چارلز کورزمن، استاد جامعهشناسی دانشگاه کارولینای شمالی در کتاب «انقلاب تصورناپذیر ایران» به مطالعه پیشبینیناپذیری یا به تعبیری که خود به کار میبرد «تصورناپذیری» انقلاب ایران میپردازد و با بررسی تحلیلهای رایج در مورد انقلاب ایران، در نظر نگرفتن «پیشبینیناپذیری وقایع» را دلیل عدم تجزیه و تحلیل درست انقلاب ایران میداند. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگوی ما با دکتر محمد ملاعباسی، دانشآموخته جامعهشناسی سیاسی و مترجم این کتاب در مورد علل موفقیت جریان اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) در مقطع انقلاب اسلامی ایران است.
به عنوان یک جامعهشناس سیاسی چقدر روایت کورزمن به نظرتان توانسته موفق باشد و دلیل اهمیت این کتاب چیست؟
این کتاب به این خاطر بسیار شاخص است که تأثیر فراوانی میان نویسندگانی که در مورد انقلاب ایران مینویسند، داشته و توانسته جنبههای جدیدی از فکر کردن و نظریهپردازی در مورد انقلاب اسلامی را مورد بحث قرار داده و از منظر تازهای به موضوع بپردازد. معمولاً وقتی در مورد مسائل عمومی بهخصوص انقلابها صحبت میکنیم، دو دسته از کتابها را داریم؛ یک دسته از این کتابها با توجه به منابع و اسناد تاریخی تلاش میکنند رویکرد تاریخنگارانهای را در پیش بگیرند و دسته دوم تلاش میکنند اتفاقات تاریخی را با سطحی از نظریهپردازی معنادار کنند و بگویند در این فرایند چه اتفاقی افتاده است. معمولاً این دو دسته از منابع به دلیل اختلاف نگاه، همواره نسبت به همدیگر نقد دارند. مثلاً تاریخنگارها، معتقدند نظریهپردازان جزئیات تاریخی را نادیده میگیرند و نظریه آنها دقت کافی را ندارد و از آن سو نظریهپردازان نیز مدعیاند کار تاریخنگاران ناکافی است، چرا که جمعآوری اسناد تاریخی بدونپردازش کردن ارزشی ندارند. ویژگی شاخصی کتاب کورزمن این است که توانسته با جزئیات تاریخی و رجوع به منابع تاریخی با نظریه به گفتوگو بپردازد. یعنی سهمی از هر دو نوع پژوهش را در این کتاب میبینیم. هم کتاب به روایت تاریخی توجه زیادی دارد و هم به نظرگاههای متفاوتی که در مورد انقلاب اسلامی نظریهپردازی کردهاند.
این حجم از اطلاعات و دادههای دقیق در کتاب کورزمن از کجا بدست آمده است؟
این موضوع به استانداردهای پژوهش در دانشگاههای غربی برمیگردد. مطالعات فراوان نویسنده در مورد ایران و زبان فارسی، دسترسی گسترده به اسناد و گفتوگو با مشاوران ایرانی و خارجی در مورد انقلاب، همه عواملی هستند که باید آنها را در کنار حساسیت نظری نویسنده در مورد دقیق بودن این اطلاعات مد نظر داشت. تحلیلهای فراوانی در مورد روایت چهلمهای منتهی به انقلاب را در کتابها خوانده بودیم، ولی روایتی که کورزمن از این ماجرا دارد حاوی نگاهی از زاویه جدید به این قضیه است. کورزمن روایتهایی که ما با آنها خو گرفته بودیم را به چالش میکشد و سعی میکند با تحلیل به جواب پرسشهای حاصل از این چالش بپردازد. شاید دور بودن کورزمن از دلایلی باشد که او توانسته به چرخشهایی که در آن بازه تاریخی اتفاق افتاده، نگاه موشکافانهتری داشته باشد.
نظر کورزمن درباره اسلامگرایانی که حرفشان را به گفتمان غالب تبدیل میکنند چیست؟
نویسنده مفهومی را در کتاب معرفی میکند که چینش تمام مطالب در کتاب شاید تلاش برای رسیدن به همان مفهوم پایانی باشد. کورزمن وقتی آن مفهوم را معرفی میکند از آن با عنوان «امکانپذیری» سخن به میان میآورد و درباره مفهوم امکانپذیری و این مسئله که یک جنبش اجتماعی کی همگانی و عمومی میشود، صحبت میکند. او میگوید زمانی یک جنبش اجتماعی عمومی شده و تفوق پیدا میکند که روبهروی آنچه در صحنه اجتماعی تصورناپذیر جلوه میکرده، افقی باز و در آن، مجموعهای از چیزها نمودار میشود. این مجموعه از عوامل مختلف مانند تصور مردم از آینده و فکر کردن آنها در مورد قدرت گروه مخالفشان و... سبب میشود در برهههایی مردم افق تازهای در جلوی چشم خود ببینند و تصور کنند میتوان چیزی را تغییر داد. کورزمن در نظریهپردازی خود اساساً معتقد است آنچه یک جنبش را عمومی میکند، چشمانداز امکانپذیری است که این چشمانداز را تنها گروه اسلام گرایان و مردم مسلمان طرفدار امام خمینی توانسته بودند در دوران انقلاب برای مردم ترسیم کنند. در نگاه کورزمن اپوزیسیون شناخته شده آن دوران مثل ملی مذهبیها، جنبش ملی، تودهایها و جنبشهای مسلحانه چپگرا هیچ کدام نتوانسته بودند این تصور و چشمانداز از آینده را به مردم بدهند. درست است که این جریانها، در انقلاب سهم و نقش داشتند ولی این نقش صرفاً در سطح همکاری با جریان اصلی که جریان اسلامگرا است شکل گرفته است. حرف اصلی کورزمن این است که تنها یک گروه توانستند این افق جدید را برای مردم تصورپذیر کنند و آن هم امام خمینی و طرفداران او بودند.
