به گزارش گروه فرهنگی قدسآنلاین، محبوبه رحیمی متولد شهر خور است؛ دختری که علاقهاش به روستا از انتخاب رشته دانشگاهیاش هم پیداست. او کارشناسی جامعهشناسی روستایی را در دانشگاه اصفهان خوانده و حالا چند سالی است که دو جا سکونت دارد: شهر خور و روستای ایراج. محبوبه رحیمی حالا خانهای در روستای ایراج استان اصفهان دارد، خانهای که پاتوقی شده برای احیای هنرهای سنتی شمال اصفهان تا هم محل درآمد ۲۶ زن هنرمند باشد و هم بشود جایی برای کسب درآمد از توریستهای خارجی.
اگر موافقید از شروع کار صنایع دستی در روستای ایراج شروع کنیم. چطور شد که سراغ این کار آمدید؟
من از سال ۸۹ با کمک مادرم سراغ صنایع دستی آمدم. وقتی ما کار را شروع کردیم سه خانم مسن هم در خور این کار را انجام میدادند، اما جوانها به سمت صنایع دستی و تولیدات دستی نیامده بودند. یعنی من اولین جوانی بودم که با کمک مادرم مجددا دستگاه کرباس بافی را راهاندازی کردم.
یعنی قبلا این دستگاه در خانه شما برپا بود، اما آن را کنار گذاشته بودند؟
بله، مادرم از قدیم کارگاه داشتند، مثل خیلی دیگر از زنهای منطقه، اما وقتی من چهارساله شدم، کارگاه کرباسبافی که مادرم داشت، جمع شد و دار قالیبافی جای آن را گرفت. هنوز هم از زمان کودکی و روزهایی که مادرم پای دستگاه مینشست، چیزهایی در ذهنم مانده. این بود که مجددا در سال ۸۹ دستگاه پارچهبافی در خانه ما نصب شد و من شروع کردم به یاد گرفتن و بافتن.
چه اتفاقی باعث شد که دستگاهی که این همه سال به فراموشی سپرده شده بود، دوباره نصب شود؟
من به صنایع دستی علاقه داشتم و چیزهایی هم درباره صنایع دستی میدانستم. میدانستم ساختههای دستی ارزشمندند، اما دیگر در شهرم یعنی خور کمتر خبری از صنایع دستی بود. فکر کردن من به این موضوع همزمان شده بود با رونق گرفتن بحث گردشگری در این منطقه. من هم به این فکر کردم که جایی که توریست میآید، صنایع دستی هم دیده میشود و چیزی است که گردشگران و توریستها دوست دارند با خودشان به عنوان سوغات و یادگار سفر ببرند. اینها بهانهای شد برای اینکه فکر کنم ما در حوزه صنایع دستی چه چیزهایی برای عرضه کردن و نشان دادن تواناییهای شهرستان داریم. از طرفی کرباسبافی هم به عنوان یکی از هنرهای قدیمی این منطقه به خاطر این که رشته مشکلی است مورد توجه جوانترها قرار نگرفته بود و اگر چیزی هم تولید میشد در حد حولههایی بود که در آشپزخانه کاربرد داشت.
