به گزارش قدس آنلاین پارچهبافتههای سنتی روستای بزد، در سرتاسر تربت جام و حتی فراتر از آن در مشهد و شهرهای اطرافش، مشتریهای خودش را دارد. هنوز هم هستند کسانی که دستبافتهها را به هر پارچه کارخانهای ترجیح میدهند. اصالت و مرغوبیتی که در این پارچهها هست در کمتر محصول کارخانهای میشود از آن سراغ گرفت.
در روستای بزد، دخترهای دم بخت، خودشان چادرشبهای زریدوزی و جانمازهای گلدار جهازشان را میبافند. مادرها همچنان که رسم و رسوم زندگی را به دخترها یاد میدهند، به آنها میآموزند که چطور نخها را «چله» کنند و چطور «ماکو»ها را لای تارها بدوانند و «توته» را محکم کنند. «فَرَتبافی» هنوز در روستای بزد زنده است.
پارچهبافی سنتی، هنری زنانه
هیچ کس درست نمیداند فرتبافی از کی در بزد آغاز شده است. پیرمردها و پیرزنهای بزدی، تا خودشان و پدر و مادرشان را به یاد میآورند، دستگاههای فرتبافی را هم دیدهاند، دستگاههایی که در قدیم از چوب ساخته میشد و حالا آهنی است. نه تنها در بزد که در هیچ روستای دیگر خراسان هم کسی نمیداند پارچهبافی از کجا و از کی رواج یافته است.
نمیشود تاریخی برای آغاز پارچهبافی سنتی پیدا کرد. شاید عمر این هنر، به عمر نیاز بشر به پارچه برسد. از آنجایی که این هنر یک هنر زنانه خانگی بوده، در متون کهن، اشارهای به آن نشده اما اصطلاح «جولاهی» به معنی پارچهباف و نیز اسم ابزار پارچه بافی مثل ماسوره، ماکو و مکوک در متون کهن، بویژه در شعر شاعرانی که در فضای خراسان تاریخی تنفس کردهاند، فراوان آمده است. میشود نتیجه گرفت که در سرتاسر سرزمینهای کهن، فرتبافی، هنر خانگی زنها بوده است. پارچهبافی هنوز هم هنر تاریخی روستاهای ایران زمین است. در روزگاران پیشین همچنان که تهیه نان، به عنوان نیازی ثابت در خانه انجام میشده، پارچهها هم در خانه و به دست زنها بافته میشدهاند.
حالا اما در روز و روزگار پارچهبافیهای صنعتی، در بسیاری از روستاهای خراسان، چرخهای نخریسی از رونق افتادهاند و صدای تاک و توک دستگاههای فرتبافی به گوش نمیرسد؛ در بزد اما ماجرا فرق میکند. زنان بزدی نگذاشتهاند هنری که از مادرانشان به ارث بردهاند، بیرونق بشود.
فرتبافی همدم تنهایی بیبی مریم
«بیبی مریم صمدی» هنوز هم فرت میبافد. شیرین، 80 سال را دارد. کم حرف است و آرام. گاهی هم که چند کلمهای حرف میزند، چشمش را از دستگاه فرتبافی برنمیدارد. در خانه بیبی مریم سه نسل دیگر هم زندگی میکردهاند. دخترها و پسرهایش، نوههایش و دو دختر 10، 12 ساله که فرزندان یکی از نوهها هستند. همه آنها یا فرتبافی را یاد دارند یا دارند یاد میگیرند. با همه اینها بیبی مریم حالا تنهاست. دخترها، پسرها، نوهها و نبیرهها هرکدام گرفتار روزگار خودشان هستند و سرگرم کار و بار خودشان. گاهی که فرصت میکنند سری به بیبی میزنند و احوالش را میپرسند. فرتبافی حالا همدم تنهاییهای بیبی مریم شده است.
پیرزن میگوید: «من از خدابیامرز مادرم یاد گرفتم. صبح که پدرم و برادرهایم میرفتند سرِ زمین، خانه تا عصر، زنانه بود. ما دخترها هم نه مثل دخترهای حالایی گوشی داشتیم و نه تلویزیونی بود که نگاه کنیم. نصف روز پشت دستگاه بودم. تازه آن وقتها جارو کردن خانه و پخت و پز و شستن ظرفها و لباسها هم با من و خواهرهایم بود».
او میخندد: «حالا که کارها راحت شده است».
همسایه بیبی مریم که امروز آمده تا احوالش را بپرسد، توی حرفش میدود که: «حالا هم زندگیها، سختیهای خودش را دارد».
بیبی مریم میگوید: «اگر جارو کردن خانهها با جارو برقی سخت است پس ما که همه اتاقها و حیاط را با جاروهای سیخی جارو میکردیم، چه بگوییم. شما لباسها را میریزید توی ماشین، ما تشت را میگذاشتیم روی سرمان و میرفتیم لب جو و با آب سرد همهشان را میشستیم».
