■ دعای شیرین بانو
جز یک «گرامیداشت» که آذرماه سال85 و پیش از مرگش، بی سروصدا، برگزار شد، بزرگداشتهای مناسبتی و تشریفاتی چهار سال گذشته و یکی دو مصاحبه، هنوز اتفاق دیگری برای شناساندن «عطاردی» نیفتاده است! بنابراین برای نوشتن این گزارش، متوسل میشوم به بخشهایی از مطلبی که در نخستین سالروز رحلتش، نوشتم: «زمستانهای سرد «قوچان» را فقط میشد با گرمای لذتبخش کرسی تاب آورد.
آن روز در خانه «حجی محمد عطاردی» همه فامیل کنار هم و زیر کرسی جمع شده بودند. حرفها گل انداخته بود و سرما کم کم داشت از تن میهمانان بیرون میرفت. نَقلِ دورهمیهای حدود 70 سال پیش است و شما فکرش را بکنید که در هیاهو و گرمای یک نشست فامیلی، کودکی 10 ساله بی توجه به آن همه سرو صدا دودستی کتابش را چسبیده است. انگار شیرینی کتاب را از گرمای کرسی و شوخیهای همسن و سالهایش بیشتر دوست دارد.
«شیرین بانو» زودتر از بقیه متوجه «عزیزالله» میشود. عادت کرده که پسرش را همیشه با کتاب ببیند، اما امروز و جلوی فامیل... حوصله مادر سر میرود، کتاب را از دست «عزیز الله» میگیرد و با لهجه کرمانجی میگوید: آخرش دیوانه میشوی بسکه کتاب میخوانی...کتاب خواندن هم حدی دارد... میداند «عزیز الله» عشقِ کتاب است و نیم ساعت دیگر باز سرش را میکند توی کتاب... همان طور وسط اشکهای شوق برای پسرش دعا میکند: الهی عمرت به ستارهها برسه... الهی موهای سینه ات سفید بشه... الهی همه اینها به تو محتاج بشن... دعای مادر کار خودش را کرد. عزیز الله عطاردی بیشتر از 80 سال زندگی کرد و حاصل عمرش بیشتر از 100 عنوان کتابی شد که جویندگان بسیاری امروز محتاج خواندن آنها هستند».
■ سفرهای ریاضتی!
کتاب «روایت عشق»، آغاز ماجرای زندگی«عطاردی» را از سال 1307 و روستای «بیگلر» آغاز کمی کند و اینکه شخصیت اصلی داستان، مانند خیلی از عالمان دیگر علوم دینی از چهار سالگی به مکتبخانه میرود و بعد سروکارش به حوزههای علمیه قوچان و مشهد میافتد و چند سال بعد هم از تهران سر در میآورد.
البته زندگینامه هایی را که اینجا و آنجا در باره او نوشتهاند اگر بخوانید، همه آنها آغاز سفرهای پژوهشی او را سال 42 و سفر زیارتی مکه میدانند، ولی واقعیت این است استاد «عطاردی» پیه دشواریهای سفر را از همان نوجوانی به تنش میمالد و قید زادگاهش«بیگلر» را میزند و به قوچان میآید و در 20 سالگی به مشهد میرود و پس از مدتی تحصیل سفر تحصیلی پژوهشی بعدیاش را به مقصد تهران آغاز میکند. طلبه آن روزهای حوزه علمیه مشهد و سپس مدارس دینی تهران، مشاهده گر بسیار دقیقی است که با سخت کوشی مثال زدنی و اعتماد به نفسی که دارد وقتی سوژهای برای تحقیق، نظرش را جلب میکند تا ته و تو و همه جوانب آن را در نیاورد و سندهای متعددی برایش پیدا نکند، آرام نمیگیرد.
کودک عشقِ کتاب سالهای 1312، خصلت کتابخوانیاش را نه تنها کنار نمیگذارد بلکه از جوانی به خاطر همان علاقه به کتاب در هر شهر و دیاری به دنبال کتابخانهها میگردد و حالا بهانه سفرهایش، پیدا کردن کتابخانه مختلف شده است. میان این همه کتاب و موضوعات مختلف از وقتی پایش ر ا به مشهد میگذارد «نهج البلاغه» بیشتر از هر چیزی توجهش را جلب میکند و همه هم غم او میشود علی(ع) و نهج البلاغه و این علاقه و دغدغه تا وقتی نزدیک به 10 عنوان کتاب شامل تألیف، تصحیح، تحقیق، ترجمه و... در باره نهج البلاغه مینویسد و حتی پس از آن نیز با او هست. سفرهای «عطاردی» جدای از شهرهای ایران شامل: عتبات عراق، سوریه، فلسطین، مصر، افغانستان، پاکستان، روسیه، ارمنستان، تاجیکستان، ازبکستان، هند و... میشود. سفرهایی که «احمد مسجد جامعی» آنها را زاهدانه و بسیار سخت و تنها با هدف پژوهش میداند. جالب اینکه همه این سفرها زمینی یا دریایی است و از هواپیما خبری نیست و استاد در بیشتر سفرهایش در مساجد، مدارس و مکان هایی به جز هتل اقامت میکند.
