رو زمین افتاده اینجا
مال یک فرشته بوده
یه فرشته توی دنیا
یه زمانی موهاشو بستو
توو خیابونا قدم زد
لحظه لحظه کل شهرو
با دوتا قدم به هم زد
توو اتاق صورتی رنگ
تا سه ساعت قبل پرواز
چرخ میزد توو اتاقش
مثل یک عروسک ناز
توی گوش هر عروسک
گفت میبینمت دوباره
هیچ کس حتی یه لحظه
حال اونها رو نداره
مث یک چشمه نورم
که دلش پر از غباره
شدم ابر دل سیاهی
که نمیتونه بباره
بخدا غمی نشسته
وسط سفرهی جونم
که نمیتونم دوباره
بهجز از وطن بخونم
یک پدر مثل یتیمی ...
منتظر چشمش به راهه
مادری در انتظار
گل پسر از گرد راهه
همسری بیتاب مردی
توی غربت مونده اما
این گل نشکفته پژمرد
قلب ایرانم سیاهه
مث یک چشمه نورم
که دلش پر از غباره
شدم ابر دل سیاهی
که نمیتونه بباره
بخدا غمی نشسته
وسط سفرهی جونم
که نمیتونم دوباره
بهجز از وطن بخونم
یک سهتار منزوی هم
چش (چشم) به راه کوک تازهست
توی کاورش نشسته
یا که کنج یک مغازهست
#سید علیرضا_علوی بجستانی
نظر شما