حسین احمدی/
خوف نکن اگر یک روز صبح پا شدی و دیدی تب و گلودرد داری و سرت گیج میرود... زُکام همین است دیگر.
خوف نکن اگر بعدازظهری توی سوپرمارکت زورِ کارتِ عابرت نرسید و شرمنده خریدهایت شدی... گرانی همین است دیگر.
خوف نکن اگر دختر کوچولویت بیهوا روی عینکات پرید و دو تکهاش کرد... اتفاق همین است دیگر.
اگر شرکت خصوصیتان سه ماه درمیان پرداختی حقوق هم ندارد... کار همین است دیگر.
اگر زنگ میزنند که تشریف بیاورید پرونده پسر قُلدرِ لاکچریتان را از این دبیرستان ببرید... بلوغ همین است دیگر.
اگر همسایه طبقه بالا رحم سرش نمیشود و صدای تلویزیونشان روی ۷۰ ثابت است... همسایه همین است دیگر.
خوف نکن اگر شبی همسر محترمه، مستقیم ایستاد توی چشمت و خبر داد: مهرش را میخواهد، یک کلام!... مهریه همین است دیگر.
خوف نکن اگر سرچهارراه گل نخریدی از گلفروش و شنیدی خاک بر سَرِ خسیسِ گدایت... عصبانیت اجتماعی همین است دیگر.
اگر توی بانک کارِ هزار غیرنوبتی راه افتاد و کارمند پشت باجه، تَره هم برایت خُرد نکرد... آشنابازی همین است دیگر.
اگر زیاد اسامی عجیب و غریب خواندی و شنیدی و آخرش هم نفهمیدی زنانهاند یا مردانه... مدرنیته همین است دیگر.
خوف نکن اگر این روزها به تعداد آدمها، سگ و گربه و قناری سوار نقلیه عمومی میشوند... حیات مسالمتآمیز همین است دیگر.
اگر میگرنِ روانشناسات عود کرده و با جملات بیحوصله و چشم سرخ، فقط پولت را ورانداز میکند... بضاعت درمانیمان همین است دیگر.
در واقع همه اینها را گفتم که بگویم کلّاً خوف نکن، غِیظت نگیرد، فکری نشو و دست از یقه پیراهنت بردار که زندگی؛ تخصصش نبرد با صبر آدمیزاد است... حواست جمع باشد!
نظر شما