تحولات منطقه

حتی ما بچه‌ای داشتیم که خانواده‌اش شناسنامه‌اش را جایی گرو گذاشته بودند و ما بعد از دوسال متوجه این ماجرا شدیم. هر کدام از دانش‌آموزان مدرسه مشکلی داشتند و به این مشکلات، مشکلات مالی را هم اضافه کنید.

گزارشی از یک مدرسه متفاوت در مشهد که برای کودکان بازمانده از تحصیل دایر شده است
زمان مطالعه: ۷ دقیقه

به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی قدس آنلاین، هنوز چند روزی تا باز شدن مدرسه‌ها فرصت مانده است. هنوز فرصت مانده است تا مهرماه برسد و کوچه‌ها پر از جنب و جوش بچه‌ها بشود با این همه، مدرسه‌ای کارش را زودتر از همه مدرسه‌های شهر شروع کرده است و من آمده‌ام تا از فعالیت مدرسه گزارشی تهیه کنم.از بالا شهر مشهد دور می‌شوم و از مرکز شهر که جنب و جوش بیشتری دارد تا به حاشیه شهر برسم که مدرسه جایی در حاشیه شهر است. به آدرس مورد نظر می‌رسیم در کوچه‌ای که خلوت است. وارد حیاطی می‌شویم که حضور درختی آن را دوست داشتنی‌تر کرده است. چند پله را بالا می‌رویم تا برسیم به دری که از پشت آن صدای خانم معلم به گوش می‌رسد. اجازه می‌گیریم و وارد کلاس می‌شویم و روی صندلی که کنار کلاس گذاشته‌اند می‌نشینیم. کلاس شباهتی به کلاس‌هایی که در آن‌ها درس خوانده‌ایم، ندارد. 

آشپزخانه دارد و دو اتاق و پذیرایی. پذیرایی برای کلاس و یکی از اتاق‌ها دفتر معلم مدرسه است و اینجا مدرسه تلاش است. جایی که چند سالی است فعال است تا بچه‌های بازمانده از تحصیل در حاشیه شهر مشهد را کمک کند تا بخوانند و بنویسند و از بی سوادی نجات پیدا کنند و چه حرکت ارزشمندی.

چند سال قبل که مدرسه به همت دوستانم کارش را شروع کرد، فکر نمی‌کردم حرکتی ادامه دار باشد و آن‌ها بتوانند در کارشان موفق بشوند، ولی حالا خوشحالم که تلاش دوستانم استمرار داشته است و حاصل آن اتفاقات خوبی در زندگی تعدادی از بچه‌های پایین شهر شده است. مدتی به کار معلم و بچه‌ها نگاه می‌کنیم تا وقت استراحت بچه‌ها برسد و طیبه نیکوکار معلم بچه‌ها پاسخگوی سؤالاتم باشد.

■ الان چند دانش‌آموز مشغول آموختن هستند؟
در این کلاس که کلاس اول مدرسه است و در حال حاضر که روز سوم مدرسه است 15 دانش‌آموز داریم. سال ۹۲ بود که مدرسه را جمعی از دوستان یعنی گروه کودک یاران راه‌اندازی کردند. من نزدیک دو ماه بعد از این که مدرسه شکل گرفت، به عنوان معلم بچه‌ها انتخاب شدم و تا امروز کارم ادامه داشته است.آن روز نمی‌دانستم که قرار است این دوستی و همراهی با مدرسه تلاش به سال ششم برسد و حالا از این بابت خوشحالم.

■ چرا مدرسه شما زودتر از مدرسه‌های دیگر شهر کارش را شروع کرده است؟
دو علت دارد یکی اینکه بعضی از بچه‌ها در خانواده‌هایی زندگی کرده‌اند که نتوانسته‌اند به مهد کودک بروند و آمادگی‌های لازم برای ورود به مدرسه را کسب کنند برای همین زودتر کارمان را شروع می‌کنیم که عقب نمانیم.برای عقب نماندن مجبوریم زود مدرسه را شروع کنیم. مهر ماه مدرسه تلاش زودتر از راه می‌رسد. سال اول و دوم که مدرسه تلاش کارش را شروع کرد، بچه‌ها دو کلاس را در یک کلاس خواندند چون آن‌ها از نظر سن و سال از این بچه‌ها هم بزرگ‌تر بودند برای همین کلاس اول و دوم و سوم را بچه‌ها در دو سال طی کردند.

