قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: نفس زنان در ورودی را که باز می کنم، مکبّر می گوید: تکبیرة الاحرام... نرسیده حالم خوش می شود اگرچه صف آخر را خیلی دوست ندارم.
رکعت ها که خوانده می شود به جماعت و دست نمازگزار کناری که به سمتم دراز می شود دیگر احساس می کنم حسابم از غریبه های شهر جداست.
برای یک کار اداری آمده ام به شهر مجاور که ماندنم تا ظهر طول می کشد و ازقضا این مسجد با گنبد فیروزه ای رنگش می شود قسمتم.
اگرچه نتیجه مطلوبی نداشت روند رسیدگی به پرونده ای که پیگیرش بودم اما غلیان روحی ام فروکش کرد. انگار درست کسی وسط غصه آمد روی شانه ام زد و گفت: شما بیا به خانه خدا. بیا عزیزجان و فهرست کارهای عقب افتاده ات را فراموش کن.
از جمعیت نمازگزار، عده ای می روند و عده ای هم مثل من می مانند... صوت روح بخشی دارد تلاوت خانم بغل دستی. آنقدر خوب است که برای دقایقی کاملا کنده می شوم از خودم، از شهر، از زمین، از امروز...
چه جای خوبی ست مسجد... اینجا موفق می شوی دیگر آدم ها را با چشم خوب و بد نگاه نکنی و قضاوتت را بگذاری کنار.
متعجب شوی از دلواپسی های خنده داری که هر لحظه برای خودت دست و پا می کنی. مثل مسول مربوطه ای که باید باشد اما ۴۰ کیلومتر را می روی و دستت می ماند در حنا و او، دوباره نیست.
یا حرص می خوری بابت روزی که با برنامه ذهنی ات پیش نمی رود. و سخت می گیری و سخت می گیری و از بالا به رخدادهای زندگی ات نگاه نمی کنی در باب اینکه اصلاً برای چه خلق شده ای!؟
مسجد چه توقفگاه واجبی ست برای آدم هایی مثل من که راه را در روز روشن هم گم می کنند و باید تا دیر نشده، تا شب نشده، تلنگر حسابی بخورند و چشم هایشان بیدار شود از خواب غفلت.
نظر شما