شنبهگذشته چهاردهمین دوره جشنواره شعرفجر به پایان رسید. این جشنواره در بخش شعر بزرگسال دو اثر «به رنگ دانوب» سروده واهه آرمن و «را را» سروده پانتهآ صفایی را به عنوان آثار برگزیده این بخش معرفی کرد.
در صفحه امروز به سراغ یکی از برگزیدههای بخش بزرگسال رفتیم و پای صحبتهای او نشستیم.
واهه آرمن، شاعر و نویسنده ارمنی- ایرانی است. او متولد سال ۱۳۳۹ (۱۹۶۰ میلادی) شهر مشهد است. در جوانی به خاطر یک تصادف خودرو توان راه رفتن خود را از دست داد، اما این حادثه موجب شد تمام زندگی خود را وقف ادبیات کند و حاصل این زندگی پربار مجموعه شعرها و ترجمههای اوست که با استقبال ادبدوستان ایرانی روبهرو شده است.
دو مجموعه شعر نخست واهه آرمن با عنوانهای «به سوی آغاز» و «جیغ» به زبان ارمنی نوشته شده بودند، اما پس از آن او به تدریج از طریق ترجمههایش به فارسی و سپس نگارش شعر به این زبان، زبان ادبی خود را تغییر داد. خودش در این باره میگوید: «زمانی که به ارمنی مینوشتم، همیشه فکر میکردم چطور بنویسم، در حالی که وقتی به فارسی مینویسم، بیشتر فکر میکنم که چه بنویسم. به نظر من شاعر باید به زبانی که با آن مینویسد تسلط کامل داشته باشد، طوری که هرگز نگران چطور نوشتن نباشد، بلکه تمام فکر و ذکرش این باشد که چه بنویسد». «به رنگ دانوب» هفتمین مجموعه شعر آرمن به زبانفارسی است.
«بالهایش را کنار شعرم جا گذاشت و رفت»، «پس از عبور درناها»، «باران بگیرد، میرویم»، «دوست دارم گاهی شاعر نباشم»، «اسبها در خواب شاعران را سواری میدهند» و «جانهای شیفته» که دو سال پیش نامزد جشنواره شعرفجر شده بود، آثار این شاعر هستند که پیش از این منتشر شدهاند.
گفتوگوی ما را با واهه آرمن پیرامون جشنوارهای که برگزیده آن شده، شعر و دنیای شاعرانهاش بخوانید.
* از برگزیده شدن در جشنواره شعر فجر چه حسی داشتید؟
** تا امروز شخصاً در هیچ جشنوارهای شرکت نکردم و کتابی به جشنوارهای نفرستادم، چون هوش و حواس من به نوشتن است. نمیدانستم کتاب من جزو نامزدها شده، تا روزی که به من خبر دادند و همان شب اختتامیه مطلع شدم اثرم با اثر خانم صفایی برگزیده شده است. این انتخاب حتماً برای شاعر خوشحالکننده است و به او انگیزه میدهد بهخصوص این جشنواره که بزرگترین و معتبرترین جشنواره ادبی شعر است، چون در کشور ما شاعر از فروش کتاب و یا نوشتن درآمد چندانی ندارد و این اتفاقها به او انگیزه میدهد به خصوص اگر شاعر جوان باشد، حتماً بر مسیر شعری او مؤثر است. در خارج از کشور کسی که نویسنده است از یک پزشک بیشتر درآمد دارد، اما اینجا فرق دارد و دل ما به چیزهای دیگری خوش است که همینها ارزشمند است و این دلخوشیها از جوانان شاعر نباید گرفته شود.
* به عنوان شاعری که فقط به خلق اثر فکر میکنید و از حاشیهها دوری کردهاید، برگزاری جشنواره شعرفجر را بر جریان شعری کشور مؤثر میدانید؟
** به اعتقاد من هر جشنواره هنری بیش از آنکه محل آزمون شاعران و هنرمندان باشد، محلی برای سنجش سلیقه داوران آن جشنواره و توانایی درک و دریافت ظرایف هنری و دانش زیباییشناسی آنهاست. در این جشنوارهها فقط شاعر محل آزمون قرار نمیگیرد حتی داورانی که آنجا نشستهاند، امتحان پس میدهند و نتایج نشان میدهد داور چقدر نگران جریان شعر بوده و بر چه اساسی آثار را داوری کرده است. همانطور که گفتید همه حواس من به نوشتن است و همیشه از حاشیهها گریزان بودهام و حاشیههایی که برای این جشنواره ایجاد شد، برایم جالب بود.
