یکی از کسالتبارترین کارهای روزنامهنگاری مناسبتنویسی است. برخلاف آنچه شاید عموم مخاطبان مطبوعات تصور میکنند، کاری است به غایت سهل و ممتنع. سهل است زیرا جمع کثیری از نویسندگان رسانههای ما کاری جز این بلد نیستند. اینکه یک مشت شعار تکراری را که مردم بیش از چهار دهه، هزاران بار از رسانه ملی گرفته تا رسانههای مکتوب و مجازی و غیره شنیدهاند دوباره پشت هم ردیف کنند و پیشاپیش هم یقین داشته باشند مسئولان از خواندن آن کیف میکنند و آن را ادای وظیفه مینامند. اما مردم چطور؟ مردم اما در این بزنگاهها نخوانده و ندیده و نشنیده از چنین مطالبی عبور میکنند. آنها به دنبال پاسخ هزاران پرسش بیپاسخ خویشاند. به دنبال حرفی تازه تا حالشان را عوض کند و عزمشان را راسختر. این را همان روزنامهنگاران و برنامهسازان مناسبتی هم خوب میدانند ولی دریغ از اندکی خلاقیت، جسارت و احساس وظیفه راستین. عناصری که با تمام کمبودها و محدودیتهای فنی و غیره در سالهای نخست انقلاب در همه ارکان نظام، از حوزه رسانه تا دیگر بخشها آشکار بود و موج میزد و اما سالهاست دچار قحطی این نعمتهاییم.
بگذریم، هدفم از این مقدمه مطول کسانی نیستند که با تمام مشقتها و دردمندیها، باز هم در این نقاط عطف، صفوف اول را تشکیل میدهند و بدون فراخوان حاضرند. مخاطبم بیشتر در این نوشته آنهایی هستند که شاید در عمرشان پایشان به کمتر تظاهرات مناسبتی یا حتی انتخابات و رأیگیریهای حساس کشور باز شده است. بسیاری از اینها دردها و اعتراضهایی دارند که شاید عمدهاش نیز بحق باشد. البته حساب آنها که به هر دلیل از این انقلاب کینه دارند و از همان بهمن 57 راهشان را از این حرکت مردمی جدا کردند، با این عده که از ایشان یاد کردم سوا و متفاوت است. میخواهم چند جمله با آنها که از سر دلخوری و دیدن برخی نابسامانیها و اشرافیتطلبی گروهی از مسئولان و رفتارهای نادرست ایشان با مردم، پایشان نمیکشد تا از خانه بیرون بیایند، حرف بزنم.
برادران و خواهرانم، تا به میان این عده از هموطنانتان در چنین جمعهایی نروید و حرف دل آنها را که کمتر در رسانهها منعکس میشود نشنوید، نمیتوانید دلیل این فداکاریشان را بفهمید- بسیاری از همانها که در انبوه چنین مناسبتهای انقلابی میبینید، کارگرانی هستند که شاید ماههاست به سبب نالایقی یک مدیر حقوق عادیشان را هم نگرفتهاند. بسیاری خانوادههای شهدایی هستند که شاید به سبب عدم رسیدگی دچار هزار و یک مشکلاند. جانبازانی که وقتی مدیران امروز حاکم بر آنها کودک بودند یا به دنبال پیشرفت شغلی بودند، آنها در جبهههای جنوب و غرب جانشان را کف دستشان گذاشتند و از امنیت و رفاه همین جماعت با بذل دار و ندارشان دفاع کردند. بسیاری شاید از تظاهرات به خانه که برمیگردند برای معاش چند روز بعدشان شرمنده خانوادههایشان باشند. بسیاری کسانیاند که با انبوه لیاقت نتوانستهاند به خاطر رانت و ریاکاری عدهای دیگر پیشرفت شغلی دلخواهشان را داشته باشند و صدها مورد مشابه دیگر. اما همه اینها به یک چیز باور دارند و آن این است که امروز این سرزمین از 6 جهت مورد هجوم دشمنان قسم خورده است که جز به نابودی آن فکر دیگری ندارند. میدانند امنیت این مردم از نان شب برایشان واجبتر است و میدانند واکسن تمام اینها و حفظ این موجودیت، تداوم همین حضورها و حفظ همین وحدت با وجود تمام دلخوریهاست. باید وجود داشته باشیم تا بتوانیم اصلاح و تغییری را درون آن و در میان خانواده بزرگ ایران صورت دهیم. دنیا و دشمنان ما فردا چشمشان به خیابانهای ماست.
نظر شما