یکم. امروز را «روزِ کارمند» نام دادهاند. روزِ همانها که شما خیلی خوب میشناسیدشان.... روزِ مستخدمانِ دولت، روزِ خودتان!
دوم. نمیدانم چرا ؟... اما راستش را بخواهید، دست و دلم همراهی نمیکند تا به کارمندان، روزِ خودشان را تبریک بگویم.... شما اما اگر علتِ این اکراهِ بنده را میدانید، زبان به کام بگیرید و هیچ مگویید و آبروداری کنید.
سوم. همه جنجال و دعوا بر سرِ همان «آب باریکه» است. همان که بیرونش دیگران را کُشته و درونش، خودِ کارمندان را.... همان که از دور، دل میبرد و از نزدیک، زَهره.
چهارم. چندمِ ماه که میرسد (گوش شیطان کَر) فیش حقوقی را میدهند. پس از کسرِ مالیات و بیمه و فلان و فلان، مینشیند گوشه خانه و چند دقیقهای با خالصِ دریافتیاش نردِ عشق میبازد! سپس قلم برمی دارد و «بسم الله گویان» در دفترچه سررسیدش مینویسد: بابتِ کرایه خانه، بابتِ شهریه دانشگاهِ فرزندِ اولی، بابتِ شهریه مدرسه دخترِ آخری (نور چشمی)، بابتِ کادویِ تولدِ نوه قندِ عسلم، بابتِ قسطِ فلان، بابتِ قسطِ بهمان و... آخرش هم یک «صفرِ کله گُنده» میگذارد، یعنی که تمام.... خدایا! جانم بستان و از چنگِ دیوِ هفت سر اقساط، همه ما را نجات بده.
پنجم. برخیها کارمند را این جوری میبینند: آدمی که زیرکولر نشسته، خودکارِ نیم گرمی در دستش است، گاه چیزکی روی کاغذ مینویسد، گاهی سر بالا میگیرد و زیرچشمی به ارباب رجوع پاسخ میگوید، بیشترِ وقتِ کاری را اینترنت بازی میکند، با تلفنِ سازمان به همسرِ گرامیاش خُرده فرمایش میدهد که قُرمه سبزی برای ناهارِ ظهر بپزد، کارش را «یک ساعت» مانده به وقتِ نماز تعطیل میکند و یک ساعت بعدش هم هنوز پُشت میزش نیامده، در اتاقهای سازمان میچرخد و برای همکارها لطیفه و طنز تعریف میکند و اگر هم پا دهد، از مردم «حقِ حساب» میگیرد تا کارشان را راه بیندازد.... من نمیخواهم بگویم چنین کارمندهایی نداریم، اما مگر در همه قشرها و صنفها «آدمِ نخاله» نداریم؟ خواهش میکنم همه را با یک چوب نرانیم.
ششم. از شما میپرسم با شنیدنِ نامِ «کارمند»، نخستین چیزی که به ذهن تان میرسد، چیست؟... صورت؟ سرخ؟ سیلی؟ هرسه ؟
هفتم. نمیخواستم، تبریک بگویم، اما از خودم میپرسم کارمندانِ شریفِ ما چه گناهی کردهاند که کامِ گَس و تلخ شان را تلختر کنم و در روزِ خودشان، یک تبریکِ خشک و خالی را از آنها دریغ؟... پس دوستانِ همدرد! روزتان مبارک.
نظر شما