■ حال و هوای اولین روزی را که به کلاس آمدید به خاطر دارید؟
اول به دلیل مشکلات مالی که داشتیم، کلاس ما در یک زیرزمین برگزار می‌شد. فضا را مؤسسه خیریه آبشار عاطفه‌ها در اختیار گروه قرار داده بود. فضایی کوچک در یک زیر زمین بود و خبری از نور خورشید در کلاس نبود. از طرفی بچه‌ها سن و سال بالایی داشتند. من تا آن زمان نمی‌دانستم که بچه‌هایی در شهر زندگی می‌کند که مدرک شناسایی مثل شناسنامه و یا کارت ملی ندارند و برای همین نتوانسته‌اند به مدرسه بروند. یادم هست نازپری یکی از دخترها ۱۰ سال داشت و یکی از پسرها ۱۱ سال داشت و خلاصه سن و سال‌ها بالا بود. از طرفی بعضی از این بچه‌ها به علت این که خیلی در اجتماع نبودند، مشکلاتی هم داشتند برای همین کنترل کردن بچه‌ها سخت بود. روز اول چون تجربه معلمی کردن را نداشتم و از طرفی بچه‌ها هم بزرگ بودند، برایم خیلی سخت بود، اما خانم حسین‌زاده از طرف آموزش و پرورش به عنوان یک معلم نمونه 2 روز آمد تا من بتوانم راه بیفتم و به قول معروف راه و چاه کار را نشانم بدهد. استرس و فشار زیادی بخصوص در شروع کار روی دوشم بود، اما کم کم بر اوضاع مسلط شدم و وقتی دیدم کاری که شروع کرده‌ایم نتیجه می‌دهد حس خیلی خوبی پیدا کردم و علاقه‌ام به کار با بچه‌ها بیش از پیش شد.

■ بچه‌هایی که به کلاس شما آمده بودند از چه خانواده‌هایی بودند و چرا نتوانسته بودند به مدارس سطح شهر بروند؟
بچه‌های آن دوره مثلاً نازپری پدر و مادر نداشت و با خانمی زندگی می‌کرد که به گفته خودش خاله‌اش بود. مثلاً مصطفی پدر نداشت یا ایرج که پدر و مادرش در افغانستان زندگی می‌کردند و او با مادربزرگ خود در ایران زندگی می‌کرد.

بچه‌هایی داشتیم که مادر ایرانی و پدر افغانستانی داشتند. مدرک شناسایی برای رفتن به مدرسه نداشتند برای همین از تحصل باز مانده بودند.حتی ما بچه‌ای داشتیم که خانواده‌اش شناسنامه‌اش را جایی گرو گذاشته بودند و ما بعد از دوسال متوجه این ماجرا شدیم.هر کدام از دانش‌آموزان مدرسه مشکلی داشتند و به این مشکلات، مشکلات مالی را هم اضافه کنید.

در کل بچه‌ها از لحاظ وضع مالی و فرهنگی در سطح پایین بودند یا مهاجران افغانستانی بودند که به طور غیرقانونی در ایران اقامت داشتند و به اندازه کافی مشکلات داشتند که بخواهند از درس و مدرسه بچه‌ها غفلت کنند یا ایرانی‌هایی که مدرک معتبری برای رفتن به مدرسه نداشتند. الان هم ما ایرانی‌هایی داریم که شناسنامه و یا مدرک معتبر برای رفتن به مدرسه ندارند.

■ بچه‌ها چقدر برای آموختن ذوق و شوق نشان می‌دهند؟
غیر از 3 یا 4 نفر از بچه هایی که در شروع وارد مدرسه شدند بقیه در حال حاضر در مدارس سطح شهر ادامه تحصیل می‌دهند چون توانستند مدارک مورد نیاز برای ثبت‌نام را ارائه بدهند. همه تلاش ما هم این است که بچه‌ها بتوانند به مدرسه بروند، مثلاً ما امسال به خانواده‌ها گفته‌ایم که هزینه ثبت‌نام بچه‌ها را می‌دهیم و به آن‌ها کمک می‌کنیم به شرط اینکه دنبال کارهای مربوط به مدارک خودشان بروند که خوشبختانه برخی از خانواده‌ها پیگیر این مسئله شده‌اند؛ اما در جواب شما باید بگویم، بچه‌هایی که بزرگ‌تر هستند خیلی دوست دارند باسواد شوند و درس بخواند و بیشتر علاقه نشان می‌دهند شاید به این دلیل است که بیشتر متوجه ماجرا هستند که باید و لازم است باسواد بشوند.

