تحولات منطقه

۲۳ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۵:۳۹
کد خبر: ۶۴۸۹۱۰

پای میز مذاکره

رقیه توسلی

از لشکر اسامی که صف کشیده اند، هول می خورم. از اینکه باید با تک تک شان بروم پای میز مذاکره.

زمان مطالعه: ۲ دقیقه

به گزارش قدس آنلاین، یکم: دیروز پیامک دوستی - تا جا داشت - زیر مشت و لگدم گرفت که به تعداد انگشتان دست هم وقت نمانده... از ما گفتن!

با جانی دردمند و کبود، جمله موقرش را گذاشتم روی سرم. و به خودم گفتم عجب رفیق مَشتی!

انگار راستی راستی لحظات پایانی ست و این سال هم دارد می رود بپیوندد به تاریخ. واقعاً چطور به همین خنده داری و ناباوری، ۳۶۵ روز بر ما گذشت؟

دوم:

هزار ماشاءالله دیگر مثل قدیم ها نیست! توی هر خیابان چهارتا گلفروشی سبز شده. یکی از یکی لوکس تر، یکی از یکی دلبرتر.

آقای همسر جلوی یکی شان ترمز می زند و زحمت سه جعبه لیمویی و صورتی را می کشد. گل های سرحال و خوش قد و بالا، قدم رنجه می کنند صندوق عقب.

مقصد، خانه آدمی ست که بسیار زیاد بر گردنم حق دارد.

در مسیر، صورت به صورت پنجره می گویم: می دانستی مدتی ست با «وَنه گات» اختلاط می کنم. به تفکرش نزدیک شده ام. به درکی که از درد دارد!؟

سر تکان می دهد که نه.

می رسیم. از هیاهو و غلغله چند کیلومتر قبل، هیچ خبری نیست. آرام است. در شهرِ آدم های خوابیده، درختان به ما خوشآمد می گویند و صدالبته می شنوم آنی که چشم براهمان نشسته.

با بیلچه و جعبه های گل، درِ خانه اش را می زنیم. من می نشینم به حرف زدن، او می شود گلکاری که طرح می زند برای دلش.

که دستی ناگهان می خورد به شانه ام که نداشتیم! راست می گوید، قول داده بودم اشک نریزم. از آن قول های دوزاری که نباید داده شود... آخر کدام مجنونی در دامنِ پدر و مادرش عقده گشایی نمی کند؟

بی هوا پیگیر تک و توک آدم هایی ام که جست زده اند به دیدار عزیزانشان. مهم شده برایم که بدانم چه نسبتی دارند با در خاک خفته. که آقای همسر اشاره می کند، نگاه کن آفتاب رفته!

و من در عالم خودم قبرستان آمده ها را نشان می دهم و می گویم: می دانستی آقای «کورت» انگار به جای همه ما روزی آنطرف دنیا گفت «خنده شاید واکنشی به ناکامی ها باشد درست مثل گریه. آدمی وقتی می گرید که کار دیگری از دستش برنمی آید!»

سوم:

سور و سات راه انداخته ام توی دفترچه موبایل. اسم پشت اسم تایپ می کنم. جمله دوست شفیق درباره تسویه حساب قبل از عید، کارِ خودش را کرده.

از لشکر اسامی که صف کشیده اند، هول می خورم. از اینکه باید با تک تک شان بروم پای میز مذاکره. آخر رنجانده ام خیلی ها را، خامی کرده ام با عده ای، خوش خویی نداشته ام، دل شکانده ام.

یادش بخیر دوران خوش خیالی...!! همیشه فکر می کردم اسفند می آید  که جارو پارو کنیم خانه را، لباس نو بخریم، تدارک سفره هفت سین ببینیم و برنامه سفر بریزیم اما چندسالی ست که افکار قدیمی، می خنداندم.

همین چندسال که سرم به سنگِ سن و تجربه خورده و دستم آمده بهار نمی آید که ما شکوفه ببینیم، تشریف می آورد که یک مشت انسانِ هرس شده ببیند. دستم آمده اسفند، ماه حساب و کتاب است!

انتهای پیام /

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.