قدس آنلاین: تکخوان مجموعه ۱۵ داستان است که در اوایل دهه ۴۰ در مشهد اتفاق میافتد. داستانها از زبان پسربچهای هفت یا هشت ساله روایت میشود و گفتوگوها به لهجه مشهدی است.
تأکید خزاییفر به لهجه مشهدی، مکانهای تاریخی چون قبرستان «گلشور»، سبک زندگی، فرهنگ و هویت مشهدیها از جمله پرداختن به «شلهمشهدی» و... از شاخصهایی است که ترغیبمان میکند تا این اثر داستانی را بدون تسلط تکنیکهای پیچیده فرمی، ادبی و داستانی در نظر بگیریم.
مجموعه داستانی «تکخوان» زمستان ۹۸ توسط نشر شیرباد منتشر شده است.
به همین بهانه گفتوگویی را با دکتر خزاعیفر ترتیب دادهایم تا از دغدغههایش که موجب نگارش این مجموعه داستانی شده است، برایمان بگوید. دکتر علی خزاعیفر، محقق، مترجم، نویسنده و استاد زبانشناسی دانشگاه فردوسی مشهد است. او در رشته ادبیات انگلیسی و آموزش زبان کارشناسی و کارشناسیارشد گرفت و برای ادامه تحصیل و دکترا به انگلستان رفت. در این کشور از دانشگاه یومیست مدرک دکترای زبانشناسی گرفت. عمده فعالیتهای دکتر خزاعیفر به ترجمه ادبی در ایران معطوف شده است.
گفتوگوی ما را با این مترجم و نویسنده به انگیزه انتشار نخستین مجموعه داستانیاش، بخوانید.
* نخستین پرسشی که درباره شما و نوشتن این مجموعه داستان به ذهن میرسد این است که چرا در دهه ششم زندگی و پس از تجربههای گوناگون در ترجمه، دست به تألیف زدهاید؟
** حقیقت این است که تا پیش از اینکه خودم را بازنشسته کنم درگیر دانشگاه بودم. نوشتن تمرکز و تعهد میخواهد. نویسنده باید بتواند تماموقت در اختیار قلمش باشد، البته نوشتن خیلی چیزهای دیگر میخواهد، از جمله تجربه زندگی که مایه نوشتن است. به قول معروف، بیمایه فطیر است. باید معانی جمع شود.
* این اثر را با رهاوردی که از ترجمه به دست آوردهاید نوشتهاید یا صرفاً کاری تفننی و خاطرهبازی با مشهد و لهجهمشهدی است؟
** تصور نمیکنم ارتباطی بین تجارب من در ترجمه و این اثر تألیفی باشد. این کتاب مجموعه خاطرات نیست، بلکه همه داستانهای آن حاصل تخیل است. همه آدمها هم تخیلیاند، از جمله خود راوی که ظاهراً خود نویسنده است. به اعتقاد من این داستانها مایه ادبیات دارند و به هر زبانی قابل ترجمهاند، ولی چون گفتوگوهای داستانها به لهجه مشهدی نوشته شده، وجه مشهدی داستانها بیشتر از وجه ادبی آن به چشم خواننده میآید. البته ناگفته نماند من عاشق لهجه مشهدی هستم، چون در بچگی آدمهای اطرافم به این لهجه صحبت میکردند و شنیدن این لهجه امروز مثل لالایی مرا به خواب کودکی میبرد.