در حالی که در گذشته کرباسبافی کاربردهای زیادی داشته. درست است؟
بله. اصلا مردم پوشاک خودشان را با همین دستگاه تولید میکردند. برای همین وقتی تصمیم گرفتم به طور جدی سراغ صنایع دستی بیایم، خیلی ذوق و شوق داشتم، تا جایی که شبها از ذوق خوابم نمیبرد. مدام ذهنم درگیر این بود که با پارچهای که تولید میکنیم چه محصولاتی میشود درست کرد. خلاصه همهاش در ذهنم نقشه میکشیدم و دوست داشتم زودتر کار را شروع کنم. حتی بعضی شبها از خواب بیدار میشدم و چیزی را که به ذهنم رسیده بود، یادداشت میکردم. خلاصه سال ۹۱ بود که با کمک میراث فرهنگی و مازیار آل داود، دورهای آموزشی برای تعدادی از خانمها برگزار کردیم. البته بعد از اینکه چیزهایی از افراد مسن یاد گرفته بودیم، چه آنهایی که سالها بود این کار را کنار گذاشته بودند و چه آنهایی که هنوز جسته و گریخته کار میکردند. حتی یادم هست وقتی برای یاد گرفتن صنایع دستی پیش خانمهای مسن میرفتم، تعجب میکردند که من چرا دارم کارهای قدیمی شده را یاد میگیرم. خلاصه دوره آموزشی را برگزار کردیم، ولی خیلی استقبال نشد و از تعداد خانمهایی که آمده بودند، فقط یکی دو نفر مشغول به کار شدند، اما من ناامید نشدم و به راهم ادامه دادم.
شاید قدیمیها به این خاطر تعجب میکردند که از نظر آنها عمر هنرشان تمام شده بود.
همین طور است. در حالی که من فکر میکردم عمر صنایع دستی منطقه تمام نشده و باید برای زندگی و حیات دوباره آن کاری بکنم. برای همین هم سه سال پیش بود که تصمیم گرفتم به طور جدی به کار صنایع دستی بپردازم و یک کارگاه راه اندازی کنم. خوشبختانه میراث هم ۱۰ میلیون تومان وام داد. مکانی را هم از اداره فنی و حرفهای شهرستان اجاره کردم و به مدت یک سال و نیم چیزهایی را که یاد گرفته بودم، به خانمها آموزش میدادم.
و این بار توانستید به آنچه میخواستید برسید؟
خوشبختانه در نوبت دوم آموزشهایم، خانمها کار را یاد گرفتند و در خانه مشغول به کار شدند. از مهر ۹۵ تا الان هم ۲۶ نفر از خانمهای منطقه مشغول به کار شدهاند و به صورت تیمی کار میکنیم. کار را هم به صورتی تقسیم کردهایم که هر خانم بخشی از کار را انجام بدهد. مثلا رنگرزی را دو نفر از خانمها انجام میدهند، ماسورهها را یک خانم، بافت را هم همین طور و خلاصه هر کدام از خانم ها کاری انجام می دهند تا به مرحله تولید یک محصول برسیم که میتواند شال، مانتو، رومیزی یا هر چیز دیگری باشد.
نمیشد که هر خانم تمام کارها را انجام دهد؟
نه. چون الان فضای خانهها کم است و کار ما هم وسایل زیادی احتیاج دارد. ما الان پنبهای را که در همین منطقه تولید میشود، میگیریم و بقیه کارها تا تولید محصول را خودمان انجام میدهیم. این که خواسته باشیم همه کار را هم یک نفر انجام بدهد از حوصله یک نفر خارج است، چون به سرانجام رسیدن کار زمان زیادی میبرد. برای همین من هم فکر کردم بچهها در کنار هم میتوانند این فرایند را انجام بدهند و زودتر به نتیجه برسند.
از روز اولی بگویید که توانستید اولین محصولات تولید شده را بفروشید.
در اصل، من کارم را در خانه خودمان در خور شروع کرده بودم. چند سالی هم همانجا با مادرم کار میکردم و گردشگرها برای بازدید به خانه خودمان میآمدند. سال ۹۵ که خواستم کارم را گسترش بدهم، به این فکر افتادم که کاش در روستای ایراج هم خانهای قدیمی برای ایجاد کارگاه داشته باشم. برای همین به ایراج آمدم و خانهای در بافت قدیمی روستا خریدم و بعد از بازسازی، اینجا را تبدیل به کارگاه و محل فروش محصولاتمان کردم.