چه وجهی در رویکرد کورزمن اهمیت دارد که میبینیم او از یک طرف به شبهات کف میدانی پاسخ میدهد و از طرف دیگر مباحث نظری و علمی را نیز به خوبی مطرح میکند؟
اصل حرف کورزمن این است که این ماجرا باید علتیابی شود و از این منظر او نمیخواهد تبیین انجام دهد، به همین دلیل اسم آن را ضدتبیین مینامد. من معتقدم همه تبیینهایی که در مورد انقلاب اسلامی وجود دارد، ناکافی است چه بسا علوم اجتماعی که ما میشناسیم، با مفاهیمی که اکنون با آنها کار میکند نتواند بگوید چرا مردم دست به انقلاب زدند. همان چیزی که فوکو نیز اذعان میکند که نمیتوان گفت در نهایت چرا یک انسان دست به شورش و انقلاب میزند. حداقل این است که با توجه به نظریهپردازیها توان تصویری از این داشته باشیم که چه عواملی نمیتوانند دلیل این اتفاق باشند. مثلاً عقاید شیعی صرفاً نمیتواند دلیل این انقلاب باشد، چرا که سالهای سال بود که مردم ایران با این عقاید عجین شده و آنها را داشتند. یا نمونه دیگر قدرت نظامی شاه نمیتواند دلیل انقلاب باشد چرا که تا آخرین دقایق به سرکوب مسلحانه مردم میپردازد. منظری که کورزمن به این ماجرا نگاه میکند یک جور «ضدتبیین» است، یعنی ما شاید نتوانیم بفهمیم علت واقعی انقلاب چه بوده است ولی میتوانیم نسبت به تصویر ذهنی که آن لحظه مردم داشتند نزدیک شویم. در مجموع رویکردها در تحلیل انقلابها، تحلیل کورزمن را شاید بتوان «تحلیل فرایندی» نامید که میخواهد بگوید علتهای جدایی از انقلاب وجود ندارد که موجب انقلاب شود؛ در فرایند فراز و نشیبهاست که این اتفاقات روی میدهد. نمیشود دستگاه نظری خود را از انقلاب بیرون بکشیم و تحلیلی کنیم که انقلاب را پیشبینیپذیر کند. او میگوید در مورد انقلاب نباید پیشبینیناپذیری آن را از یاد برد.
چرا پژوهشهای خودمان را دست کم میگیریم؟
مهمترین چیزی که در مورد پژوهشهای انقلاب ایران به ذهنم میآید این است که برای بهتر شدن روند پژوهشها، باید فضای نهادی برای جدی گرفتن علم بهوجود بیاید. اکنون این فضای نهادی و گفتوگو با اساتید به شدت شبیه تعبیر گفتوگوی ناشنوایان است؛ یعنی کسی کاری ندارد به اینکه چه کسی چه کتابی نوشت، چه نقدی به آن وارد است و چه باید کرد. کسانی که در این فضا کار میکنند بزرگترین اشتباهشان این است که حرف خودشان را جدی نمیگیرند و به نظرشان خارجیها حرفهای مهم تری در این مورد میزنند. برای نمونه همین کتاب را مثال میزنم. باید بگویم تنها کسی که با من به گفتوگوی انتقادی در مورد این کتاب نشست، کسی بود که در نمایشگاه کتاب در مورد آن با من صحبت کرد. بنابراین پیش بینی من از ماجرا این است که یک پژوهشگر ایرانی از خودش میپرسد چرا باید اینقدر تلاش کنم تا چیزی بنویسم یا منتشر کنم؛ چرا که کسی قرار نیست آن را جدی بگیرد. وجود نداشتن این فضای نهادی که سبب معنابخشی فعالیت علمی میشود دلیل اصلی این مسئله است که پژوهش در ایران بیمقدار شده است. یعنی همه ماجرا نیز به مسائل مالی بر نمیگردد؛ فضایی شکل نگرفته که انسانها فکر کنند حرفی که زدهاند در چنین فضایی شنیده خواهد شد.
نظر شما