محمدحسین مروج کاشانی/
زیارت بارگاه مطهر امام هشتم(ع) مملو از خاطرات شیرین است، در این میان اما گاهی اوقات برخی از اتفاقها و حوادث موجب بروز نگرانیها، دلشورهها، دلواپسیها و... در بین زائران و خانواده آنان شده که ممکن است به عنوان یک خاطره به یادماندنی از یک سفر زیارتی در ذهن آنان برای همیشه باقی بماند.
یکی از این اتفاقها، گم کردن یا جا گذاشتن اسباب، لوازم، مدارک شخصی و... زائران در رواقها، صحنها، بستها و اماکن متبرکه حرم منور امام هشتم(ع) است که ممکن است به دفعات برای بسیاری از زائران اتفاق بیفتد.
تصور بکنید، زائری پس از زیارت حرم، خواندن زیارتنامه و نماز زیارت، گشتن در صحنها و رواقها و سایر اماکن متبرکه حرم به ناگاه متوجه میشود که مثلاً کیف پول یا شناسنامه و کارت ملی یا جاسوئیچی و کلیدها یا تلفن همراه یا ساعت و انگشتر یا کلید اتاق هتل محل اسکان خود را گم کرده است. به نظر شما چه حس و حالی به این زائر دست میدهد؟
دفتر بخش نگهداری اشیای پیدا شده حرم مطهر امام هشتم(ع) مملو از خاطرات شیرین در زمینه پیدا شدن لوازم و اشیا یا مدارک و اسناد مربوط به زائران است که پس از انجام مراحل و دستورالعملها و ضوابط اداری به صاحبانشان تحویل داده میشود.
*
برای تهیه این گزارش پس از انجام هماهنگیهای لازم به دفتر این بخش در صحن غدیر حرم منور رضوی میروم. پس از ورود به این دفتر، در مقابل خود میز پیشخوان بزرگی را میبینم که به اصطلاح پارتیشنبندی شده و باجهها و غرفههای متعددی مربوط به نگهداری اشیای پیدا شده در این اتاق وجود دارد. طلا و جواهرات، ساعت، پول (اسکناس و سکه)، اسناد و مدارک شناسایی، تلفن همراه، ریموت و... از جمله اشیا و لوازم جامانده از زائران است که پس از پیدا شدن و تحویل به این دفتر، مطابق دستهبندیهای انجام شده و ضوابط اداری، هر یک در باجه و غرفه مربوط به خود نگهداری میشوند. از کیف و کفش، پوشاک و البسه، روسری و چادر و مقنعه، عصا و عینک، انگشتر و تسبیح، عروسک و اسباب بازی و... نباید غفلت کرد، اینها هم از جمله اشیا و لوازمی هستند که توسط زائران در حرم جا مانده و هر یک در غرفه و محل مناسب خود در دفتر این بخش نگهداری میشوند. نگاهی از روی کنجکاوی و تعجب به این دفتر و باجهها و غرفههایش و اشیای جا مانده از زائران میاندازم. حس غریبی دارم، انگار این جاماندههای زائران هم منتظر صاحبانشان هستند. گویی آنها هم مطمئن هستند که سرانجام به دست صاحبانشان میرسند. نمیدانم آیا آنها هم همچون صاحبانشان، دلتنگ این دوری و مشتاق دیدار دوباره هستند؟ خدا میداند که این جاماندهها، چه قصههایی با صاحبانشان دارند. تحویل اشیای جا مانده و به اصطلاح پیدا شده از زائران به صاحبانشان در دفتر این بخش در نگاه نخست شاید انجام یک وظیفه و کار اداری، تکراری و خستهکننده به حساب آید، مثل خیلی از کارهایی که ما انسانها هر روزه و به رسم عادت تکرار میکنیم، اما نه... اینجا تنها یک دفتر کار اداری نیست، این دفتر، ایستگاه اشکها و لبخندهاست. قصه و داستان جاماندههای زائران حرم، قصه اشک و لبخند است. قصه خاطرات ماندگار، دلنشین و شنیدنی است. قصه آرامش و رضایت و رفع نگرانی و ترس و استرس است. قصه خدمت به زائران است که خادمان و مأموران حرم حتی رساندن یک عدد تسبیح و دسته کلیدی به صاحبش یا رساندن عروسک و اسباب بازی به کودک زائری را وظیفه خدمتگزاری خود و مایه رضایت آقا و بزرگ حرم، امام مهربان و رئوف میدانند. قصه جاماندههای حرم، قصه تکراری نیست.