چرا این روستا را انتخاب کردید؟
این روستا دارای قدمت است و خوش آب و هوا هم هست. خیلیها دوست دارند اینجا خانه ای داشته باشند. من هم از کودکی به ایراج علاقه داشتم و سال ۸۹ هم برای خرید خانه اقدام کردم، هر چند آنجا کارم هدفمند نبود. آن زمان بیشتر برای این که ایراج را دوست داشتم به دنبال آمدن به ایراج بودم، ولی سال ۹۵ هدفم از گرفتن خانه در ایراج چیز دیگری بود. وقتی آن سال برای گرفتن خانه آمدم، خب برای بعضیها تعجبآور بود که دختری تنها از خور به ایراج آمده و دنبال خریدن و مرمت یکی از خانههای روستا است.
پذیرش مردم روستا چطور بود؟
اوایل و مثلا ۱۰ سال قبل، در مورد ورود افراد غریبه که میخواستند اینجا ساکن شوند، حساسیتها و مقاومتهایی وجود داشت. البته همان موقع هم افرادی از مردم روستا نظرشان این بود که یا باید خودشان کاری انجام بدهند یا به دیگران اجازه دهند که وارد روستا شده و کاری بکنند. الان هم که کلا جو تغییر کرده. برای همین ما اینجا آدمهایی داریم که از شهرهایی مثل تهران یا کرج به روستا مهاجرت کرده و ساکن شدهاند.
شما در شهر خور زندگی کردهاید و اینکه آدمی که در شهر زندگی کرده برای زندگی روستا را انتخاب کند، ساده نیست، مخصوصا که خانم هم باشد. این روحیه از کجا میآید؟
برای خود من عجیب نیست. من اینجا را خیلی دوست دارم. حتی مدتی که برای درس به اصفهان رفتوآمد داشتم، برایم سخت بود و حتی داشتم به انصراف از دانشگاه فکر میکردم. به نظرم زندگی کردن در اینجا فوقالعاده است. خدا هم خواست که این خانه خیلی قشنگ را بخرم؛ خانهای که هیچوقت از زندگی کردن در آن سیر نمیشوم.
الان بین شهر خور و روستای ایراج در رفتوآمدید یا همیشه اینجا هستید؟
من معمولا آخر هفتهها از چهارشنبه تا جمعه یا شنبه ایراج هستم و بقیه هفتهام هم به هماهنگی کارها در خور میگذرد.
کمی هم از سختیهای کارتان بگویید.
خب غیر از راهاندازی کارگاه، سختی در این بود که باید به دیگران هم کار را یاد میدادم. یعنی تئوری نبود که ۱۰ نفر بنشینند و من به آنها آموزش بدهم. باید عملا کار را یاد میگرفتند. برای همین با هر کدام از این خانمها به صورت استاد شاگردی کار میکردم. خب گاهی کار به دو شیفت میکشید که باعث تعجب دیگران یا حتی خودم شده بود.
توریستها چه تاثیری در کار شما دارند؟
صد درصد تاثیرگذار بودند. اگر ما بحث گردشگری و آمدن توریستهای مختلف از دیگر نقاط جهان را نداشتیم، کار ما هم رونق نمیگرفت. یعنی کار تولید را انجام میدادیم، اما برای فروش یا دست به دامن شهر دیگری میشدیم یا خودمان باید محصول را به جای دیگری میبردیم و آن وقت احتمالا این نتیجه را نمیگرفتیم. خوبی حضور توریستها در این است که ما کارمان از تولید به مصرف شده. همین هم موجب شده که کارهای ما غیر از شهرهای مختلف تا کشورهای دیگر هم برود؛ جاهایی مثل کره، ژاپن، ایتالیا، فرانسه و خیلی کشورهای دیگر. الان وقتی توریستها به کارگاه ما میآیند، تولید بخشی از کار را اینجا میبینند. حتی به بعضی از گردشگران خارجی که علاقه دارند پیشنهاد میدهیم چند دقیقهای پشت دستگاه بنشینند و کار را یاد بگیرند. کمک میکنم چند رج ببافند که برای آنها اتفاق خیلی جالبی است. حتی میبینم که وقتی زحمت تولید این کار را میبینند، اشتیاقشان برای خریدن محصولات بیشتر میشود.
