موقع بود که رابطهاش با ما نزدیکتر شد. همیشه یکطوری میخواست این محبت را جبران کند و میگفت: «من بچه کوچک دارم و سختمه بیام توی جلسهها، اما اگر کمکی از من برمیآید، بگید! "
رابطهمان کمکم بهتر هم شد. آن موقعها هنوز پوشش مانتو و شلوار بود. شاید یک مقداری هم حجابش خوب نبود. میدید که من چادر میپوشم. یک روز که باهم نشسته بودیم، گفت:"خیلی دوست دارم چادر داشته باشم ولی..."
مِن و مِن میکرد.
-"ولی خب پولش را ندارم"
خانمهای جلسه آمدند کمک و برایش چادر تهیه کردیم. الحمدالله الآن چادری شده است. البته ما بیشتر از همه برای این خوشحالیم که شاید دخترهای دبستانیاش به خاطر فقر و نبود پدر، به راههایی کشیده بشوند اما الآن شکر خدا اوضاعشان خیلی بهتر است.
در مدت دو سال گذشته بیش از ۱۰۰ خانواده در این محله با حرکت مردمی این بانوی انقلابی و مجموعهاش همراهش، از فقر رهایی پیدا کردهاند.
*پژوهشگر فرهنگ و ارتباطات
نظر شما