قدس آنلاین: ناکارآمدی، عقب ماندگی و گزینشهای تمدنی جهان اسلام در عصر مدرن از تمدن غرب را میتوان از مهمترین دلایل گرایش به سکولاریسم در برخی کشورهای اسلامی دانست. دکتر منصور میراحمدی، استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی معتقد است بدفهمی و سوءبرداشت از مسئله عقبماندگی سبب شده چنین گرایشی در میان مسلمانان نزج گرفته و رشد کند. آنچه میخوانید گفت و گوی ما با ایشان در همین زمینه است.
جناب دکتر! تفاوت سکولاریسم در غرب با سکولاریسم در جهان اسلام را چه میدانید؟
برای بیان تفاوت سکولاریسم در غرب و جهان اسلام باید به دو نکته توجه کرد. در جهان اسلام توسط برخی روشنفکران مسلمان، سکولاریسم از وجه فلسفی به وجه سیاسی تقلیل پیدا کرده است و چندان از وجه فلسفی مورد توجه قرار نگرفته است. در حالی که در غرب بیشتر اتفاقات ناظر به وجه فلسفی بوده است. وجه فلسفی سکولاریسم به این نکته توجه دارد که ما میتوانیم جهان را با مراجعه به خود جهان و بدون هیچ منبع متعالی چون وحی بفهمیم، در حالی که اندیشمندان سکولار در جهان اسلام وقتی از سکولاریسم صحبت میکنند وجه فلسفی آن را خیلی مورد توجه قرار نمیدهند و آن را به ساحت عرصه سیاسی میکشانند و آن را در وجه سیاسی مورد نظر قرار میدهند.
تبعات چنین تقسیمبندی و نادیده گرفتن وجه فلسفی سکولاریسم چه بوده است؟
نکته دوم این است که در وجه سیاسی سکولاریسم در جهان اسلام، روشنفکران مسلمان وقتی از سکولاریسم صحبت میکنند به یک تفکیک در زندگی سیاسی میرسند و آن تفکیک بین عرصه قانونگذاری و عرصه ارزشگذاری است. به عبارت دیگر میپذیرند در عرصه ارزشهای زندگی سیاسی اجتماعی، دین مرجعیت دارد و میتوان از دین انتظار داشت ارزشهای ناظر بر زندگی سیاسی اجتماعی را بیان کند و ما به عنوان مسلمان به این ارزشها ملتزم هستیم؛ ولی در عرصه قانونگذاری که قرار است الزاماتی در زندگی اجتماعی سیاسی ما ایجاد شود و نظم سیاسی در این حوزه برقرار کند، ما ملتزم به شریعت و احکام و الزامات شرعی نیستیم؛ به همین دلیل قانونگذاری یک امر عرفی، نه یک امر شرعی است و به همین واسطه نهادهای دینی هیچ نقشی در قانونگذاری که یک امر عرفی است ندارند. بنابراین سکولاریسم در جهان اسلام و در میان روشنفکران سکولار همیشه خواهان ارجاع به دین فقط در عرصه ارزشگذاری زندگی سیاسی اجتماعی و نه الزامات زندگی سیاسی اجتماعی است.
آیا روی آوردن روشنفکران سکولار جهان اسلام به چنین دیدگاهی را نمیتوان تلاشی برای جبران عقب ماندگی جوامع جهان اسلام در عرصه قانونگذاری دانست؟
دو نکته در پاسخ به این پرسش قابل طرح است. نخست اینکه باید منشأ عقبماندگی را مورد بررسی قرار داد. اگر در جهان معاصر ما با یک عقبماندگی مواجه هستیم باید دنبال ریشهیابی علل آن باشیم. در درجه اول باید مشخص کنیم این عقبماندگی آیا نتیجه تعالیم دین و عمل کردن به دین و قوانین شرعی است؟ اگر اینگونه باشد سکولاریسم را میتوان یک راهکار در نظر گرفت. در حالی که تاریخ گواه این قضیه است که دلیل عقبماندگی و منشأ آن در جهان اسلام نه دین، بلکه عملکرد حاکمان و رویههای حکومتی و در سطح پایینتر رویکردی بوده که کشورها نسبت به علم و دانش در طول تاریخ داشتهاند. به تعبیری این کشورها رویکرد مناسبی نسبت به علوم جدید برای پرداخت زندگی سیاسی اجتماعی را چندان جدی نگرفته بودند. اینها علل و عواملی بودند که هیچ ربطی به دین ندارند و بنابراین سکولاریسم نمیتواند به عنوان راهکاری برای جبران انحطاط و عقبماندگی مطرح شود. نکته دوم با فرض پذیرش این مدعای روشنفکران که علت عقب ماندگی، عمل به قوانین و الزامات شرعی بوده است، آن گاه باید این پرسش را مطرح کرد که آیا با طرح سکولاریسم و جدا کردن زندگی اجتماعی سیاسی از قوانین شرعی میتوان به راهکاری در برابر این عقبماندگی دست یافت؟ بر این اساس به تجربه برخی کشورهای اسلامی در تفکیک این دو حوزه از یکدیگر مراجعه کنیم و ببینیم آیا توفیقی در این عرصه داشتهاند یا خیر. به نظر حتی در چنین ارجاعاتی نیز باید تأملات فراوانی کرد؛ چرا که به نظر طرح این بحث خودش ناشی از یک سوءفهم و سوءبرداشت از مسئله عقب ماندگی است.
روشنفکران میگویند روبهرو شدن با رویکرد دولت - ملت مدرن خودش دارای یک روح سکولار بود. به همین دلیل اگر بخواهیم تشکیل دولت بدهیم و مدرنیته را بپذیریم باید سکولاریسم را نیز به تبع آن بپذیریم.
