قدس آنلاین: امروزه در فضای علمی دنیا و به تبع آن کشور خودمان، شاهد طرح پرسشها و اشکالاتی براساس یافتههای جدید علوم تجربی درزمینه تبیین پدیدههای مرتبط با امر قدسی و ماورائی هستیم. سؤالاتی به غایت جدی از سوی دانشجویان جوان و متأثر از این یافتهها مطرح میشود که ضرورت بازخوانی نظام معرفتی برآمده از فلسفه اسلامی را به عنوان سنگ بنای علوم انسانی برجسته میسازد. در این راستا گفتوگویی با دکتر همازاده، پژوهشگر حوزه فلسفه ذهن و علوم شناختی داشتهایم که در ادامه بخشی از آن را میخوانید.
در طول تاریخ مواجهه اندیشمندان و عالمان با پرسشها و مسائل پیرامونی، سازنده تئوریها بوده است. بیتردید فلسفه اسلامی هم جدا از این مقوله نیست. به نظر شما در دنیای معاصر و پرسشهایش، پژوهشگران علوم انسانی باید چه رویکردی را دنبال کنند؟
فلسفه اسلامی به لحاظ تاریخی محصول مواجهه اندیشمندانی چون فارابی و ابنسینا و صدرا با علوم طبیعی و استدلالهای مادیانگارانه رایج در فضای علمی دوران خودشان است. طب و کیهانشناسی آن روزگار از جمله منابع مهم دانشی در فهم و تبیین فلسفی پدیدههای مربوط به جهان و انسان و کشف روابط آنها به حساب میآمده و زمینهساز برخی تبیینها و تئوریهای فلسفی نیز شده است. امروز نیز آن دو ضلع معرفتی وجود دارد؛ یعنی هم علوم طبیعی جدید و بیولوژی و پزشکی از یکسو و هم استدلالها و تبیینهای فیزیکالیستی معاصر از سوی دیگر. جای این پرسش وجود دارد که متکفلین معرفت و اندیشهورزی فلسفی در جامعه علمی کشور چه نسبتی با این تحولات جدید برقرار کردهاند؟ اصلاً آیا برای آن شأنی قائل هستند که ابتدا در پی فهم دقیق آن بر آیند و سپس پژوهشهای خود را متناسب با آن بهروزرسانی کنند؟
وقتی چنین تحولاتی را با برخی اساتید محترم فلسفه در قم یا شهرهای دیگر در میان میگذارید، میگویند اینها که فلسفه نیست! درنهایت تصورشان این است که یکی دو کتاب از غربیها ترجمه و در اختیارشان بگذارید تا بر اساس همین مبانی و نظریات فلسفه اسلامی پاسخش را بدهند. این در حالی است که فلسفه اسلامی به دنبال دگرگونیهای گسترده در یافتههای علوم تجربی و تبیینهای ماتریالیستی، باید متحول شود. به تعبیر شهید مطهری(ره)، تکرار پاسخ به شبهه قرن چهارمی «ابن قبه» که هنر نیست.
جالب آنکه اگر شما برخی استدلالهای ۴۰۰ و ۹۰۰ سال پیش فیلسوفان مسلمان را – که در پاسخ به دیدگاههای مادیانگاری آن روزگار و گاه با ارجاع به نظریات علوم طبیعی آن دوران بوده – تکرار کنید و نهایتاً حاشیه و کامنت بگذارید، پژوهشگر فلسفه اسلامی و در چارچوب آن به حساب میآیید. اما اگر در پاسخ به دیدگاههای مادیانگاری امروز و گاه با ارجاع به نظریات علوم تجربی جدید (فیزیک و زیستشناسی و علوم اعصاب و...) استدلال کنید، کار شما را به عنوان فلسفه اسلامی به شمار نمیآورند. این واقعاً منطق تعیین موضوعات پژوهشی و جایگاهبخشی به نیروها و امکانات در فلسفه اسلامی است. و البته از آن مهمتر، منطق تعیین مرزهای این دانش.
