پشت هر نام شهیدی درکوچههای شهرمان یعنی روزها و شبها، خاطرات اولین و آخرین دیدار را مرور کردن. یعنی افسوس برای همه حرفهایی که باید گفته میشد، اما برای بعد گذاشته شد و نگفتنش یعنی یک عمرافسوس و من کنار زنی مینشینم که بهار انتظار را برایش سخت میکند.
این روزها به مناسبت ۱۱ اردیبهشت روزجهانی کارگر در و دیوار شهرمان آذین شده است به چهره شهیدی که مرد صبور عاشقی است که همه جا خانوادهاش از او به واسطه کارگر بودنش با افتخار یاد میکنند.
بهار و عاشقیهای بسیار
شهید «ابوالحسین برونسی» جزو شهدایی است که قصه عاشقی او برای کشور، اسلام، مردم و خانوادهاش حکایت خاصی است.
به سراغ همسرش میروم. تمام خانه به جای لوازم تزئینی، قاب عکسهای همسری است که فقط ۱۵ سال از زندگی مشترک آنها گذشته بود. گفتوگو با زنی که قرار است از فراق مردی که دوستش داشته و دارد برایم روایت کند، مردی که بعد از گذشت سالها هنوز دلتنگ اوست و برای تحمل این دوری همه عشقش را به میوههای سالهای زندگی مشترکشان نثار کرده است.
از کارگری تا سرداری
از همسر شهید برونسی میپرسم چه احساسی دارد وقتی چهره همسرش در بنرهای اکران شده در شهر به بهانه روزکارگر را میبیند، میگوید؟ خوشحالم عکس همسرم به عنوان شهید که کارگر بوده بر در و دیوار این شهر باشد تا خانوادههای کارگران که آن را میبینند روحیه بگیرند و بدانند که کارگری خجالت ندارد یا بچهای که سر کلاس درس است وآن زمان که از او پرسیده میشود، پدرت چکاره است؟ با افتخار بگوید: «کارگر». بفهمند میتوان از کارگری هم آینده بهتری را برای خودشان رقم بزند.
اولویت روزی حلال
وی تأکید میکند: موجب افتخار است که مقام معظم رهبری در روز کارگر از همسرم نام میبرند و برای من همین کافی است که با افتخار بگویم شهید برونسی از کارگری به سرداری رسید.
زمین قبول نکرد
معصومه سبک خیز ادامه میدهد: اول ازدواجمان همسرم کشاورزی میکرد. به خاطر دارم اول انقلاب زمینها را بین کشاورزان تقسیم کردند. همسرم قبول نکرد و حتی با آن که در شرایط مالی بدی بودیم، حتی گندم و آرد آن زمینها را قبول نکرد و گفت، باید روزی حلال به خانوادهام بدهم.
وی تصریح میکند: همین موضوع سبب شد به مشهد بیاییم وشهید برونسی اول در یک سبزی فروشی کار کرد، اما گفت سبزیها را در آب میزنند تا وزنش سنگینتر شود و بعد در یک لبنیاتی کارکرد، اما گفت به شیر، آب میبندند و پولش حلال نیست.
همسر این شهید والا مقام اظهار میدارد: یک روز صبح بیل و مترش را برداشت ورفت سرگذرآخر شب آمد و برای فرزندمان ابوالحسن که ۷ ماهه بود و برای من کلی خرید کرده بود. همسرم گفت از صبح تا الان کارکردم و عرق ریختم و این روزی حلال است. بخورید و نوش جانتان.
از بنایی تا معماری
حالا با زنی گفتوگو را ادامه میدهم که تمام جملات او نشان از یک عشق ماندگار را یادآور میشود، میگوید: از فردا رفت سر همان کار بنایی و برای کسی که کار کرده بود و
صاحب کار از همسرم بسیار راضی بود وتا مدتها نگهش داشت تا برایش کار کند.
صبحها سپاه و شبها بنایی
وی خاطرنشان میسازد: بعدها معمارشد و خانههای زیادی در منطقه چهنو ساخت و انقلاب که شد بعد از ماجراهای مختلف به سپاه رفت، ولی دوسال اول حقوقی نداشت. او ظهرها تا آخر شب بنایی میکرد تا هزینههای زندگی را تأمین کند.
کمک به پدر
از ابوالحسن فرزند ارشد خانواده برونسی که خودش الان بازنشسته است میپرسم، خاطرهای از کارگری پدر به یاد دارد؟ بلافاصله توضیح میدهد: من آن زمان ۱۰ ساله بودم و در بنایی خانه خودمان و بعدها برای فامیل به پدرم کمک میکردم. وی اظهار میدارد: بعدها به پدرم که برای طلاب و روحانیونی که میخواستند، خانهای بسازند هم کمک میکردم. پسر شهید برونسی بیان میکند: به یاد دارم یک روز کامیون آجر آوردند و برای پدر کاری پیش آمد و مجبور شد، برود و به من گفت برمی گردم وبعد با هم با فرغون آجرها رابه داخل زمین میبریم. وقتی برگشت، دید نیمی ازبارآجرنیست.
تعجب کرد و گفتم، من آجرها را بردم داخل زمین وگفت دلم نمیخواهد بچه هایم اذیت شوند.
آرامش خانواده
ابوالحسن برونسی تصریح میکند: پدرم روحیه بزرگی داشت علاوه برآنکه اعتقاداتش را اولویت میدانست، اما همه تلاشش این بود که اول خانوادهاش در آرامش باشند و برای تأمین این آرامش، بسیاربیدارخوابی وسختی را به خودش روا میدانست.
عاشقیهای بسیار
از خانه شهید برونسی که بیرون میآیم، سوار ماشین که میشوم نام هر شهید را که برسر در هر کوچه میبینم، میدانم پشت هر نام شهید برسرهر برزن و کوی یعنی نگاه منتظر وعاشقیهای بسیار...
منبع: روزنامه قدس
انتهای پیام/
نظر شما