جشنوارههای خصوصی که در حوزه شعر فعالیت میکنند، کم نیستند. هر کدام از این جشنوارهها به باند و طیف خاصی مرتبط هستند. هرکس طرفداران خودش را جمع کرده و جشنواره راه انداخته، داوران نزدیک به تفکر خودشان را به خدمت گرفتهاند و برگزیدگان هم شاگردان آنها هستند. به هر حال باید در این موارد بازنگری شود و شاعر وقتی در جشنوارهای شرکت میکند که مطمئن باشد داوریها منصفانه و به دور از غرضشخصی است.
نمیدانم چرا من همه این سالها فراموش شده بودم، شاید چون مسیحی و ارمنی هستم. اینقدر نادیده گرفته شدم که ایرانی بودنم را فراموش کردم. در حالی که در مشهد متولد شدم و تا ۱۸سالگی در مشهد بودم، اما خیلی جاها احساس کردم در مورد من تبعیض قائل میشوند، اما این انتخاب من را خوشحال کرد.
* واکنش شما نسبت به انصراف شاعران و حاشیههای ایجاد شده برای این دوره از جشنواره چه بود؟
** نمیدانم برای چه عدهای شاعر از حضور در جشنواره انصراف دادهاند آن هم وقتی هنوز مشخص نیست کتاب آنها به مرحله داوری راه پیدا کرده یا نه. آیا این شاعران که تا امروز در جشنوارهها شرکت میکردند، سکه و واممسکن و ماشین میگرفتند، اوضاع را بر وفق مرادشان میدیدند و یا مسئولان فرهنگی ما آدمهای بدی هستند؟ چرا شاعران به هم خرده گرفتند و هم را متهم کردند که در جشنواره حاضر شدهاند؟ چرا هیچوقت از ورزشکاران نخواستهایم انصراف دهند. از شبی که اختتامیه جشنواره شعرفجر همزمان با مسابقات فوتبال استقلال و پیروزی برگزار شد، کدام شبکه رادیو و یا تلویزیون به این اتفاق مهم فرهنگی اشاره کرده، اما شخص من از ساعت ۱۶شنبه تا ساعت ۲۴، بیش از ۴۰ بار خبر پیروزی استقلال و پیروزی را با جزئیات شنیدم.
آیا فوتبالیستها، مربیها و سرپرستهای تیمها نباید اعتراض کنند و انصراف دهند و فقط اهالی ادب و فرهنگ برای ابراز همدلی باید از جشنوارهها و میادین ادبی کنار بکشند؟ چرا درباره کار فرهنگی اینطور قضاوت میشود و چرا شاعران با شعر و اتفاقهای فرهنگی اینطور برخورد میکنند؟ البته انصرافدادن وسیله تبلیغ شده و هرکس بخواهد اسمش بیشتر مطرح شود بیشتر انصراف میدهد، چون بعضی از شاعرانی که انصراف دادند کتابشان اصلاً جزو کتابهای راه یافته به جشنواره نبود و فقط خواستهاند به این وسیله اسمشان را بیشتر سرزبانها بیندازند.
* فکر میکنید چرا «به رنگ دانوب» مورد توجه داوران قرار گرفت؟
* * * این را باید از داوران پرسید، اما در گذر زمان تجربه به شاعر کمک میکند. شاید شاعر در ابتدا به این فکر کند از چه بگوید که مردم دوست داشته باشند و به چشم آنها زیبا باشد، اما با گذشت زمان شاعر دیگر به «چه بنویسم» فکر نمیکند، سعی میکند باورهایش را بنویسد و اگر شاعر در این مرحله صادق باشد، راه را درست رفته و شعر خوبی میسراید. این مجموعه شعر شامل سه بخش آخرین روزکودکی، لکنت و سرمستی و ۷۰ شعر است. من به عنوان یک شاعر بهترین قاضی برای اشعارم هستم و میدانم شعر من چه جایگاهی دارد. شاید من بدانم کسی که اشعار من را قضاوت کرده، عادلانه و منصفانه این کار را انجام داده یا مغرضانه. هدف من از سرودن همین است، نوشتن از چیزی که به آن باور و ایمان دارم. من هیچوقت برای خوشامد طیف و یا فرد خاصی شعر نگفتهام و شاید این صداقت بر دل نشسته است.
