تحولات منطقه

مریم کاظم زاده، خبرنگار عکاس دوران دفاع مقدس و همسر شهید اصغر وصالی، نخستین زن عکاس دفاع مقدس است که آرشیوی ماندگار از جنگ و درگیریهای غرب کشور دارد.

بعثی‌ها زیر پیکر شهدای ما مین می‌گذاشتند
زمان مطالعه: ۸ دقیقه

او در سالھای ۵۵ و ۵۶ برای ادامه تحصیل به انگلیس رفت و ھمان زمان دوره‌های گزارش نویسی و عکاسی را در یکی از کالج ھا آموخت. با شروع تحولات و جوشش انقلاب، بھمن ماه سال ۵۷ به ایران بازگشت و حرفه خبرنگاری را در اولین روزھای ورودش به روزنامه انقلاب اسلامی‌با عکاسی شروع کرد. کاظم زاده با آغاز غائله کردستان به عنوان عکاس و خبرنگار به منطقه گیلانغرب رفت تا از حماسه گروه دستمال سرخھا گزارش بگیرد. گروه دستمال سرخها که نیروهای تحت امر اصغر وصالی بودند با جانفشانی در جبهه‌های غرب کشور، خاطره ای ماندگار از فداکاری و ایثار را از خود به جا گذاشتند، آنها به دلیل بستن دستمال سرخ بر گردن‌هایشان به «گروه دستمال سرخ‌ها» شهرت داشتند. با شروع درگیری ھای شھرستان مریوان، از آنجا که شھید چمران، حامی‌و مشوق این خبرنگار و عکاس جوان زن بود، کاظم زاده در ھمان جا ماند. او اول مھرماه به ھمراه ھمسرش (شهید اصغر وصالی) به سرپل ذھاب رفت و در آن جا علاوه بر عکاسی، در بھداری نیز مشغول به کار شد. روز عاشورای سال ١٣۵٩ اصغر وصالی، فرمانده محور سرپل ذھاب و گروه دستمال سرخھا به شھادت رسید.

* زنی دوربین به دست در میان چریک‌ها

پنج شنبه ای که گذشت در نشستی با حضور مریم کاظم زاده به عنوان اولین عکاس زن دفاع مقدس در چهارمین عصر عکاسی فرهنگسرای رسانه در مشهد، آثار وی بررسی شد و او به پرسشها پاسخ داد. 

کاظم زاده که عکاسی جنگی را تا ۶۲ ادامه داد و بسیاری از عکس‌های او از دفاع مقدس با گذشت بیش از سه دهه از این واقعه تاریخی هنوز در جایی نمایش داده نشده است، گفت: نخستین تجربیات کاری من از کردستان آغاز شد. در اواخر دهه پنجاه از سه شهر مریوان، بانه و مهاباد عکاسی کردم، گاهی بعد از سی سال، برخی نگاتیوها را که بازبینی می‌کنم، خاطرات آن دوران برایم زنده می‌شود.

او درباره حضورش به عنوان یک عکاس خبرنگار زن در منطقه ای جنگی که فقط چریک‌ها حضور داشتند و برخورد تندی که در ابتدای ورود به کردستان، شهید وصالی با او داشت توضیح داد: سختیِ شیرینی بود، حضور من در آن شرایط آسان نبود ولی چون انگیزه داشتم سعی کردم موانع را بردارم، حتی اگر دیگران هم موانعی ایجاد می‌کردند سعی می‌کردم آنها را هم برطرف کنم تا بتوانم به عنوان عکاس خبرنگار، چشم و گوش کسانی باشم که در آنجا حضور ندارند.

او با بیان اینکه شخصیت دکتر چمران برایم عجیب بود، خاطرنشان کرد: به یاد دارم در زمان ورودم به مریوان، اتفاقاتی در پادگان آنجا افتاده بود که می‌خواستند از چشم منِ خبرنگار دور باشد، من ۴۸ ساعت قبل دکتر چمران به پادگان مریوان رسیدم، به من گفتند نباید در اینجا حضور داشته باشی ولی با سماجت، ماندم. زمانی که دکتر چمران فهمید خبرنگار هستم، می‌خواستند مرا از پادگان مریوان دور کنند ولی به ایشان گفتم که من زودتر از شما آمدم و اینجا جای من است.

وی افزود: بعد از اینکه در آنجا ماندم، رفتارهای دکتر چمران مرا بسیار تحت تأثیر قرار داد، ایشان بسیار بامحبت بودند و نسبت به همه احساس مسؤولیت می‌کردند. اگر در آن زمان من به جاهایی رفتم که شاید کمتر عکاس زنی در آنجا می‌توانست حضور پیدا کند یا جسارتی که برای حضور در شرایط سخت جنگی، یافتم به خاطر حمایت و پشتیبانی دکتر چمران بود.