پژوهشگران فلسفه اسلامی در کشور باید مرد زمانه خود باشند و در پی بنایی درخور تحولات علوم تجربی معاصر، تا دچار واماندگی در علوم انسانی و از دست دادن فرصت مفاهمه علمی با نسل جدید نخبگانی کشور نشویم. بوعلی چه کرد؟ او در مقابل استدلالهای دهریون و مادیگرایان زمانه خودش به تبیین عقلانی و اقامه برهان پرداخت. امروزه فضای آکادمیک و دانشگاهی کشور را نظریات گوناگون برخاسته از علوم شناختی و علوم زیستی و فیزیک و... احاطه کرده است و ذهن دانشجویان و اساتید را به خود مشغول کرده و منشاء سؤالاتی جدی شده است. آیا تبیینهای برگرفته از طب و کیهانشناسی قدیم و برخی استدلالها در برابر تئوریهای ماتریالیستی تاریخ گذشته، پاسخ به نیازهای معرفتی امروز است؟
آقای دکتر، مصداق ناکامی فلسفه اسلامی در تبیین برخی از پدیدهها و گزارههای معرفتی بر اساس تحولات علوم تجربی معاصر چیست؟
اگر بخواهیم به طور مصداقی به این مسئله بپردازیم، از فلسفه ذهن مثال میآورم. بحثهای فلسفه ذهن متناظر با «علمالنفس» فلسفه اسلامی است. پارادایم فیزیکالیسم در دنیای معاصر، حالات ذهنی انسان را به صورت فیزیکال و مادیگرایانه تبیین میکند و در اثبات این مدعا، تئوریهایی دارد که مربوط به چند دهه اخیر است. انواع تئوریهای فیزیکالیستی برای تبیین مادیانگارانه آنچه ما نفس مجرد و حالات آن میدانیم، ارائه شده است. تئوریهایی که هیچکدام در زمان بوعلی و صدرا مطرح نبوده. بخش قابل توجهی از ادله تجرد بوعلی و صدرا، با نفی یک شق از ماتریالیسم (که احتمالاً در زمان بوعلی رواج داشته) تجرد را نتیجه میگیرند. یعنی مثلاً با نفی انطباع تصاویر و مفاهیم در مغز، تجرد آنها را نتیجه میگیرد. در حالی که هیچ یک از تئوریهای مهم و پرطرفدار فیزیکالیستی معاصر در باب ذهن، قائل به ارتسام تصاویر ادراکی یا انطباع مفاهیم و محتوای حالات التفاتی در مغز نیستند. تئوریهای برونگرا که اساساً متفاوت هستند و حتی تئوریهای مشابه مانند اینهمانی ذهن و مغز هم قائل به اینهمانی یک حالت نورونی (شلیک نورونی) با یک حالت ذهنی (مثلاً ادراک بصری) هستند؛ نه اینکه تصویر ادراکشده در آن بخش از مغز متسم و منطبع باشد. خب استدلالهای بوعلی و صدرا در این زمینه، مسلماً ناظر به چنین استدلالها و تبیینهای امروزین فیزیکالیستی نیستند و نیاز به بازسازی دارند. کما اینکه برخی استدلالهای صرفاً عقلی (مانند انسان معلق در هوا) هم با اشکالات متعدد و جدیدی روبه رو شده که کماکان بی پاسخ یا بدون بازسازی باقی مانده است. نکته اینجاست که این تئوریها و تبیینهای جدید فیزیکالیسم از یافتههای علوم اعصاب شناختی استفاده کرده و بهروزرسانی و متحول شده است؛ چیزی که ما در فلسفه اسلامی نمیبینیم.
این درباره مواجهه با استدلالهای ماتریالیستی بود. در مورد تبیینهای برگرفته از علوم طبیعی هم همینطور است. مثلاً صدرا در تبیین رابطه نفس و بدن، علاوه بر تحلیل عقلی درونپارادایمی که بر پایه حرکت جوهری و وحدت اندماجی نفس و... ارائه میکند، در تلاش است بر اساس علوم طبیعی و تئوریهای تجربی روزگار خود نیز تبیینی ارائه دهد و در این راستا از روح بخاری که واسطه میان نفس و بدن دانسته میشد، بهره میگیرد البته این به تبع بوعلی است که خودش طبیب بود و از طب روزگارش برای تبیینهای انسانشناختی فلسفی استفاده کرده است. در حالی که در علوم تجربی و پزشکی معاصر، بطلان پدیدهای مانند روح بخاری معلوم شده است. امروزه آنچیزی که طب قدیم روح بخاری میدانست، همین شلیکهای عصبی در شبکه نورونهای مغز تا رشتههای عصبی در سرتاسر ماهیچهها و بدن است که انرژی الکتریکی (با ولتاژهای مختلف) را منتقل میکند. قاعدتاً تقریر و تبیینی جدید با استفاده از این یافتههای جدید لازم است و قطعاً تبیینهای اینچنینی گذشتگان به کار نمیآید.
گویی متون سنتی فلسفه اسلامی به مثابه میراث وحیگونه فیلسوفان بزرگ مسلمان تلقی میشود که نوعی متنبسندگی در بین برخی اساتید این رشته را به دنبال داشته است. این خود مخالف روحیه تفلسف و فضای فلسفی است و اگر در بین اساتید و محققان دانشی غیر از فلسفه مشاهده میکردیم، تا این میزان جای تعجب نداشت. قاعدتاً این اکتفا و خودبسندگی، عامل درجازدن و جاماندگی نظام فلسفی ماست که به عنوان سنگ بنای علوم انسانی، آثار و تبعاتش را در این علوم هم نشان میدهد.
آیا نمیتوان سنتهای فلسفی را مفید رویکردی ایجابی در علوم انسانی دانست؟
به نظر نمیرسد سنت فلسفه اسلامی بتواند در تولید علوم انسانی و زمینهسازی تئوریک برای نظامهای اقتصادی و اجتماعی و... نقش ایجابی درخوری ایفا کند! هدفگذاری فلسفه صدرایی، یک هدفگذاری عرفانی است و الهیات بالمعنی الاخص را به عنوان غایت بحث خویش در نظر گرفته است. صدرا با شالودهسازی نظام فلسفی حکمت متعالیه از اصالت وجود، مسیری خاص برای رسیدن از کثرات به وحدت میپیماید و البته در این مسیر موفق هم هست. اما آیا میتوان همین دستگاه فلسفی را مثلاً برای نظریهپردازی در حوزه ماهیت پول و مالکیت و ارزش افزوده و مباحثی از این دست در فلسفه اقتصاد امتداد داد؟ ما در عمده علوم انسانی با ماهیت سر و کار داریم و این پاسخ که بالاخره ماهیات هم در حکمت متعالیه «نحوه وجود» هستند، دردی را درمان نمیکند. مثلاً پول یا ارزش افزوده حاصل از ماشین (و تکنولوژی) چه نحوهای از وجود است و چه کمکی به تئوریپردازی در این زمینهها میکند؟ توسعه پارادایم بومی در علوم انسانی، متوقف بر جدی گرفتن ماهیت و تفلسف مستقل درباره آنهاست
نظر شما