ادامه میدهد: «همین فرتبافی که شما نخهایش را حاضر و آماده میخرید، ما مجبور بودیم خودمان نخهایش را از غوزههای پنبهای که میکاشتیم، بریسیم».
وقتی چرخ دوکهای نخریسی میچرخید
پیش از اینها، خبری از نخهای کارخانهای نبوده. هر چه بوده یا نخهای پنبهای بوده یا نخهای ابریشمی. زنهای بزدی پنبهها را با دست خودشان نخ میکردهاند. چرخهای نخریسی هنوز هم در انباری خانهها در بزد پیدا میشود؛ چرخهایی چوبی که دستهای کوچک داشته و گردونهای نسبتاً بزرگ که گردونهای کوچکتر را با سرعت میچرخانده. دوک، روی گردونه کوچک سوار میشده و دست زن بزدی، آرام آرام حجم سفید پنبه را با آن به نخهای تابیده و باریک تبدیل میکرده. همین نخها بعدها میشده تار و پود فرتها.
بیبی مریم خاطرههای فراوانی دارد از نخریسی. او عمرش را به نخریسی و فرتبافی گذرانده است. زنها کنار هم مینشستهاند. چلیم(قلیان) میکشیدهاند و دوک میچرخاندهاند. هم گپ میزدهاند و هم کار میکردهاند. این روز و روزگار زنهای بزدی بوده در روزگارهای پیش از این. بیبی مریم حالا نه نفسی برای چلیم کشیدن دارد و نه نایی برای نخ رشتن. اما دستها و پاهای بیبی هنوز توان دارد تا تار و پود فرتها را در هم بتند.
فرتها البته نخهای ابریشمی هم داشته که باز هم زحمت تهیه آن با زنها بوده است. زنها بودهاند که «کُخپیله»ها(کرمهای ابریشم) را پرورش میدادهاند تا حاصل آن بشود نخهای مرغوب و محکم ابریشم و همراه نخهای زری، جلوهای متفاوت به فرتها بدهد.
آن کرمها با برگهای توت تغذیه میکردهاند تا چاق و چله بشوند و بعد پیله بتنند دور خودشان. پیلههایی که در دیگهای جوشان میشد جایی برای مرگ کرمها. گاهی هم کار جوشاندن و نخکردن پیلهها به تأخیر میافتاد و پیلهها پروانه میشدند.
پرورش کرم ابریشم اما حالا دیگر در بزد رونقی ندارد. زنها نخهای ابریشمی و نخهای زری را از بازار میخرند. آنها دیگر رغبتی به نخریسی هم ندارند. کارخانهها کار زنهای بزدی را آسان کرده. حالا نخها آماده میشود تار و پود فرتها و زنها به جای آنکه وقتشان را پشت دوکهای نخریسی بگذرانند، اگر فرصتی پیدا کنند مینشینند پست دستگاه فرتبافی تا کار بافت فرت سرعت بیشتری به نسبت گذشتهها داشته باشد.
صنعتی که آنقدرها پیچیده نیست
هنر فرتبافی هنر پیچیدهای نیست. فرتها هم مثل همه پارچههای نخی، از تار و پودهای در هم تنیده حاصل شدهاند. زنها، ابتدا نخهای پنبهای را به تعداد رجهای پارچهشان، با هم دسته میکنند. دوکها به ردیف چیده میشوند و نخ هر کدامشان، همراه نخهای دیگر روی یک چرخ آهنی، تبدیل به یک دسته نخ میشود. زنهای بزدی به این کار میگویند «چله کردن». دستهها، دور هم گلوله میشوند و بعد از سوار شدن روی دستگاه، میشوند تار پارچههایی که قرار است بافته شوند. پودها هم نخ قرقرههایی هستند که در دل ماکوهای چوبی جا گرفتهاند. دستگاههای فرتبافی، دو تا پدال پارچهای هم دارند که با بالا و پایین کردنشان، تارها یک در میان، زیر و رو میشوند تا پودها که دست زن فرت باف، با ماکو، آنها را به این طرف و آن طرف دستگاه دوانده، تارها را به هم ببافند. توته هم که تیغه صافی دارد، ردیف پودها را روی پارچه، محکم میکند.
تارها در سرتاسر پارچه رنگ و جنس ثابتی دارند اما پودها بسته به نقشی که قرار است به پارچه بدهند میتوانند رنگ و جنس مختلفی داشته باشند. زنان بزدی در حاشیه فرتهایی که میبافند، نقشهای ساده هندسی را هم سوزن دوزی میکنند. «گل انداختن» آخرین مرحله کار روی فرت است.