* کوتاه اما شیرین بود

مریم کاظم زاده درباره برخورد اول با اصغر وصالی که برخورد تند و تلخی بود و ماجرای ازدواج با فرمانده دستمال سرخ‌ها گفت: بعد از غائله پاوه، از روزنامه «انقلاب اسلامی» ماموریت یافتم که با دکتر چمران در این باره مصاحبه کنم. ایشان را در مریوان دیدم و به من گفتند که قبل از من، با اصغر وصالی صحبت کن. این بار دومی‌ بودم که اصغر وصالی را می‌دیدم. با دوربینم سراغ او رفتم ولی برخورد تندی با من داشت. به من گفت مگر خبرنگار نیستی؟ گفتم چرا. گفت چرا در ماجرای پاوه نبودی؟ گفتم انتظار داشتی می‌بودم؟ گفت که اگر خبرنگار هستی باید می‌بودی؟ حالا هم برو تهران و هرچه دلت خواست بنویس مثل همه آن پشت میزنشین‌ها، هرچه دوست داشتی بنویس. این برخورد اصغر وصالی باعث شد که مصاحبه‌ای انجام نشود. به پادگان مریوان برگشتم و غروب می‌خواستم با دکتر چمران صحبت کنم. وقتی پرسید که از با وصالی صحبت کردی، گفتم رفتم و اصغر وصالی نبود. فردا صبح که گروه وصالی می‌خواستند برای شناسایی به منطقه بروند، دکتر چمران به ایشان گفت که این خبرنگار با تو به مناطق شناسایی می‌آید. در برخوردهای بعدی هم تنش‌های کوچکی با او داشتم اما گروهی که با اصغر وصالی بودند، خیلی بامحبت بودند بنابراین سعی کردم همراهی من با گروه شناسایی، خیلی تنش‌زا نشود. بعد از این ماجرا، در کنار گروه دستمال سرخ‌ها بودم و حتی گاهی به خواسته شهید وصالی خبر شهادت برخی از اعضای گروه را به خانواده‌هایشان می‌دادم.

او ادامه داد: مدتی بعد از حضورم در کردستان، وصالی روبه‌رویم ایستاد و بعد از کمی‌ مکث گفت: «با من زندگی می‌کنی؟» کمی ‌از او فرصت خواستم  تا فکر کنم. با هم صحبت کردیم تا هر دو طرف کارمان را ادامه دهیم. هر دو شرایط یکدیگر را پذیرفتیم و وصلت صورت گرفت. زندگی مشترک ما از بهمن ۵۸ آغاز شد. اصغر خیلی به مرد ایده‌آل من نزدیک بود. برخی بعد از ازدواج پای حرف‌هایمان ماند. زندگی ما کوتاه اما شیرین بود.

* تأثیر یک عکس روی تصمیمات جنگی

او درباره ماجرای حضورش به عنوان عکاس در مناطق جنگی غرب کشور یادآور شد: خبرنگار روزنامه انقلاب اسلامی، پیش از من به منطقه رفته بود و درخواست عکاس کرده بود. من خیلی اشتیاق نشان دادم که بروم ولی سردبیر چندان موافق این ماجرا نبود، آنقدر اصرار کردم که بالاخره با اعزام من موافقت شد، در واقع آغاز کار خبری من با عکاسی در کردستان بود.

این عکاس زن با بیان اینکه کنجکاوی مرا به پاوه کشاند چون می‌خواستم با وجود اخبار ضد و نقیضی که از غرب کشور می‌رسید، خودم وقایع را از نزدیک ببینم، خاطرنشان کرد: به عنوان یک خبرنگار وظیفه خودم می‌دانستم که از قضاوت دور شوم و سمت و سویی با سپاه، ارتش یا جای خاصی نداشته باشم. کردستان در آن زمان، شرایط بسیار حساسی داشت و گروه‌های جدایی طلب هم تحرکات و فعالیت‌های زیادی برای تفرقه افکنی در بین مردم داشتند.

او با بیان اینکه عکاسی را به شکل تجربی آغاز کرده است، گفت: یک عکس می‌تواند روی افکار کسانی که می‌خواهند درباره جنگ تصمیم گیری کنند می‌تواند اثرگذار باشد ولی این اتفاق درباره کشور ما نمی‌افتاد.

