جواد شیخالاسلامی/
ابراهیم اکبری دیزگاه از جمله نویسندگان صاحبفکر و صاحبقلمی است که در رمانهایش به شخصیت شاه و آنچه او بر سر مردم آورده، پرداخته است. به بهانه ۲۶ دی ماه سالروز فرار شاه از کشور، با او درباره کتابش «شاهکشی» و بازنمایی شخصیت شاه در ادبیات داستانی انقلاب اسلامی به گفتوگو نشستیم که میخوانید.
* ایده رمان «شاهکشی» چطور شکل گرفت؟
** خیلی دقیق یادم نیست، چون نوشتن رمان خیلی طول کشید. یعنی سال ۹۰ شروع شد و تا سال ۹۵ ادامه یافت. رمان بارها بازنویسی شد تا اینکه به کتاب فعلی تبدیل شد. من در شاهکشی میخواستم نشان بدهم زیستن در فضای ظلم و دیکتاتوری شاه میتواند چه تأثیری بر ذهن و زبان مردم داشته باشد. این ایده اصلی من بود و تصور من این بود که ظلم حداکثری و سخت میتواند معنا را از زندگی آدمها بگیرد و آنها را مسخ و به حیوان یا به یک شیء تبدیل کند. در شاهکشی هم میبینید که مثلاً سهراب، حجت، آزاده، مادر خانواده و دیگران دچار یک نوع پریشانی هستند. یک پریشانی ذهنی و زبانی که میتوانید تجلیاش را در سیمای آنها ببینید. به اعتقاد من قدرتِ پریشانی مثل قدرت شاهنشاه منجر به ظلم حداکثری، زیاد و عریان میشود. خاصیت ظلم عریان این است که ذهن و زبان انسان را مشوش کند و او را به چیزی دیگر تبدیل کند. اتفاقاً کسانی که جلو این ظلم میایستند معتقد و انقلابی میشوند خود کتاب هم البته در ارشاد دچار ممیزی شد. مثلاً در ذهن من سهراب مثل موسایی بود که علیه فرعون قیام کرده است. بر این اساس یک جمله هم از تورات گذاشته بودم که برداشتند.
* شما بروز و ظهور شاه در ادبیات داستانی را چطور میبینید. آیا شخصیت او، نحوه حکمرانی تا فرارش از کشور، در ادبیات داستانی ما بازنمایی شده است؟
** ابتدا باید تعبیرم را از «فرار» بگویم. سه واژه «فرار»، «تبعید» و «هجرت» وجود دارد. مثلاً یک بار شاه یک کشور فرار میکند، یک بار کسی که در یک مملکت آزار میبیند فرار میکند، یک بار هم پیامبر یک مدینه فرار میکند، اما وقتی کسی در رأس هست فرار کند، وای به حال او! مثلاً وقتی حضرت یونس(ع) فرار میکند خدا از او ناراحت میشود و او را عذاب میدهد. ولی وقتی پیامبر(ص) ازمکه فرار میکند یک معنای دیگری دارد. درباره خود اصل فرار میتوانیم بسیار صحبت کنیم. قرآن به ما میگوید به سمت خدا فرار کنید.
* برسیم به موضوع تصویر شاه در ادبیات داستانی ایران. نظر شما در مورد این تصویر چیست؟
** حضور شاه در ادبیات ما بیشتر حضوری تاریخی و بیوگرافیک است، تا حضور رمانی یا داستانی. شاه حضور دارد، ولی داستانی و رمانی نیست. حضور تاریخی و بیوگرافیک یعنی این شخصیتی آن جایی و آن زمانی است. یعنی از کسی صحبت میکنیم که در فلان زمان چنین ویژگیهایی داشت. همانطور که یک مورخ درباره شاه مینویسد، نویسنده ما همینطور از شاه نوشته است. حضور داستانی یک شخصیت یعنی خلق یک شخصیت اینجایی و اکنونی یعنی مخاطب حس کند، شخصیت همینجاست و اکنون حضور دارد.
