فاطمینژاد/
بازخوانی کلان تجربه زندگی در دنیای پساکرونا از زوایای مختلف باید آغاز شود. این روزها بازخوانی رویکرد ضعیف دولت ملتها و حتی سازمان ملل متحد و ایجاد وحدت رویه در مقابله با آن بسیار رایج است. آمریکا بودجه WHO که خط فرمان کنترل بیماری را رهبری میکرد را قطع کرد و پس از آن دیگر تشتت در تصمیمگیری برطرف نشد و این موضوع به شدت دانشمندان سیاست بینالملل را به فکر فرو برد. برخی دیگر رویکرد به فضای مجازی و تبدیل شدن آن به ابزار اصلی حکمرانی در پساکرونا را مورد نقد قرار دادند، اما به نظر میرسد به مرور پای جوانب دیگر نیز در حال باز شدن است. حسین مهدیزاده، پژوهشگر فقه حکومتی و مسئول میز نظریه اجتماعی فرهنگستان علوم اسلامی قم پیش از این به نقد رویکرد درمانی این بیماری از پایگاه علوم اجتماعی و انسانی پرداخته بود و با اینکه طلبه است، اما از تمرکز جهادی حوزههای علمیه و دانشجویان مذهبی به پرستاری از بیماران بد حال و یا کمکرسانی مالی به فقر برآمده از کرونا نقدهایی وارد کرده بود. در مصاحبه با او به نقد رویکرد درمانی کرونا از زاویه مطالعات علوم انسانی و اجتماعی میپردازیم.
به عنوان سؤال اول بفرمایید حوزه علوم انسانی و اجتماعی چه نسبتی با درمان کرونا دارند و اینکه منتقد اخراج آنها از سیاستگذاری درمانی کرونا هستید به چه معناست؟
مسئله درمان از چند منظر به حوزه علوم انسانی و اجتماعی مربوط میشود. زاویه اول که کاملاً عامه فهم است، این است که طولانی بودن دوره کنترل این بیماری در هر منطقهای که شیوع پیدا میکند، موجب فلج شدن اقتصاد آن منطقه میشود. زندگی امروز شهری است و زندگی شهری بسیار وابسته به قدرت خرید و حتی باز بودن مراکز خرید است. همه چیز را در شهر باید خرید، بنابراین بسته بودن مشاغل، سبب میشود هم قدرت خرید پایین بیاید و هم امکان خرید افت کند. تا امروز این مشکل از طریق نسخههای کاملاً وهلهای مثل وام، پولپاشی روی مشاغل، بیمههای بیکاری و حتی رجوع به درآمدزایی حبابی از بورس علاج شده است، اما بازگشت مجدد این بیماری در تابستان و اوجگیری حتمی آن در پاییز به ما میگوید شاید باید به تغییرات جدیترین در زندگی مردم فکر کنیم.
در مقابل این نقدهای لایه لایه اگر اهل علوم انسانی و اجتماعی بیشتر وارد میدان میشدند واقعاً تأثیر خاصی داشت؟
واقعیت این است که جواب به این پرسش هم راحت نیست. دنیا توسط سرمایهداران و مهندسان و دانشمندان علوم تجربی اداره میشود و معلوم نیست واقعاً تا چه حد علوم انسانی و اجتماعی که آرمانها را بیشتر از آنها پاس میدارد بازی داده میشود. خیلی از اوقات میزان این مشارکت دادنها بیشتر صوری و درنهایت رخنه پوشانه است؛ یعنی دعوت میشوند تا رخنههایی که دستورات آنها ایجاد کرده است را پر کنند. نسبت به دین هم همینطور است. نقد من به حوزههای علمیه که تنها وجه جهادی خود برای ایجاد روحیه به بیماران و رفع فقر بیکاران را بزرگنمایی رسانهای کرد نیز همین است. آیا واقعاً آنها را در تصمیم گیری درباره مدیریت کرونا راه دادند؟ نمونهاش، آماری که بود که جلو رئیس جمهور خوانده شد مبنی بر اینکه حمل و نقل و مراکز خرید درمجموع نزدیک به 40 درصد از انتقال بیماری را زمینهساز شده بود و حرمها و مساجد (که تأثیر جدی بر آرامش روانی بخش مذهبی جامعه دارد) کمتر از یک درصد. اما حمل و نقل و خرید از فروشگاههای بزرگ که دستپخت نظریههای مدیریتی سرمایهسالارانه است، موفق شدند بازگشایی شوند اما حرمها و مساجد هنوز به عنوان متهم شناخته میشوند و روحانیت از یک حدی بیشتر اجازه دفاع نمییابد، بنابراین اگر یک رجوع جدی به آرمانهای علوم اجتماعی و انسانی – بهخصوص رویکرد دینی آن، که با اخلاق ایرانی و ایمانی جامعه ما سازگارتر است- رخ ندهد، نمیتوان گفت میدان دادن به این بخش از جامعه علمی تا چه حد میتواند مؤثر باشد. پزشکان و مهندسان و از همه آنها بالاتر، سیاستمداران و سرمایهداران، هنوز احساس بنبست بودن راهشان را ندارند، درنتیجه هنوز این رجوع آغاز نشده است. بنابراین بهتر است فعلاً سکوت کنیم تا جامعه به آن مرحله رجوع برسد.
