تحولات منطقه

۲۷ دی ۱۳۹۷ - ۱۵:۰۷
کد خبر: ۶۴۰۱۶۹

بی خبری، خوش خبری

رقیه توسلی

می ترسم صبح ها بروم سروقت گوشی... به غلط کردن اُفتاده ام که چرا اَپ اخبار نصب کرده ام...

زمان مطالعه: ۲ دقیقه

یه گزارش قدس آنلاین، می ترسم صبح ها بروم سروقت گوشی... به غلط کردن اُفتاده ام که چرا اَپ اخبار نصب کرده ام... تمام شده صبرم و به اندازه ی شکستن پای مورچه ای دیگر طاقت شنیدن رویداد ناخوش ندارم.

از تحلیل گران تاکسی می ترسم ... از رادیوی باز ... از کسبه محترم محل که به اندازه خرید یک کیلو سیب هم باید به مشتری شان حالی کنند چقدر صاحبنظرند.

گوشه ی کاناپه جا خوش کرده ام و بو می کشم... دوباره... سه باره ... خیر، خبری نیست... نه بوی قرمه سبزی ای می آید، نه کوکویی، نه آبگوشتی و نه حتی پیاز داغی... هیچ... انگار سایه گنجشک ها هم سنگین شده از وقتی خانه های نقلی دانه دانه رفتند و آپارتمان ها آمدند.

دلم لک زده برای آنوقت ها که نذری می آوردند پشتِ در... برای آن دورها که تلفن نبود، موبایل نبود اما فامیل می دانست شنبه - نسرین - فارغ شد. یکشنبه احمدرضا پسر آقاتقی انتقالی گرفت. دوشنبه عمه بزرگه، چهارده صندوق گوجه فرنگی را قرار است رُب بپزد. سه شنبه چاووشی خوان می خواهد با مَدح و صلوات، خان عمو را راهی زیارت کند. چهارشنبه آبله مرغان گرفته اند بچه های زری و ستاره. پنج شنبه پیکان مغز پسته ای خریده آقا داوود تهران نشین و جمعه که آمار عیادت واجب های قوم، دهان به دهان می چرخید.

دلم لک زده برای زمستان های درست و درمان و حیاط  پُربرف... برای آنوقت ها که هیچکس چکمه قَشَم شَم تا زانو نمی پوشید وسط آفتاب چلّه ... کسی مفقود نمی شد پشت موبایل... کسی وعده های غذا را تنهایی نمی خورد... کسی چشم هایش غمباد نداشت... زن ها صبح ها زود نمی رفتند دنبال یک لقمه نان، مردها بمانند ظرف بشویند، بخوابند تا لنگ ظهر و بعد شیرجه خوشگل بزنند پشت لپ تاپ.

اصلاً ما را چه به قرص هایی که نیم متر اسم شان است و متخصص می گوید آرام بخشی اش حرف ندارد! ما را چه به خانه های فسقلی که نمی توانیم تویش یک آدم برفی شال گردن بنفش داشته باشیم! ما را چه به خیابان هایی که طول و عرض اش بچه ای پیدا نمی شود در عالم همسایگی، سلام مان دهد! ما را چه به روزهای که چفت بخاری هیزمی مادربزرگی نیست که بخواهد سوزنش را نخ کنیم!

به موبایلم پیام می آید... صدایش ترسناک است... به ساعت دیواری سوسول خانه نگاه می کنم و می خندم... ساعت هم ساعت های قدیم... از آن جهت که همه ۱۲عدد سرجایشان بودند نه مثل این ساعت که چهار عدد دارد والسلام.

گوشی را از شارژ درمی آورم... دستم را می گذارم روی سرم... دوباره هواپیمایی سقوط کرده است.

انتهای پیام /

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.