رقیه توسلی
... میلم به صبحانه نمیکشد. چای به دست از میزی که چیدهام برای نوهها دور میشوم تا گوشهای اخبار را رصد کنم که «گل ترمه» طلبکارانه میپرسد: چرا اینا اینقدر سفت و نخوردنی ان؟
با مهربانی میگویم: خاله جان توی فریزر، نون نداشتیم گفتم نونای دیشبُ بیارم. تازه ناقلا شما که تافتون جلوته. تافتون که سفت نمیشه؟
«آفرینش» چای ریزان، دخترعمهاش را تأیید کرده و ادامه میدهد: من که بربری برداشتم چه گلی به سرم زدم. صبحانهای جویدم بسی سفت، شور و سوخته!
ابرو بالا میاندازم از اظهارنظرهایی که بوی شکرگزاری نمیدهد و کمی هم مبهوتم که «فرید» یک نگاه به من یک نگاه به بقیه، دست میبرد توی فرفری موهایش و میگوید: آقایان و خانومها آتش بس. وگرنه الآنه که عمه، تاریخ نیاکان زحمتکش کشاورزمان را بریزد روی میز. جان جدتان بذارید دو لقمه نون و کره سفت از گلومان سُر بخورد پایین!
با اینکه صدای جلز و ولز درونم را میشنوم اما سکوت میکنم تا وقتی که «آبان» کوچولو هم وارد گود میشود که: «نخورم... اَااااه... تلخه. بده.»
بیخیال کاناپه خلوت، پا میشوم و خودم را میرسانم به دورهمی غُرغُروها.
میخواهم لقمهای نان و پنیر بردارم که آفرینش مچم را میچسبد و اجازه نمیدهد. میگوید عمه مان را که از سرِ راه پیدا نکردیم یک لحظه تأمل بفرمایید چایی دَم دستتان بگذارم که ریسک خوردن این نانها خیلی بالاست!
یکی، دو لقمه درست میکنم. نانها مقبول نمیافتند. پس ناسپاسی درکار نبود. اما به احترام گندمکار و گندم چین، به یاد روزهای سخت گندمزار و تمام لحظاتی که ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به کار شدند تا خوشهها قد بکشند، ژست بزرگ بزرگوارانه میگیرم رو به بچهها و میگویم: کیفیتشان متوسط است. شما تُست و باگت خورها را چه به بربری و تافتون...!
نان نوشت: کاش جناب فرماندار شهر ما هم مثل همتایش در «نمین» اردبیل، نانواهای دیارش را جمع کند و بخواهد از دستپخت خودشان تناول کنند و قاضی باشند.
نظر شما