■ چه سختی‌هایی در آموختن به این بچه‌ها وجود دارد؟
 این که بعضی از بچه‌ها در سن 8 یا 9 سالگی هنوز رنگ‌ها را هم بلد نیستند کار ما را سخت می‌کند. رنگ‌ها را بچه‌ها باید در سه سالگی یاد بگیرند، اما ما آموزش را در 8 یا 9 سالگی به آن‌ها می‌دهیم چون خانواده‌ها هم در این زمینه با بچه‌هایشان کار نکرده‌اند. بچه وقتی اندازه را بلد نیست، وقتی دور و نزدیک را بلد نیست، وقتی اشکال را بلد نیست کار من دو برابر می‌شود تا اصول ابتدایی را به آن‌ها یاد بدهم. من دانش‌آموزی داشتم که تا ۸ سالگی مداد دست نگرفته بود. من باید بعد از کلاس با او کار می‌کردم. مداد دستش می‌دادم و دستش را می‌گرفتم تا بتواند مشق بنویسد هر چند همان دانش‌آموز بعد یکی از بهترین دانش‌آموزان کلاسم شد.
 
■ بچه‌هایی که الان در کلاس ششم و در مدرسه‌های سطح شهر مشغول تحصیل هستند هنوز هم با شما در ارتباط هستند؟
بله.وقتی کمکی برای خانواده‌ها مثل سبد غذایی برسد به آن‌ها هم اطلاع می‌دهیم و یا اگر اردویی برگزار کنیم آن‌ها هم دعوت می‌شوند، شهریه بچه‌ها را پرداخت می‌کنیم و خلاصه با ما هنوز در ارتباط هستند. مدرسه بچه‌ها را رها نمی‌کند. بچه‌هایی هم که این جا درسشان تمام می‌شد برای تعیین سطح به آموزش و پرورش معرفی می‌شوند.

■ در ماه‌های تعطیلی هم برای بچه‌ها کاری انجام می‌دهید؟
بله، کلاس‌های فوق برنامه مثل کلاس قرآن، خوشنویسی و این جور کلاس‌ها داریم.

■ فکر کنم زندگی شما به عنوان معلم بچه‌ها خیلی با این مدرسه و بچه‌ها پیوند خورده است؟
خیلی. تقریباً همیشه با بچه‌ها و خانواده‌های آن‌ها درگیرم و چون بیشتر با بچه‌ها هستم رابط بین خانواده‌ها و گروه خیریه هم هستم.

■ در مدرسه تنبیه هم دارید؟
در حد تمیز کاری مدرسه است. به نظرم باید تنبه موجب یک کار خوب بشود و یا باید مادرشان را به مدرسه بیاورند که با آن‌ها صحبت کنیم.

■ کلاس خلاصه به آموختن درس می‌شود یا بچه‌ها چیزهای دیگری هم می‌آموزند؟
نه ما در کنار سواد آموزی با بچه‌ها فیلم می‌بینیم، برنامه شعر خوانی و سرود داریم، حضور خیرین را در کلاس و در جمع بچه‌ها داریم، برنامه مهارت‌آموزی بچه‌ها را داریم و برنامه‌هایی از این نوع. 

■ به بچه‌ها غذا هم می‌دهید؟
بله، از بچه‌ها پذیرایی هم می‌کنیم اما این دو سه روز اول خودشان برای خودشان خوراکی آورده‌اند چون همکارم مرخصی بودند و مدرسه هم زودتر کارش را شروع کرد.

■ چه خاطره‌ای از کار با این بچه‌ها دارید؟
همه لحظاتی که با این بچه‌ها کار می‌کنم خاطره است چون کودکان دنیای خاص و رفتارهای خاص خود را دارند، اما دختری بود به نام پریسا که گفتم نمی‌توانست مداد را در دستش بگیرد. لاغر و خجالتی بود. یک ماه و نیم من دست این بچه را می‌گرفتم تا بتواند مشقش را بنویسد. ریاضی‌اش هم خیلی ضعیف بود، ولی آخر سال وقتی دیدم چجوری و با چه سرعتی امتحان را می‌نویسد خیلی حال خوبی پیدا کرده بودم. هر چند، سال بعد خانواده‌اش اجازه ندادند به مدرسه بیاید چون مکان مدرسه عوض شد و خانواده‌اش گفتند مدرسه دور است.

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.