* فرق این دو نگاه چیست؟
** فرقش در ذات رمان و تاریخ است. تاریخ همیشه مطالبی که از گذشته، در آنجا و در آن زمان بوده است را روایت میکند ولی رمان میگوید مسئله همینجاست. مثال من این است که مورخ ذرهبین یا تلسکوپ گذاشته است؛ ولی رماننویس در دستش آینه دارد. خاصیت آینه این است که تو را به خودت نشان بدهد. به عبارت دیگر مورخ دارد از او حرف میزند، رماننویس از تو. وقتی رماننویس میخواهد شاه را به تصویر بکشد میگوید فلانی که داری این کتاب را میخوانی، نکند که خود تو هم یک شاه هستی! نکند خودت هم مستبد، دیکتاتور، بیریشه و وابسته، بیتعلق و اهل فرار هستی. مورخ میگوید فلان شخصیت اینطور بود، اما رماننویس میگوید شاید خودت هم مثل او باشی. از این منظر ادبیات ما به شخصیت شاه چنین رویکردی نداشته و بیشترنگاه تاریخی و بیوگرافیک داشته است. در «شاهکشی» میخواستم نگاهی این زمانی به شاه داشته باشم و او را نشان دهم. جملهای که از هویدا گذاشتهام با همین هدف است که بگویم رمان مربوط به زمان امروز ماست. اگر من شبیه این آدم بشوم چه فرقی بین من و او هست؟ شاه میتواند نباشد ولی آدمهای او و نگاه او باشند. یعنی من و شما آدمهای او باشیم و فقط چهرههای ما فرق داشته باشد. پس باید آینهای مقابل «شاه» گرفت و آن را روبهروی مخاطب گذاشت. من با چنین تصوری «شاهکشی» را نوشتم.
* پس شما هم معتقد هستید تصویر واقعی شاه در ادبیات ما منعکس نشده است و این اهمال موجب مواجهه بعضاً نادرست نسل امروز با این شخصیت شده است؟
** چه در رمان و چه در تاریخ، اگر روایت منصفانه از شخصیت شاه داشته باشیم، جامعه دچار تنبه و تذکر میشود. اینکه امروز بعضی جوانها به شاهان قبلی اندکی گرایش پیدا کردهاند دو دلیل دارد. یکی اینکه گذشته را نمیشناسند و این تقصیر ماست که گذشته را درست تصویر نکردهایم یعنی یا کاریکاتوری معرفی کردهایم و یا خیلی متعصبانه و یا اینکه زبان ما در روایت لکنت داشته است. این لکنت خیلی جدی است. رماننویس لکنتزبان دارد چون نمیداند موقفش کجاست. فکر میکند اگر از اول تا آخر به شاه فحش بدهد رمانش انقلابی است. فکر میکند اگر اتفاقات را پشت سرهم بندی کند رمانش انقلابی است. از طرفی لکنت داریم چون نقد ادبی نداریم، چون فکر نمیکنیم. حمایت بعضی از شاه در این زمانه ربطی به خوب و بد بودن «شاه» ندارد، بلکه ناامیدی او به آینده است که چنین رجوعی به گذشته دارد. رماننویس نباید حرفهای مورخ، اهل رسانه و اهل منبر را بنویسد. نویسنده باید به افق خیره بشود و آینده را برای خواننده و اهل مدینه تصویر کند و رؤیاهایشان را تعبیر کند. جامعه وقتی آینده روشن را دید، امیدوار میشود و به جای فرار به گذشته، آینده را میسازد.
* با تجربهای که در نوشتن دارید، بگویید نویسنده چطور باید برای مردمش رؤیا بسازد؟
** من زیاد به این مسئله فکر میکنم که چه کسی میتواند به یک رماننویس کمک کند؟ فکر میکنم قرآن یکی از متون بسیار عجیبی است که باید به آن توجه کنیم. البته نه به این دلیل که من مسلمان و شیعه هستم، بلکه به عنوان یک رماننویس معتقدم باید موقع خوابیدن قران را بغل بگیرم و با آن مأنوس باشم، چون قرآن کتاب آینده است. رماننویسی که میخواهد آینده را نشان بدهد باید از جایی راهنمایی بگیرد. حضرت یوسف(ع) را مثال میزنم که از تاریکی چاه بیرون آمده و به تاریکی قصر رفته و از این تاریکی هم به تاریکی زندان تبعید شده است. این انسان در سه زندان محبوس است، ولی همیشه ذهن و قلبش درگیر آینده است. وقتی پس از ۱۱ سال زندان آن خوابها را برای او تعریف میکنند، آینده را در رؤیای پادشاهی که کافر است میبیند و راه را روشن میکند. من تصورم این است که رماننویس و هنرمند اصیل باید با جامعه چنین کاری کنند نه اینکه علیه این و آن حرف بزند و پشت سر سیاسیون راه بیفتند. نویسنده نه باید بر حکومت باشد و نه با حکومت. نویسنده باید فراتر از حکومت باشد که بتواند راه را به اهل مدینه نشان بدهد، چون اگر با حکومت باشد مدام ذیل موضوعات و افراد حکومت قرار میگیرد و نمیتواند آینده را ببیند.
نظر شما