قدس آنلاین - رقیه توسلی: با صدای نخراشیده اش کاری می کند که بگذرم از خیر باقی خوابِ روز تعطیل.
خریدار ضایعات دور می شود اما چشم بازنکرده باز ذهنم گره می خورد به دوروبری های کارندار... به فارغ از تحصیل بیکاری که بد دِپرس شده است، بازنشسته ای که لنگ می زند زندگی اش و به چند نفری که سابق بر این مشغول حرفه ای بودند اما به هزار و یک دلیل دیگر سر شغلی نیستند و منبع درآمدی ندارند.
خواب و بیدار راه می افتم و پارچ را می برم زیر شیر آب و اجاق را روشن می کنم.
حواسم پیش مواردی ست که میتینگ کردیم و طی شورها بعنوان یک دستگرمی پولساز پی اش را گرفتیم؛ پخش مواد غذایی، سفارش بسته بندی در خانه، برپایی مغازه ای از سوغات استان ها، آشِ خانگی، کارواش، گرفتن نمایندگی بیمه.
بد اَخم پشت میز می نشینم و خودکار آبی را روی برگه ها می چرخانم. یاد آمار مراجعات و پی جویی ها و نتیجه نگرفتن ها می افتم. یاد کم و کسری ها و نَه شنیدن ها.
آخر در استان های کوچک، بسته بندی در خانه یا وجود ندارد یا خیلی محدود است که آن هم به تور ما نخورد. برای پخش موادغذایی ماشین باری باید از خودت باشد. آشکده ها گفتند آش پز و سوپ پز خودشان هم اضافه بر سازمان اند. برای ایده سوغات فروشی هم اجاره ها سر به فلک می کشید و بانک ها هم که از بهمن ماه پرداخت تسهیلات شان را متوقف کرده اند.
و طی چند فقره بازبینی ملتفت شدیم ۶ عدد کارواش ناقابل دوروبرمان سبز شده اند که چشم بصیرت بین مان، ندیده بودشان و در پایان دستمان آمد که کسب نمایندگی هم مالِ خوبان و بهتران است.
عینک مطالعه را بی حوصله با گوشه بلوز پاک می کنم که صدای پُر خَش خریدار ضایعات می رسد به خیابان روبرو و کتری هم به قُل می اُفتد.
درحالیکه عصب های سرم از دغدغه بی شغل ها می کوبد، چشمم می افتد به قرآن. به خودم نهیب می زنم: ای بنده ی ناامید! حامی مالی و اسپانسری قوی تر از او سراغ داری؟ از تو تکان، از او نشان.
جمعه ام عوض می شود. بی اغراق دستی انگار دستم را می گیرد و کسی می زند پشتم که بیشتر به من اعتماد کن.
می رسم به - کهنه خریداری - که روزی اش در دورریز خانه هاست. به کتری که می تواند بی وقفه بجوشد و بخار شود و بسوزد یا به همت دستی، مبدّل شود به یک قوری چای دِبش و مَشتی.
پی نوشت: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ. «بقره / ۲»
نظر شما