امانتی که از پدربزرگ به نوهاش رسید
«محمدرضا درخشانفر» 21 سال سابقه کار در آستان قدس رضوی دارد. او هم اکنون رئیس اداره امانات و نگهداری اشیای پیدا شده حرم مطهر رضوی است. او از دوران کار کردنش در این بخش خاطرهای را این گونه بیان میکند: در یکی از روزهای گرم مرداد سال1397، پیش از اذان ظهر، جوان 27 یا 28 سالهای اهل تهران وارد دفتر بخش نگهداری اشیای پیدا شده حرم در صحن غدیر شد و سراغ تسبیح گمشده پدربزرگش که مرداد ماه سال قبلش در حرم مطهر گم شده بود را گرفت. او سپس ماجرای این تسبیح را برایمان تعریف کرد. او گفت: خدابیامرز پدربزرگم یک تسبیح داشت که با خودش به بیشتر سفرهای زیارتی مثل حج، کربلا و نجف، عمره مفرده، حرم امام رضا(ع)، قم، جمکران و... برده و تبرک و تیمن کرده بود و همیشه با این تسبیح ذکر خدا میگفت و صلوات میفرستاد. تقریباً حدود یک سال پیش در یکی از روزهای مرداد سال1396 در حرم امام رضا(ع) تسبیحش را جا میگذارد و آن را گم میکند. البته آن طور که خودش پس از بازگشت از مشهد به تهران برای ما تعریف کرده بود چند مرتبه هم به همین دفتر در صحن غدیر آمده ولی تسبیحش هنوز پیدا نشده بود و سرانجام موعد بازگشت به تهران فرامیرسد و مرحوم پدربزرگم بدون پیدا کردن تسبیحش به تهران بازمیگردد و پس از دو یا سه ماه هم فوت میکند و از دنیا میرود. حالا امسال (مرداد سال1397) من برای زیارت به حرم امام رضا(ع) آمدم و پس از حدود یک سال که از این ماجرا گذشته، ناگهان یاد تسبیح گمشده خدابیامرز پدربزرگم افتادم و برای پیدا کردن آن به دفتر شما آمدم.
درخشانفر در ادامه تعریف این خاطره اظهار میدارد: سپس این جوان مشخصات تسبیح پدربزرگش شامل: جنس و نوع تسبیح، رنگ و اندازه آن، شکل تسبیح، حتی نحوه گرههای موجود در نخ تسبیح، شکل دانههای تسبیح و... همه را برای من مو به مو تعریف کرد و من هم یادداشت کردم. به آن جوان گفتم از مرداد 96 تا مرداد 97 (در مدت یک سال) تعداد زیادی تسبیح در حرم مطهر پیدا شده که ما هم مطابق ضوابط اداری و دستورالعملهای خودمان، به طور هفتگی تسبیحها را در کیسههای جداگانه بستهبندی کرده و در انبار قرار دادهایم، شاید بیشتر از 200 کیسه است که در داخل هر یک از این کیسهها، تعداد زیادی تسبیح در انواع و اشکال و اندازههای مختلف، رنگها و طرحهای گوناگون و... وجود دارد و بررسی آنها کار ساده و آسانی نیست. جوان اصرار کرد و گفت: اگر کمک کنید تا آن را پیدا کنم، خیلی از شما ممنون میشوم. به اتفاق این جوان از دفتر بخش اشیای پیدا شده (در صحن غدیر) بیرون آمدیم و به طرف انبار این بخش که در آن زمان در صحن هدایت سابق حرم مطهر قرار داشت رفتیم. ابتدا به بست شیخ طبرسی رسیدیم و به رسم ادب دست به سینه به طرف گنبد و بارگاه امام هشتم(ع) سلام دادیم. جوان هم سلام داد. چشمهایش بسته بود، دست بر سینه، کلمات و جملاتی را زیر لب زمزمه میکرد. شاید در آن لحظه برای شادی روح مرحوم پدربزرگش دعا میکرد، شاید همان طوری که مشغول زمزمه با امام رضا(ع) بود با خودش فکر میکرد آیا این تسبیح پیدا میشود؟ شاید...، ولی خوب یادم هست که در آن لحظه من هم فکر میکردم آیا این تسبیح هنوز داخل انبار دفتر ماست؟ خدا کند پیدا شود تا این جوان ناامید و مأیوس به تهران برنگردد.
رئیس این اداره ادامه میدهد: پس از باز کردن در انبار و دیدن کیسههای تسبیح، این جوانهاج و واج مرا نگاه کرد و یکه خورد و با تعجب گفت: وای چقدر تسبیح اینجاست! حالا چه جوری تسبیح مرحوم پدربزرگم را پیدا کنم؟ من به او گفتم: نگران نباش به خدا توکل میکنیم و به امام رضا(ع) هم متوسل میشویم و من خودم یک کیسه از بین آن همه کیسه را برداشتم و گره آن را باز کردم و تسبیحها را روی زمین ریختم. شاید باورتان نشود به محض پخش شدن تسبیحها روی زمین، جوان ناگهان تسبیح مورد نظر خودش را شناخت و بلند فریاد کشید: پیدایش کردم، خدا را شکر، این همان تسبیح پدربزرگم است. با تطابق این تسبیح با مشخصات و علامتهایی که پیشتر این جوان از تسبیح خدابیامرز پدربزرگش به من داده بود و من هم یادداشت کرده بودم، مشخص شد این همان تسبیح مورد نظر است. در آن لحظه جوان بلافاصله صورتش را به سمت گنبد و بارگاه امام هشتم(ع) برگرداند و دست به سینه در حالی که اشک شوق میریخت گفت: «آقاجان، از شما خیلی ممنونم که امانت پدربزرگم را به من رساندید و مرا ناامید نکردید».