بیبی مریم میگوید: «فرتها تا بوده، همین طور بافته شدهاند و همین شکلها را داشتهاند».او میراثدار یک صنعت باستانی است.
در روستای بزد اما دختران جوانی که فرتبافی میکنند، حالا میکوشند تا چهرهای نو به هنر تاریخی مادرانشان بدهند.
روزگار چادرشبهای زریدوزی
فرتها تا پیش از این، یا حوله حمام بودهاند یا حوله دست و صورت. زنهای بزدی چادرشب هم میبافتهاند که نخ تار و پودش با فرت متفاوت است. چادرشبها پارچههای قرص و محکمی هستند که بخشی از بار زندگی قدیم را به دوش میکشیدهاند. چادرشبها هم بقچه حمام بودهاند و هم ریزانداز. گاهی هم کار چادر و روسری را میکردهاند؛ اما وظیفه اصلیشان، نگه داشتن رختخوابها بوده. در قدیم، خانهها، به تعداد میهمانهایی که گاه و بیگاه سر میرسیدهاند، رختخواب داشته. زنها لحاف و تشکها را که میدوختهاند، لای چادرشبهای زریدوزی میپیچیدهاند تا هم پوشیده باشند و هم پوشش زیبایی داشته باشند. رختخوابهای چادرشبپیچ، کار پشتی را هم میکردهاند. عصرها، زنها ایوان خانه را آب و جارو میزدهاند و پلاس میانداختهاند روی خاکهای نمخورده. بعد رختخوابها را که در چادر شبها محکم پیچیده شده بودهاند، میچیدهاند دور تا دور ایوان. آن وقت مردها که خسته از کار صحرا برمیگشتهاند، تکیه میدادهاند به چادرشبها و پا دراز میکردهاند روی پلاس تا چای بخورند و گپ بزنند و نفسی تازه کنند. چادرشبهای زریدوزی، آنوقتها جزو اصلی جهاز دخترها بوده. بیبی مریم هم تا دلتان بخواهد چادرشب دارد. چند تایی از قدیمها برایش مانده و بیشترشان را خودش بافته با همین دستگاه فرتبافی.
بیبی مریم بیشتر عمرش را فرت بافته است. فرتها برای او، خاطره روز و شبهایی هستند که بر او گذشته است. خاطراتی که از آنها حالا خطوطی کمرنگ در ذهن او باقی مانده و خطوطی پر رنگ بر صورتش. چین و چروک صورت بیبی مریم یادآور همان شب و روزهایی است که او پشت دستگاه فرتبافی گذرانده است.
هنر فرتبافی حالا منتظر درسخواندههاست
حالا دختران بزدی، شال و روسری هم میبافند و پرده و رومیزی. ملحفه و لباس احرام و دستمال سفره هم هست. در بزد انگارهمه چیز برای حیات دوباره یک هنر سنتی آماده است.
همسایه بیبی مریم، خودش یک بافنده جوان فرت است. خانم رضایی در اتاق نشیمن خانهاش، یک دستگاه فرتبافی دارد. از رُفتوروب و پختوپز که راحت میشود مینشیند پشت دستگاه و سرش را گرم میکند با فرتبافی. فرتهایی که او میبافد شکل تازهای از این صنعت باستانی است. او معتقد است هر هنری که زنده باشد، نوآوری هم دارد.
همه چیز در این روز و روزگار تغییر کرده و فرتبافی اگر میخواهد زنده بماند، چطور تغییر نکند؟
او میگوید: «شاید این روزها، مردم دلشان نخواهد از یک حوله که به روش سنتی بافته شده استفاده کنند، اما شال و روسری سنتی، چیزی است که خیلیها آن را میپسندند».
او میگوید: «در زندگیهای آپارتمانی، شاید چادرشب خیلی به کار نیاید اما رومیزی، حالا دیگر در هر خانهای، لازم است». او معتقد است اگر فرتبافها بتوانند خواستههای امروز جامعه را بشناسند میتوانند هنر مادریشان را زنده نگه دارند.
همسایه بیبی مریم از رشتههای دانشگاهی که در آنها بافت پارچه آموزش داده میشود هم اطلاع دارد. او میگوید: «میدانم که عدهای از دانشجوها در دانشگاهها، درس پارچهبافی و طراحی لباس میخوانند، اگر یکی از آنها بیاید و کنار دست ما بنشیند و بگوید که چهکار کنیم، حتماً میشود از همین فرتها، چیزهای متفاوتی ساخت».
رضایی امیدوار است فرتبافهای بزد به کمک آنهایی که برای همین هنرها درس خواندهاند، بتوانند هنر باستانیشان را حفظ کنند. او میگوید: «ما وظیفهمان را برای حفظ این هنر انجام دادهایم، حالا نوبت درس خواندهها است تا بیایند و به این سنت ایرانی شکل تازهای بدهند».
انتهای پیام/
نظر شما