* مجموعه شما، مجموعه شعر نوفارسی است. در جشنواره آثارنو با آثاری که در قالبهای کلاسیک سروده میشوند، در یک بخش داوری میشوند. به عنوان شاعر برگزیده راجع به این نوع داوری چه نظری دارید؟
* شعرنو و شعر کلاسیک باید در دو بخش مجزا داوری شوند. من فکر میکنم دوران شعرکلاسیک تمام شده و این طور حس میکنم که بزرگانی مثل مولانا، حافظ، عطار و سعدی شعر کلاسیک جهان را به اوج خودش رساندهاند و آن دوران شعرکلاسیک تمام شده است. از طرفی شعرنو هم برای این به وجود آمد تا قالبها شکسته شود و شاعر آزادانه شعر بگوید، اما میبینیم عدهای به اصطلاح شعرنو مینویسند و قالبها را شکستهاند، اما محتوا را نشکستهاند و محتوا همان شمع و گل و پروانه است. تکلیف این دسته از شاعران روشن نیست. این شاعران به اصطلاح شعر سپید و نو میگویند، اما هنوز بند مفاهیم کلاسیک هستند. به هر حال در جشنواره باید این دو قالب تفکیک شود و اینطور نباشد من با شاعری که شعرکلاسیک میگوید هر دو برگزیده اول یک جشنواره شویم و من از چنین انتخابی تعجب کنم.
* چطور شد به شعر علاقهمند شدید و مسیر شاعری را انتخاب کردید؟
* من از کودکی اهل کتاب و مطالعه بودم و پدرم من را اینطور تربیت کرده بود. مطالعه را دوست داشتم و عاشق شعر بودم، اما فکر نمیکردم روزی بتوانم شاعر شوم. در ۲۰ سالگی تصادفی کردم که از آن زمان من را ویلچرنشین کرد. سالها بدون حرکت در رختخواب بودم و پس از چهار سال با معالجههای متعدد، وضعیتم بهتر شد. آن سالها فقط کتاب میخواندم. پس از آن بود که احساس کردم دوست دارم بنویسم و از همان زمان سرودن من شروع شد. خوشحالم این اتفاق موجب شد با دنیای زیباتری به نام دنیای شعر آشنا شوم. از همان زمانهایی که مینوشتم اساتید به خانه ما میآمدند حرفهای آنها را شنیدم و آویزه گوش کردم. شعر مینوشتم و برای اساتید میخواندم و آنها هم نقد میکردند. از همان آغاز نوشتن متوجه شدم چه نوع شعری خوب است، چه حرفهایی باید گفته شود و به عنوان یک شاعر چهطور باید زندگی و فکر کنم تا بتوانم شعر خوبی بنویسم. همه اینها به من کمک کرد تا امروز توانستم به جایی برسم که متوجه شوم سخنی شعر است که در ناهوشیاری شاعر سروده میشود و خواننده را در هوشیاری ویران میکند.
* شما به عنوان شاعری واقعگرا شناخته شدهاید که به اطرافتان نگاه میکنید و شاعری ذهنگرا و فرورفته در خود نیستید. این واقعگرایی از کجا وارد شعر شما شده است؟
** از جهانبینی که در من متولد شده و رشد کرده است. این جهانبینی یکروزه به دست نیامده و این نوع سرودن، تصمیم شاعر نیست. تجربهها سالها در شاعر تهنشین و در اثرش متبلور میشود. به من میگویند در شعرم درگیر خیالپردازی میشوم، اما از لحظهای که رؤیاهای من به روی کاغذ میآیند، دیگر رؤیا نیستند بلکه بخشی از واقعیتهایی هستند که من را به عنوان شاعری رئالیست معرفی میکند. خیال و رؤیا بخشی از زندگی هر آدمی است به خصوص اگر آن فرد، شاعر و هنرمند باشد.
* سرودن شعر و شاعری دغدغه اصلی شماست و یا مانند بسیاری از شاعران به عنوان یک سرگرمی و فراغت به آن توجه دارید؟
** من نمیگویم شعر بخشی از زندگی من است، بلکه زندگی بخشی از شعر من است و کاملاً مخالف کسانی هستم که با افتخار میگویند نویسندگی شغل دوم آنهاست و مواقع فراغت به سرودن و نوشتن مشغول میشوند. هیچ نویسنده و شاعری حق ندارد به مقوله نوشتن اینطور نگاه کند. با این حال، عشق و زندگی من نوشتن است. زندگی میکنم تا برای شعرهایم سوژه پیدا کنم، نه اینکه زندگی میکنم تا اگر فرصتی پیش آمد، بنویسم و بسرایم.
معیشت من هم از راه نوشتن و سرودن میگذرد و شغل دیگری ندارم، چون من نمیتوانم غیر از نوشتن کاری کنم. در همه این سالها به مدت سه ماه نوشتن را کنار گذاشتم و در یک کار تجاری با دوستم شریک شدم، با آنکه درآمد خوبی داشتم و وضعیتم تغییر میکرد، اما نتوانستم به این کار ادامه دهم و از شراکت صرفنظر کردم، چون «واهه» ای که باید باشم، نبودم.
نظر شما