نقد شما به نظریههای اصلاح رفتاری مردم در دوران کرونا نیز بهطبع هست؟
از آنجایی که پزشکی هنوز نتوانسته درمانی برای این بیماری تولید کند و از سوی دیگر، قرنطینههای سنگین هم از سوی حکمرانان و صاحبان قدرتمند بازارها و حتی مردم کارگر و کارمند اصلاً حمایت نمیشود، ایده «فاصله گذاری اجتماعی» بهترین ایده برای کنترل این بیماری و کند کردن روند ابتلای جهانی معرفی شد. در این مدل، گرچه همه به مرور این بیماری را خواهند گرفت، اما به هر حال این مسیر کند میشود و زندگی اجتماعی قطع نمیشود، بلکه با سکتههای مقطعی و موضعی مواجه میشود. نکته حائز اهمیت این است که ابزار اصلی ایجاد انگیزه در مردم برای ایجاد فاصله، «ترس» شدیدی است که باید در جامعه از این بیماری شکل بگیرد. میدانیم اعلام روزانه میزان ابتلا و مرگ و میر این بیماری، یکی از ابزارهایی است که میخواهد همین ترس را در نقطه اوج خود حفظ کند. این مسئله نیز از سوی علمی مثل روان شناسی -که حدفاصل بین علوم انسانی و علوم زیستی است- مورد انتقاد بوده است. این ترس لطمههای جبرانناپذیری بر روان جامعه میزند که اثرات آن خیلی جدیتر از آن چیزی است که پزشکان اعلام میکنند. حتی در تحقیقاتی که در ژوئن (خرداد) منتشر شده، مدل فعال شدن هورمون کورتیزول (به عنوان یک عامل مهم در استرس) در بیماران بدحال به نحوی بوده است که میتوان گفت جزو عوامل بدحالی بیماران کرونایی است. اما باز هم راه حل، کاستن از میزان ترس تزریقی به جامعه نبوده، بلکه تجویز داروهای ضد استرس در بیمارستانها راه حل دانسته شده و همچنان تولید ترس، راهبرد اصلی برای مدیریت رفتار اجتماعی در دوران کروناست. جالب است بدانیم بسیاری از راه حلهای پایدار اصلاح این ترسها و استرسها و افسردگیها، از طریق درمانهای رفتاری و اجتماعی است که از سوی نهادهای دینی، هنری اعمال میشده است و واضح است تا وقتی جامعه در بیمارستان است، امکان شروع این درمانها نیست!