■ دست تنها
زندگی «عطاردی» بیشتر همان کتابها، سفرها، پژوهش و نوشتن هایش است. این دلمشغولی ارزشمند آن قدر هست که ازدواج او را تا 47 سالگی به تأخیر میاندازد تا سرانجام سال 51 با برادر زاده شهید رجایی ازدواج کند. آن هم در مراسمی که شهید مطهری، علامه محمد تقی جعفری، علامه امینی و... حضور دارند و خطبه عقد را «محمد کاظم گلپایگانی» میخواند. زندگی او تا پایان عمر به همان سادگی سالهای اول حضورش در تهران است. آغاز دهه30 وقتی که امام جماعت مسجد سید نصرالدین در خیابان خیام، برای نماز صبح در مسجد را باز کرد متوجه جوانی شد که در حال عبادت است. از او پرسید اینجا چه میکنی؟ جوان گفت: طلبهام...از مشهد آمدهام و جایی در تهران ندارم...از خادم مسجد خواستم اجازه بدهد اینجا بخوابم... امام جماعت با اصرار او را به خانهاش میبرد و در پاسخ اعتراض اهل منزل میگوید: در چهرهاش میبینم که به درد آینده اسلام میخورد... علامه عطاردی تا 10 سال آنجا زندگی میکند. معروف است که همه کارهای کوچک و بزرگ پژوهشیاش را به تنهایی و بدون کمک انجام داده است. البته اگر کمکهای همسر و دخترش را در نوشتن و تایپ مطالب تمام نشدنی، کمک به حساب نیاورید!
■ ژاندارم گمنام
این خاطره را از قول حجت الاسلام «محمد رضا نوراللهیان» بخوانید: «فرمانده آن زمان نیروی انتظامی زاهدان انگار از مریدانش بود. با تلاش زیاد، فرصتی پیدا کرده و آمده بود دیدار. علامه در این دیدار دوستانه، توصیهای فرهنگی و میهن دوستانه کرد؛ به آقای فرمانده گفت در خراسان جایی داریم به نام دهسرخ...زمان حمله روسها ژاندارمی به نام «دهسرخ» در این منطقه تا آخرین فشنگ مقاومت میکند... بعد هم آدرس و حتی نشانههای سنگ قبر ژاندارم را دقیق گفت. از فرمانده خواست قبر او را به عنوان نمادی از میهن دوستی احیا کند.
علامه افسوس میخورد که پدیدهای به نام «سربازگمنام» را همه جهان میشناسند و از او تجلیل میکنند اما ما با نمونه وطنیاش در ایران مهربان نیستیم».
■ طوس و «طوسه»!
تنها اگر بخواهید فهرست وار به مجموعه آثار«علامه عطاردی» نگاهی بیندازید بازهم نیازمند صرف زمان هستید. آثاری که به قول خود وی حاصل نزدیک به 80 سال کتاب خواندن، سالهای سال تحقیق، مطالعه هزاران هزار سند و منبع و زیر و رو کردن دهها کتابخانه معتبر در ایران و جهان است. استاد عطاردی تنها «مُسند» نویس شیعی است. مُسندها مجموعه احادیث روایت شده از یک معصوم(ع) است که «عطاردی» توانسته مُسند 12 امام (ع) و فاطمه زهرا(س) را تدوین کند. این را هم به عنوان حسن ختام بگوییم تا بدانید دامنه مطالعات، تحقیقات و نوشتنهای او به مُسند نویسی و نهج البلاغه پژوهی محدود نمیشود. «عطاردی» یک شاهنامه پژوه تواناست.
تسلط او بر اشعار و موضوعات شاهنامه حیرت برانگیز است و در بیش از 6 مورد مانند: فرهنگ جغرافیایی شاهنامه، زن و شاهنامه، خدا شناسی و دین در شاهنامه و...کتاب نوشته است. بیماری مزمن کلیوی در 3 مرداد 93 سبب شد «عطاردی» در 86 سالگی چشم از جهان فرو ببندد و برای سؤال سالهای آخر عمرش که «آیا ارتباطی میان شهر «طوسه» اسپانیا و «طوس» ایران وجو دارد؟» پاسخی درخور پیدا نکرد. نزدیک به 90 اثر او اما هنوز مثل ستارههای درخشان در آسمان علم و پژوهش کشور میدرخشند.
دعای مادرش مستجاب شده و عُمر «عزیزالله» به عُمر ستارهها رسیده است.
نظر شما