نقوی، فاطمی نژاد/
وحدت حوزه و دانشگاه از آن مفاهیم کلی و مورد مناقشهای است که تا امروز به مدل و ساختار مشخصی نرسیده است و هر صاحبنظری دیدگاه خود از وحدت را بر این مفهوم سوار میکند. در سالروز وحدت حوزه و دانشگاه با دکتر مجید کافی، استاد پژوهشگاه حوزه و دانشگاه گفتوگو کردیم که در ادامه میخوانید.
جناب کافی! تلقی و تعبیر درست از وحدت حوزه و دانشگاه چیست؟
یکی از آرمانهای حضرت امام(ره) که هنوز میسر نشده مسئله وحدت حوزه و دانشگاه است. ریشه این آرمان نیز از تصویری است که در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی به وجود آمده بود و خیلیها فکر میکردند با انقلاب اسلامی، دانشگاهها تعطیل خواهند شد و همه مسائل کشور به حوزهها ارجاع داده خواهد شد. این تلقی موجب ارائه ایده وحدت حوزه و دانشگاه از طرف امام شد. از طرفی جریانی از حوزه با چهرههایی همچون شهید مفتح، بهشتی و مطهری در اویل دهه پنجاه شکل گرفت که با دانشگاه و آموزش و پرورش در ارتباط بودند. این سابقه و همچنین ترس و شایعهای که در جامعه اتفاق افتاد سبب شکلگیری این ایده شد و با پیام حضرت امام و صحبتشان از ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه این ترس و شایعه از بین رفت.
پیش از انقلاب به نظر بین طیف روشنفکران دانشگاهی و اندیشمندان حوزه همگراییهایی شکل گرفت، آیا نمیشود آن را مصداق وحدت دانست؟
نمیشود اسم وحدت را روی آن گذاشت، چراکه همیشه اقلیتها در برابر اکثریتها راحتتر با هم ارتباط گرفته و همکاری داشتهاند. آن زمان هم طلاب و هم روشنفکران ما مخالف نظام حاکم بودند و این موجب همکاری بین این دو شده بود. من اعتقاد دارم منظور امام چیزی فراتر از این موضوع بوده است.
یعنی امام دنبال جنبش نرمافزاری برای تمدنسازی بودند؟
بله! امام انقلاب و نظام جهانی را میدیدند و میدانستند که ایران باید رسالت بزرگی در سطح جهان داشته باشد و این تحول علمی و معرفتی با وحدت حوزه و دانشگاه امکانپذیر است.
با تفاوتهای معرفت شناسی حوزه و دانشگاه چگونه وحدت بین این دو میسر است؟
الآن خیلی از طلاب جوان آمدهاند که هم دانشآموخته حوزه و هم دانشگاه هستند. اینها خود در این راه قدم برمیدارند اما نباید این را مصداق وحدت حوزه و دانشگاه در نظر گرفت. شهید بهشتی در مبحث تحصیلات کلاسیک ورود کردند ولی در حوزه معارف بود و شهید باهنر و مفتح نیز به حوزه تعلیم و تربیت پاگذاشته بودند ولی منظور من کسانی هستند که برای مثال تا مقطع دکترا در یک رشته علوم انسانی، فنی یا پزشکی تحصیل کردهاند و تعالیم حوزهای هم دیده و توان استفاده از منابع دینی را دارند، این افراد به راحتی میتوانند به تولیدات ترکیبی آمیخته یا میانرشتهای دست بزنند. چنین چیزی را در آثار شهید بهشتی یا مطهری نمیبینیم و باید در دو دهه گذشته به دنبال آن باشیم.
میشود هدف امام را از طرح این موضوع دچار نشدن حوزه به سرنوشت کلیسا دانست؟
برخی همین دیدگاه را داشتند. در کل سکولاریسم یعنی جدایی کلیسا از نظام قدرت که یکی از مؤلفههای آن دانشگاه است. برخی همین حرف را گفتند که هدف امام این بود که ما به سرنوشت کلیسا دچار نشویم و یک وحدتی با امتزاج این دو با یکدیگر تحقق یابد.
آیا علم دینی از رهگذر این وحدت به نتیجه میرسد؟
هیچ علمی خلق الساعه نیست. علم لحظهای نیست یعنی برای تولید علم نیاز به زمینههای مختلف داریم که باید حاصل بشوند. علم براساس نیازهای انسانی و در بستر تاریخ شکل میگیرد. در اول انقلاب بحث این بود که این علومی که وارد شدند فارغ از سازگاری با فرهنگ ما، آیا کاربرد دارند یا خیر؟ خیلیها به این رسیدند که باید علم را بومی کنند و عدهای در ادامه گفتند این کارآمد نیست چراکه یکی از بخشهای مهم بوم ما دین است. این بحث در حد فرمایش بود ولی وقتی وارد میدان تولید بشویم میفهمیم اول اینکه این مورد زمانبر است و دوم مقدمات و تمهیداتی نیاز دارد که اگر شکل نگیرد، به نتیجه نخواهیم رسید. یکی از این تمهیدات خودباوری است یعنی باید باور کنیم که ما نیازمند به این علم هستیم. اگر خودباوری در جامعه وجود نداشته باشد، دهها سازمان را هم اگر شکل دهیم این موضوع محقق نخواهد شد. مثلاً تا فرهنگ استفاده از تولید داخلی وجود نداشته باشد و شما بازار را از تولیدات داخلی پر کنید، فایده ندارد و مردم استقبال نخواهند کرد.
در بحث تئوریک نیز همین طور است یعنی یک نظریه به خوبی پدیدهها را تحلیل میکند و به جوابهای روشن میرسد ولی نظریه داخلی توانمندی تحلیل را ندارد، بدیهی است که دانشمند ما به سمت تئوری داخلی نخواهد رفت. بنابراین باید تمهیدات و فرهنگسازیها شکل بگیرد و تئوری ما بر تئوریهای غربی وجوه غالبی داشته باشد تا بتوانیم بگوییم ما تولید علم دینی کردهایم.
چه راه حلی سازوکارهای وحدت حوزه و دانشگاه را وحدت خواهد بخشید؟
باید تمهیدات ایجاد شود و دولت از این افراد حمایت کند. باید گروهی تأمین باشند تا فرصت و فراغت فکر کردن در این مورد وجود داشته باشد. اکنون رساله و مقالات بسیاری نوشته میشود ولی ناظر به واقعیت انضمامی نیست و همه انتزاعی هستند. ما باید این باور را پیدا کنیم که میتوانیم مسائل را حل کرده و انتظارات را پاسخ دهیم. من فهمیدهام که میشود رخنههایی برای ورود به علمهای غربی پیدا کرد و این علوم ناکارآمد را کارآمد کنند.
چگونه میتوان به این فرایند سرعت بخشید؟
ما الآن یک دوره گذار داریم. هر چند تولیدات علمی در ۳۰ سال پیش با اکنون قابل مقایسه نیست ولی ما درحال حاضر دانشگاهی که صرفاً به دنبال حل مسئله با تئوریهای بومی باشد را نداریم. اروپاییها و آمریکاییها برای این موضوعات دانشگاه دارند یعنی دانشگاهی که تلاش کند صرفاً با تئوریهای بومی کار کند و حتی اگر شده با یک رشته شروع کند. بنابراین ما نیز میتوانیم با این مدل به دنبال تحقق علم دینی و نظریات بومی برویم.
نظر شما