این مسئله به این نکته برمیگردد که باید بینیم آیا تجدد یا مدرنیته یک امر غربی است و ما در موضع پذیرش آن هستیم یا اینکه در هر کشوری با توجه به زمینههایی خاصی که آن کشور دارد میتوانیم از تجدد بومی و نوگرایی در زمینههای اجتماعی سیاسی آن کشورها صحبت کنیم. اگر تجدد امری کاملاً غربی باشد و نوگرایی تنها در کانتکس غرب امکان تحقق داشته باشد، راهکار میتواند ارائه دولتهای سکولار باشد اما با توجه به اینکه تجدد پیش از آنکه یک امرسیاسی باشد یک امر فرهنگی است و در زمینههای فرهنگی خاصی شکل میگیرد و با توجه به تنوع و تعدد زمینههای فرهنگی کشورها، قاعدتاً نمیتوان از آنگونه تجددی در کشورهای اسلامی صحبت کرد که در کشورهای غربی یافت میشود. در کل، همه ایدههایی که در جوامع مختلف در مسیر توسعه و پیشرفت مطرح میشوند، ایدههای زمینهمحور هستند و طرح این ایدهها در کشورهای مختلف نیازمند توجه به زمینههای خاص آن کشورهاست. به عقیده من تجدد در کشورهای اسلامی بدون توجه به زمینههای فکری، سیاسی و فرهنگی آن کشورها امکانپذیر نیست و به همین دلیل دولتی نیز که میخواهد در این کشورها تحقق یابد باید ناظر بر این زمینهها باشد که یکی از مهمترین زمینههای فرهنگی آن، نقش و جایگاه دین و دینداری در این کشورهاست. بنابراین در کشورهای اسلامی نمیتوان از دولتی سخن به میان آورد که ارتباطی با دین نداشته باشد.
به لحاظ معرفتی روشنفکران مسلمان با چه رویکری به چنین نتیجهای رسیدند؟ آیا به لحاظ معرفتشناسی آشناییشان به علم هرمنوتیک موجب این قضیه شد یا تحولات توسعه و تکنیک را که دیدند، آنها را به این سمت سوق داده است؟
اقبالی که روشنفکران به این مسئله داشتند برخاسته از دو عامل اساسی است. یک دسته از عوامل، جامعهشناختی هستند که به زمینههای اجتماعی کشورها و پیشینه عقب ماندگی که اشاره شد و نوع حکومتهایی که این کشورها دنبال کردند که منجر به استبداد، خودکامگی و در نهایت ناکارآمدی شد، برمیگردد و دسته دوم عواملی هستند که جنبه معرفت شناختی دارند. از جنبه معرفتشناسی، به نظر میرسد مهمترین دلیل شکلگیری ایده سکولاریسم در میان روشنفکران مسلمان، آشنایی این دسته از روشنفکران با نظریات و ادبیات معرفتی جدید در غرب است. این نظریات طیف گوناگونی را شامل میشوند. برخی از روششناسیها و نظریههای جدید در قالب مکتب اثباتگرایی جای میگیرند که بحثهای اثباتگرایی و هرمنوتیک به خصوص هرمنوتیک فلسفی از این دسته هستند. با توجه به این نظریهها اگر ما به سراغ دین برویم، برداشتی از وحی و متون دینی عرضه خواهد شد که قطعاً فاصله معناداری با فهم و برداشت قاطبه مسلمانان از دین خواهد داشت.
میتوان به عصر «پساسکولار» فکر کرد
عصر پساسکولاریسم نه فقط در جهان اسلام که در غرب نیز فرارسیده است. در خود غرب نیز شاهد گرایشهایی هستیم که عصری را با عنوان عصر پساسکولاریسم رقم زده است. به لحاظ نظری این پیشفرضها و مبانی که سکولاریسم به خصوص از وجه فلسفی داشته، مورد تردید جدی واقع شده است و در رد سکولاریسم ایدههای بسیار قوی مطرح شده است. اگر در مهد سکولاریسم، این سکولاریسم با پرسشهای بنیاد برافکن مواجه شده است قاعدتاً در کشورهای اسلامی نیز که امور وارداتی است، این امر امکانپذیر است که ما میتوانیم به عصرپساسکولاریسم در جهان اسلام بیندیشیم. نکته دیگر به عملکرد کشورهایی برمیگردد که سعی کردهاند ارجاعات خودشان را به دین بیشتر کنند و زندگی سیاسی اجتماعی را با دین و قوانین دین تنظیم کنند. هر چقدر توفیقات این دسته از کشورها که ایران سردمدار آنهاست بیشتر باشد، عبور از عصر سکولاریسم سرعت بیشتری خواهد یافت. یکی از ویژگیهایی که در عصر پساسکولاریسم در غرب اتفاق افتاده این است که دین اگرچه به عرصه سیاسی کشانده نشده است ولی امتداد دین را در عرصه اجتماعی میتوان مشاهده کرد. یعنی نسبتی میان دین و عرصه عمومی برقرار میشود. اگر این مشخصه را مدنظر قرار دهیم میتوانیم حضور پررنگتر دین را در عرصه مناسبات اجتماعی و عرصه عمومی شاهد باشیم. اگر چه در جهان اسلام و در برخی کشورها این امر به معنای امتداد دین در زندگی سیاسی نباشد اما قطعاً به معنای امتداد آن در عرصه عمومی خواهد بود یعنی ما قدری داریم از ایده قوی سکولاریسم فاصله میگیریم.
نظر شما