میشود گفت که کار شما میتواند وضعیت اقتصادی این روستا را هم تکانی بدهد؟
بله. حتی جالب است بدانید که بعد از اینکه اهالی فهمیدند ما برای کارمان پنبه بومی لازم داریم، با اینکه چند سالی بود در این روستا پنبه بومی کشت نمیشد، اما دوباره کشت آن را شروع کردند.
و این پنبه چه تفاوتی با پنبه های غیر بومی دارد؟
پنبه بومی تارهای ریزتری دارد و در نخریسی به ما کمک میکند، در حالی که پنبه صنعتی برای نخریسی مناسب نیست.
پس فعالیت شما روی بخشی از کشاورزی روستا هم تاثیر گذاشته است؟
همین طور است، چون همه محصولات ما از پنبه و پشم طبیعی است. به امید خدا برای سال آینده هم به سمت تولبد با نخ دستریس میرویم.
امروز نگاه شما به نتیجهای که از کارتان گرفتهاید چقدر مثبت است؟ روز اول تصور میکردید بعد از چند سال کار در چه نقطهای بایستید؟
تصور من این است که ما خیلی موفق شدهایم. من این موضوع را با شرکت در نمایشگاههای مختلف متوجه شدهام. ما تا امروز در بیش از ۱۵ نمایشگاه ملی و بینالمللی شرکت کردهایم و خدا را شکر از محصولاتمان هم خیلی خوب استقبال شده. جالب است که حتی از بعضی از شهرهای بزرگ هم تقاضا برای راهاندازی نمایندگی محصولات ما داشتهاند. البته الان خوشبختانه ما اینجا اینقدر گردشگر در خود روستا داریم که حتی نمیتوانیم جوابگوی آنها باشیم، چه رسد به دادن نمایندگی به شهرهای بزرگ.
باعث شدیم که پیرزنهای روستا دوباره کار کردن را شروع کنند
یادم هست دو ماه قبل یکی از چرخهای نخریسی را با مقداری پنبه برای پیرزنی بردم که میگفتند نخریسی سنتی را بلد است. از این پیرزن خواستم تا برایم این کار را انجام بدهد، اما پیرزن قبول نکرد و گفت چون سنم بالاست سرم وقت کار کردن گیج میرود. برای همین هم من خواستم که فقط یک بار این کار را برای من انجام بدهم تا بتوانم آن را یاد بگیرم. یادم هست وقتی ایشان این کار را انجام داد و برای گرفتن نخها رفتم، برای کاری که انجام داده بود مقداری دستمزد دادم. همین کار هم باعث تشویق ایشان و چند نفر دیگر از خانمهای مسن منطقه شد تا برایم کار کنند. الان هم چند چرخ نخریسی که در همین روستا تولید شده، تحویل آنها دادهایم.
باعث شدیم که پیرزنهای روستا دوباره کار کردن را شروع کنند
ما اینجا هنری به نام «چپربافی» داریم که از «کرباسبافی» سختتر است. در قدیم بافنده ها برای بافت یک متر کرباس یک قران دریافت میکردند، در حالی که دستمزد یک متر چپر پنج قران بوده. یادم هست زمانی که من کار را شروع کردم، خیلی سال بود که چپربافی انجام نمیشد. این بود تحقیقاتی را شروع کردم و به خانم مسنی رسیدم که میگفتند ۵۰سال پیش آخرین بافنده چپر بوده است. ایشان درباره دلایل جمع شدن این نوع بافت برایم گفت و اینکه چون خواهرش که از بافندههای زبردست چپربافی بوده، فوت کرده، مجبور شده کار را کنار بگذارد. خوشبختانه بعد از تحقیقات زیادی توانستیم این کار را دوباره احیا کنیم و همان خانم در ۷۵سالگی دوباره بافنده چپر شده است.
انتهای پیام/
نظر شما