* معمولاً در توجه به لهجهها ناگزیریم به فرهنگ، تاریخ و پیشینه آن لهجه و آن شهر هم بپردازیم. در مجموعه تکخوان که اتفاقاً از لهجه شیرین مثالزدنی هم برخوردار است، پژوهش و تحقیق هم داشتهاید یا صرفاً با تکیه بر خاطرات و دانستیهای شخصی داستانها را نوشتید؟
** همهچیز را از حافظه نوشتم. در مقدمه کتاب مطلبی گفتهام که دوست دارم آن را اینجا تکرار کنم. «با اینکه سالهاست به لهجه مشهدی صحبت نمیکنم، شیرینی لهجه مشهدی که به شکلی اصیل در خاطرم باقی مانده مرا به دنیای کودکیام برد تا بتوانم آدمهای داستانم را خلق کنم. در واقع من این آدمها را از طریق زبانشان خلق کردم. یعنی آنها را در موقعیتهای داستان قرار دادم و به ذهنم فشار آوردم تا ببینم این آدمها در آن موقعیت چه چیزی ممکن بود بگویند. در ذهن خودم و در میان خاطرات زبانیام، دنبال کشف و خلق آن زبانی بودم که آمیخته بود به شوخطبعی و سرشار بود از صراحت و سادگی و خِرَد عامیانه و درعین حال تصویری و استعاری؛ زبانی که منعکسکننده جهانبینی و اعتقادات مشهدیهای دوران کودکیام بود».
* آیا باید نوشتن مجموعه داستان «تکخوان» را باز شدن دریچهای دیگر در فعالیت حرفهای شما بدانیم؟
** بله، دریچه دیگری در زندگی من باز شده است. من پس از بازنشستگی تصمیم گرفتم به نوشتن داستان روی بیاورم و به جز این مجموعه داستان، یک رمان نوشتهام و در حال حاضر مشغول انجام تحقیقات در مورد رمانی دیگر هستم. وجهمشترک این دو رمان این است که واقعه آنها هم در مشهد اتفاق میافتد. خیلی دوست دارم مشهد صحنه وقایع ادبی شود و اسامی خیابانهای مشهد بهخصوص مشهد قدیم و بسیاری از جنبههای فرهنگی این شهر در ادبیات زنده شوند.
* به نظر شما آثار با لهجههای مختلف، فقط مناسب همان اقلیم است یا ارزش ترجمه هم دارد؟
** ارزش ترجمه، ربطی به لهجه ندارد. مارک تواین در کتاب هاکلبریفین از لهجههای متعدد استفاده میکند، ولی این اثر ارزش ادبی دارد و مرحوم دریابندری آن را به زیبایی به فارسی ترجمه کرده است. پس آنچه ارزش ترجمه دارد، مایه ادبی داستان است. در آثار ادبی، لهجه هدف اصلی نیست، بلکه یکی از ابزارهای نویسنده است. نویسنده باید نخست مایه ادبی اثر را فراهم کند، آنگاه لهجه میتواند بر شیرینی و تأثیر زبان و اصالت شخصیتهای داستان بیفزاید. پس خود لهجه فینفسه و در شکل خامش ارزش ادبی ندارد. نویسنده باید مصالح این لهجه را به شکلی خلاق به کار بگیرد و در سینما هم همینطور است. اگر فیلمسازی بخواهد صرفاً به اتکای لهجه خنده ایجاد کند یا حس بومی ایجاد کند، چندان در کارش موفق نخواهد بود.
* یکی از ویژگیهای ادبیاتی که متوجه لهجه است، طنز موجود در کلام است، به گونهای که احساس میشود نمیتوان در این گونه آثار حرفهای جدی زد. با این گزاره موافق هستید یا نه؟
** میدانم که برخی فکر میکنند ادبیات جدی میانهای با طنز ندارد، ولی برعکس جدی بودن حرفی با طنز بهتر منتقل میشود. مثلاً در داستان «شله» که در این مجموعه آمده حرفی بسیار جدی وجود دارد. اینکه بخواهی خواننده را بخندانی یا با خنداندن حرفی جدی بزنی دو چیز متفاوت است. درباره اهمیت طنز در ادبیات جدی حرف زیاد است، همین طور که در مورد تعریف طنز اختلافنظر وجود دارد. ولی همین را بگویم که انسان قرن ۲۱ ذائقهاش به سمت طنز میل کرده و نویسندگانی که طنز را چاشنی کارشان میکنند، بهتر قادرند توجه خوانندگان را جلب کنند.