وی اضافه کرد: در آن زمان عکاسی از نگاه من صرفاً جنبه سندیت بخشیدن به وقایع را داشت و چندان از منظر حرفه ای عکاسی نمی‌کردم به همین دلیل این عکس‌ها سالیان درازی نزد من امانت بود بی آنکه کسی آن‌ها را ببیند. حتی عکسهای یادگاری که از فرماندهان حاضر در آن مناطق می‌گرفتم برای من ارزشمند بود چون چهره‌هایی در این عکس‌ها حضور دارند که آدم‌های اثرگذاری در جریان انقلاب اسلامی‌و دفاع مقدس بودند.

کاظم زاده که به خاطر زن بودنش در میان زنان فعال در مناطق جنگی غرب کشور حضور داشت، با نمایش عکسهایی از فعالیت زنان در پشت جبهه‌ها خاطرنشان کرد: عکسی از پروانه ۱۶ ساله گرفتم، دختر باغیرت سرپل ذهابی که آن زمان باید به مدرسه می‌رفت ولی در اردوگاه خدمات پشتیبانی را انجام می‌داد. او به پدرش گفته بود این سربازان از تهران برای کمک به ما آمده اند، چرا ما به آنها کمک نکنیم؟ پروانه در بمباران کرمانشاه، شهید شد.

او افزود: زنان فداکاری هم خدمات پزشکی و پرستاری را برای مجروحان جنگی داشتند از خانم دکتر کیهانی گرفته که در آنجا به عنوان یک پزشک زن زحمات زیادی کشید و کمتر کسی از این زحمات باخبر است تا پرستاری به نام فاطمه رسولی که در زمان عملیات‌ها، چند شبانه روز سرپا می‌ایستاد و فقط در زمان نمازخواندن زانوهایش خم می‌شد. من از دیدن این همه مقاومت از سوی زنان حاضر در جبهه‌های جنگ تعجب می‌کردم.

* می‌ترسیدم پایم را روی زمین بگذارم

کاظم زاده با بیان اینکه در مواقعی به مفهوم واقعی ترس را تجربه کرده بود، گفت: وقتی برای شناسایی به مناطق آلوده به مین رفتیم، می‌ترسیدم پایم را روی زمین بگذارم چون به چشم می‌دیدم که مین زیر پای اطرافیانم منفجر می‌شد و آنها تکه تکه می‌شدند. حتی زمانیکه عکسهای آن زمان را می‌بینم، دست ودلم می‌لرزد و ترس بر غلبه می‌کند که چطور در آنجا حضور داشتم.

او اضافه کرد: گاهی فکر می‌کنیم که خیلی شجاع و فداکاریم ولی در شرایطی قرار می‌گیریم که ناتوانی را به معنای واقعی حس می‌کنیم. در آن زمان عراقی‌ها ما را زیر نظر داشتند و می‌دانستند که پیکر شهدا را جمع‌آوری می‌کنیم برای همین زیر تن شهدا، مین می‌گذاشتند تا کسانی که پیکر شهدا را بردارند، منفجر شوند. حضور در چنین موقعیت‌هایی به عنوان یک عکاس زن برای من بسیار آموزنده بود و تجربیات شخصی و خاصی را کسب کردم.

وی با نمایش عکس دیگری از زنان و کودکان روستایی که شیون و زاری می‌کردند، توضیح داد: عراق روستایی در غرب کشور را بمباران کرده بود ولی برخی از بمب‌ها عمل نکردند، چند تا از بچه‌های کنجکاو روستا، بمب را دستکاری کردند و متأسفانه انفجار، بدن‌های کوچکشان را تکه تکه کرده بود، مواجهه با این صحنه برای خانواده‌هایشان بویژه مادرشان بسیار سخت و جانکاه بود.

کاظم زاده درباره اینکه به عنوان یک عکاس زن در شرایط جنگی چه تجربیاتی به دست آورده و چقدر از نظر روحی آسیب دیده است، توضیح داد: زن‌ها در جنگ خیلی آسیب‌پذیرتر هستند. از میزان آسیبی که بعد از جنگ دیدیم همینکه وقتی دوستانم را که در جنگ حاضر بودند می‌بینم، از نزدیک شاهد آسیب‌های روحی‌شان هستم. وقتی با هم تماس می‌گرفتیم همه می‌گفتیم خوبیم ولی می‌دانستیم که حال همه ما خیلی بد است. ما بعد از جنگ، آسیب‌های روحی جدی دیدیم و حال هیچکدام ما بهتر از دیگری نبود چون شاهد صحنه‌هایی بودیم که تحلمش برای کمتر کسی آسان است.

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.