عزم رفتن کردم میعادگاه ما همچون همیشه میدان شهدا بود، مکانی تاریخی که علاوه بر خونهایی که در طول تاریخ بر خیابان و دیوارهایش ریخته شد، شاهد صدها شهیدی بوده که در گذر زمان از این خیابان و از دریچه این پنجره به طواف امام رضا(ع) رفتهاند.
برای این خیابان و این میدان نام شهید و شهادت غریبه نیست، همیشه و همیشه برای حفظ آرمانها این جوانان ایرانی و مشهدی بودند که حماسهآفرینی کردند.
امروز اما در کنار پنج شهید دفاع مقدس، پنج شهید مدافع حرم فاطمیون هم حضور دارند.
وارد میدان شهدا میشوم، عرصه میدان مملو از زنان و مردانی است که برای عرض ادب بهپیشگاه اولیاء الله دور هم حلقه زدهاند و به مداحی و نوحهخوانی گوش سپردهاند.
همه آمدهاند، پیر و جوان و زن و مرد هم ندارد، مردم خانواده شهدا را تنها نمیگذارند، حتی هم لباسان این رزمندگان و سربازان مجاهدی که به خدا رسیدهاند هم در میان جمع حضور دارند.
پرچمهای مشکی آجرکالله یا صاحبالزمان در دستان خادمان، زینت بخش این محفل شده است.
دختران جوان با سربندهایی زرد رنگ، دور تا دور جمعیت را گرفتهاند خادمالشهدایی برازنده آنان است، آنها با دستانی که در هم گرهزدهاند، گویی از شهدا درخواستی دارند و گویی مقاومت و ایستادگی، دلی دریایی و سودای آسمانی شدن را طلب میکنند.
مادر یکی از شهدا به سمت عکس پسر شهیدش میرود، دست روی صورت او میگذارد و میگرید، شب گذشته مراسم وداع انجام شده و امروز طواف حرم مولا و آرمیدن در سرای آخرت، تنها کاری است که باید رخ دهد اما مادر است دیگر، همان مادری که وقتی قرار بود پسرش راه رفتن را یاد بگیرد و هربار که زمین میخورد کل وجودش به اضطراب میافتاد، حالا جوان برومندش را پس از سالها آن هم اربا اربا برایش آوردهاند، صدای ناله مادر که بلند میشود همه چشمها اشکبار میشود، صدای تپیدن قلبها را میشود شنید، جوانان سر فرو افکندهاند و سن و سال دارها لب میگزند و اشک میریزند.
خودرو حامل شهدا بهمیدان میرسد، جمعی از مردم و خدام برای انتقال شهدا مشغول کار میشوند، شهدا روی دستها بهجایگاه نزدیکتر میشوند و هر لحظه دستهای حاضرین بالاتر میآید و با صدایی بلندتر فریاد «لبیک یاحسین(ع)» سرمیدهند.
«سلام عزیز برادرم/ سلام یل دلاورم/ سلام فدایی حسین» این کلمات با صدای رسا در عرصه میدان شهدای مشهد میپیچد و حاکی از ارادت مردم به شهدا است.
مداح به نوحهخوانی میپردازد و اشک حسرت بر دیدگان جاری میشود.
شهدا روی دست جمعیت ولایتمدار مشهد و بر روی دوش ملائک بهسمت قطعهای از بهشت رهسپار میشوند، قدم قدم همراه جمعیت حرکت میکنم، اینجا تنها مادران شهدا داغدار نیستند، بلکه هر مادری که در این جمع حضور دارد تا سالیان سال این لحظه فراموش نمیکند.
ارادت شهدای فاطمیون و شهدای دفاع مقدس به حضرت زهرا(س) تا حدی زیاد است که گمنام بودن از آرزوهای اکثر آنها است، اما این شهدا کاری فراتر انجام دادند، قلب دریاییتری در سینه داشتند که در روز و شبهای دهه فاطمیه و در شهر پسر فاطمه(س) تشییع و بهخاک سپرده شدند.
کم کم به حرم حضرت رضا(ع) نزدیک میشوم از دور که نظاره میکنم، رقص پرچمها، ناله و حزن مداح، دستان بلند شده رو به آسمان و گنبد طلایی هشتمین خورشید که در آسمان میدرخشد، قلبم را میفشارد.
صدای ناله زنی مهاجر مرا به سوی خود میکشد، مادر شهید است همه دست و صورتش را غرق بوسه میکنند، گویی همه خود را مدیون او میدانند، چرا که فرزند برومندش را قربانی راه خدا کرده است.
نزدیکش میشوم اشکی در چشمانش نمانده و غمی که در دل دارد چشمه جانش را خشک کرده است، بهجای فرزند شهیدش روی ماهش را میبوسم و دست بر شانههای غریبش میگذارم، دلم میریزد، اشک از چشمانم جاری میشود و رو برمیگردانم، برق گنبد طلایی رنگ امام الرئوف چشمم را میزند در دل تقاضای صبری برای مادر خداداد میکنم و به راهم ادامه میدهم.
دیگر فاصلهای با حرم ندارم یک به یک شهدا با کمک مردم از در ورودی وارد حرم میشوند، دختری بلند قد با سربند زرد رنگ در کنارم ایستاده، کمک میکند و آخرین مرکب چوبینی که برای شهدا ساخته شده است را تا در ورودی همراهی میکند، دستش را که از روی پارچه سبز رنگ تابوت کنار میزنند تا او را ببرند اشک امانش نمیدهد با صدای بلند فریاد میزند.
خدمت به شهدا بعد از این از او سلب میشود و این داغ بزرگی است که بر دلش مینشیند.
شهدا وارد حرم میشوند تا بعد از طواف در گلزار شهدا بهشت رضا(ع) به خاک سپرده شوند.
رو به سوی شهدا در جا میایستم نای رفتنم نمانده، میایستم و دور شدنم از شهدا را نظاره میکنم، در دلم غوغایی به پا میشود، نکند به واقع از شهدا دور شوم.
منبع : فارسانتهای پیام/
نظر شما