سومین زاویهدید مسئله علم پزشکی و اخلاق پزشکان در درمان و مراقبت است. پزشکی سلولی مدرن، وابستگی جدی به درمان از طریق داروی شیمیایی دارد که در اعصار گذشته با عنوان درمان از طریق سم شناخته میشده است. این مدل، درمان را هم بهشکل یک فرایند گلهای و در قرنطینههای بیمارستانی انجام میدهد. پزشکی مدرن، به تبع تضعیف جدی اخلاق در کشورهای پیشرفته، بیماران بیماریهای عفونی و ایمنی را از طریق داروها و محیطهایی در ضعیفترین و شکنندهترین وضعیت روحی درمان میکند. این مدلها از ناحیه علوم اجتماعی و انسانی حداقل از دو سه زاویه مورد نقد است. نخست اینکه مدل داروگرایی و بیمارستان محوری، رابطه مستقیمی با کسب سود از بحش درمان دارد و در این بیماری فراگیر که به استهلاک روحیه کادر درمان نیز منتهی شده است، واقعاً تکیه به این مدلها چه وجهی دارد؟ دوم در جامعههای شرقی و اخلاقی مثل ایران، چرا نباید به راه حلهای متناسبتر با روان انسانی رجوع کرد؟ سوم چرا پزشکی دیگر مکاتب درمانی باقی مانده از اعصار قدیم را (که در طول دهههای اخیر بازخوانی و بازیابی علمی هم شدهاند) به طور جدی به فرایند درمان راه نمیدهد؟ این تجربه میتواند برای بشر مفید باشد و حتی شاید به انقلابهای علمی هم منتهی شود اما تا وقتی پزشکان مقاومت کنند و مبانی آنها را به علت سلولی نبودن و تجربه حسی نداشتن مسخره کنند، این راه باز نخواهد شد. در ایران یک مشکل چهارمی هم هست آن هم اینکه اصل مدیریت اجتماعی در بحران کرونا به پزشکان واگذار شد. پزشکی علم مدیریت نیست. آنها حتی خیلی از اوقات در مدیریت نوبتدهی و آرامش اتاق انتظار مطب خود هم موفق عمل نمیکنند. در کشورهای پیشرفته در مدرنیته، خیلی از اوقات ریاست بیمارستانها را هم به یک مهندس در رشتههای مدیریتی میدهند که دورهای مکمل پزشکی خوانده باشد و تخصصش درمانگری نباشد! اما در ایران پزشکان به سطح مدیریت اجتماعی کرونا هم ارتقا پیدا کردند و بهطور واضح دست خط مدیریتی و اخلاقی پزشکان در مدیریت ایرانی کرونا پیداست و بدون اینکه به آن اشاره کنم، سربسته میگویم علوم اجتماعی و انسانی به این مسئله نقدهای جدی دارد.
شما از نقدتان به رویکرد حوزههای علوم دینی در ماجرای کرونا هم گفتید. در ایام کرونا از چند زاویه اسم حوزههای علمیه زیاد شنیده شد. نخست فراگیری این بیماری ابتدا در قم آغاز شد و یا حداقل خبر همهگیری کرونا در ایران از قم شروع شد. مورد دوم مقاومت طرفداران طب سنتی در مقابل پروتکلهای درمانی وزارت بهداشت و سازمان جهانی بهداشت بود. سوم هم نیروهای جهادی که با شجاعت به بیمارستانها رفتند و برای کمک به کادر درمانی و روحیه بیماران و بعد هم کمک به خانوادههای بیکار شده در کرونا به میدان آمدند؛ شما به چه چیزی نقد دارید؟
درباره مسئله اول حرفی نمیزنم، چرا که خودتان هم میدانید که قم نه مرز هوایی دارد و نه آبی و نه زمینی و نه طلبههای فقیر آن رفت و آمد بینالمللی چندانی دارند، درنتیجه انداختن کرونا به گردن قم، از آن ابهاماتی است که حل شدن آن یکی از مسئلههای جدی ذهن همه قمیهاست. بهخصوص آنهایی که دلواپس دشمنیها و مسائل سیاسی هستند.
من درباره نکته دوم و سوم در اسفند یادداشتی نوشتم که البته هم از طرفداران طب سنتی -که خود را بی دلیل طب اسلامی معرفی میکنند- و هم از طرف طلبههای جهادی در بیمارستانها مورد انتقاد قرار گرفتم. سخن من این است که اتفاقاً حوزه باید تکلیفش را با ماهیت بیماری و سلامت در بدن طبیعی انسانها و نسبت آن با هستیشناسی دینی هر چه زودتر مشخص کند. اینکه هستیشناسی یونانی و مصری و بابلی که به جای خدای آسمانها، اجرام آسمانی را میپرستد و سحر و نجوم و... دانشهای پایه آن است، بدن و تعادلش را تعریف کند و ما هم آن را امضا کنیم که کار درستی نیست. اینکه علم حسی و آسمانگریز که بهطور واضح سلامت را در سیستم بسته مادی-مادی دنبال میکند هم یک تعریفی از حیات و سلامت و بیماری بدهد و ما آن را تأیید کنیم هم درست نیست. بالاخره جریان انبیا به این سادگی نباید این میدان را خالی کنند و بگویند ما هیچ تعریف پایهای از سوی دین نداریم و فقط امضا کننده قدیم یا جدید هستیم و با صدای بلند بگویند ما مقلد علم و کارشناسی قدیمی یا جدید هستیم.
نظر شما