* در مجموعه «تکخوان» گفتوگوها را به لهجه مشهدی نوشتهاید که بسیار شیرین هم هست. نظرتان در مورد لهجه چیست و چگونه میشود از لهجه مشهدی حمایت کرد؟
** لهجه اهمیت دارد، چون آدم لهجه را در بچگی در محیط اطراف خود میشنود، بنابراین لهجه بخشی از هویت آدم میشود. متأسفانه برخی عوامل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی موجب شدند که نه فقط در مشهد بلکه در تمام شهرهای ایران به نسبت کم یا زیاد آدمها لهجه را کنار گذاشتند و سعی کردند به زبان معیار صحبت کنند. در مشهد این اتفاق در دوران نوجوانی من افتاد و مشهدیها بهخصوص خانمهای مشهدی کمکم از لهجه فاصله گرفتند. کار به جایی رسید که برخی اصلاً ضدیت با لهجه پیدا کردند و لهجه را با طبقات پایین اجتماع و بازاریها مرتبط دانستند و وقتی لهجه مشهدی با یک گروه خاص پیوند خورد و نه با تمام مردم شهر، این مطلب دستمایه طنز و لودگی شد. کنار گذاشتن لهجه را میشود درک کرد. مثلاً بنده که در کلاس درس میدهم شاید اگر به لهجه مشهدی صحبت کنم نتوانم تأثیر لازم را ایجاد کنم، چون به هر حال از نظر اجتماعی و فرهنگی لهجه مشهدی آسیب دیده است، ولی ضدیت با لهجه اصلاً قابل درک نیست و معلوم نیست چرا آسیبی که به لهجه مشهدی وارد شده نسبت به لهجه شهرهای دیگر اینقدر شدید بوده است. علت این آسیب قطعاً اجتماعی یا فرهنگی است و به ماهیت زبانی این لهجه مربوط نمیشود، چون اتفاقاً غیرمشهدیها آهنگ لهجه مشهدی را خیلی دوست دارند. شاید نشود لهجه را دوباره به تمام مردم شهر برگرداند، چون شهر دیگر آن یکدستی جمعیتی گذشته را ندارد، اما میتوان کارکردهای محدودتری برای لهجه تعریف کرد و آن را مثل میراثی ارزشمند حفظ کرد. نخستین کار این است که دیدگاه منفی برخی مشهدیها را در مورد لهجه مشهدی عوض کرد و ضدیت یا بیاعتنایی را به نوعی تعصب تبدیل کرد. به نظر من یک راه خوب برای این کار این است که در ادبیات و هنر آنجا که اقتضا میکند از لهجه مشهدی استفاده شود. فرق لهجه مشهدی با زبان معیار فقط این نیست که آهنگ متفاوتی دارد و چند کلمه دارد که در فارسی معیار نیست بلکه لهجه مشهدی بیش از اینهاست. تعبیراتی که مشهدیها در بیان افکار و احساسات خود به کار بردهاند منحصربه فرد است و همه تصویری است. یادم هست به پیرمردی گفتم: «بهتون نمییاد ۵۰سال داشته باشین، فکر میکردم حداقل ۷۰ سال سن دارین.» او گفت: «ها! میبینِن. مو تو زندگانی خودُمِ خیلی ضرب زدُم». من عاشق این تعبیراتم: «ها. میبینِن. تو زندگانی. ضرب زدُم.» شیرینی لهجه در همین تعبیرات است. نویسنده یا هنرمندی که میخواهد لهجه مشهدی را در اثرش به کار بگیرد باید دنبال این قبیل تعبیرات اصیل باشد. حتی کسانی که با لهجه مشهدی میانهای ندارند، متوجه این زیباییها میشوند. خیلیها به من گفتند گفتوگوهای داستانهایت را به فارسی معیار بنویس، این طوری خیلیها کتابت را نمیخوانند. گفتم اصلاً من هدفم این است که شیرینی و قابلیتهای بیانی لهجه مشهدی را نشان دهم.
نظر شما