عروسک خودم را میخواهم
«مهدی جدی» 22 سال سابقه کار در بخش نگهداری اشیای پیدا شده حرم مقدس امام رضا(ع) دارد و هم اکنون کارشناس مسئول این بخش است. او نیز از دوران کار کردنش در این بخش خاطرهای را این گونه بیان میکند: زمستان سال 98 بود. در یکی از روزهای سرد دی سال گذشته، در دفتر بخش اشیای پیدا شده در صحن غدیر نشسته بودم. ناگهان در باز شد و دختربچه هفت یا هشت سالهای گریهکنان به همراه مرد و زنی که مادر و پدرش بودند وارد دفتر شدند. صدای هقهق گریه این دختربچه مرا خیلی نگران کرد. از پشت میز بلند شدم و با یک شکلات به استقبال او رفتم. ابتدا از مادر، اسم دخترش را پرسیدم، گفت فاطمه، موضوع را جویا شدم و مادر گفت: ما سه یا چهار روز است از کاشان به مشهد آمدهایم و دیروز در حرم مطهر امام رضا(ع) عروسک دخترم گم شد. هر چه گشتیم پیدا نشد. از خدام و مأمورهای حرم سؤال کردیم آنها نیز اظهار بیاطلاعی کردند تا اینکه ما را به دفتر شما راهنمایی کردند. آمدهایم نزد شما تا ببینیم عروسک دختر ما را اینجا نیاوردهاند؟
سبد اسباب بازیها و اشیای مربوط به کودکان را نشانشان دادم. چند عروسک و اسباب بازی داخل سبد بود. اما دختربچه گریهکنان با صدای بلند جیغ میکشید و پا به زمین میکوبید و میگفت: من عروسک خودم را میخواهم... عروسک خودم کجاست؟
به مادر و پدرش گفتم که متأسفانه عروسکی که شما مشخصات آن را میدهید هنوز تا این لحظه به این دفتر تحویل داده نشده است. به آنان گفتم تا آخر امروز دوباره مراجعه کنید. دختربچه گریه میکرد. مادرش او را دلداری میداد. پدرش از من خداحافظی کرد ولی احساس کردم که با ناامیدی و نگرانی از دفتر ما خارج شدند. راستش را بخواهید دلم خیلی گرفت. به امام رضا(ع) متوسل شدم البته به زبان هیچی نگفتم، اما مهمترین آرزویم در آن لحظه این بود که عروسک این دختربچه هر چه زودتر پیدا شود. از بعدازظهر آن روز کلافه شده بودم. صدای دختربچه در گوشم و چهرهاش در مقابل چشمانم بود. به همکارانم سپردم که بررسی کنند در دفاتر مختلف حرم مطهر، به خصوص در بین اشیای پیدا شده آیا عروسکی وجود دارد که هنوز به دفتر این بخش تحویل نشده باشد؟ ساعت کاری من تمام شد و به منزل رفتم، صبح روز بعد در ابتدای ورود به دفتر، اول به سراغ سبد اسباب بازیها رفتم، خدا خدا میکردم که ناامید نشوم، تا اینکه چشمم به عروسک جدیدی افتاد که روی عروسکهای دیگر در این سبد قرار گرفته بود که دقیقاً مشخصات همان عروسکی را داشت که دیروز مادر دختربچه به ما داده بود.
خیلی خوشحال شدم. از صبح تا اذان ظهر چندین مرتبه با تلفن همراه پدر این دختربچه که دیروز شماره آن را گرفته بودم، تماس گرفتم اما یا خاموش بود یا متأسفانه ارتباط برقرار نمیشد. در این مدت افراد زیادی به این دفتر آمدند، اما هیچ کدام فاطمه کوچولوی هشت ساله و مادر و پدرش نبودند. میهمانان کاشانی ما بعدازظهر سر و کلهشان پیدا شد. دختربچه باز هم گریه میکرد، این دفعه دیگر طاقت نداشتم اشکهای معصومانه او را ببینم، سراسیمه به استقبال آنان رفتم و عروسک دخترک را که پشت خودم مخفی کرده بودم، ناگهان درآوردم و نشانش دادم، خیلی خوشحال شد. فریاد بلندی از روی خوشحالی کشید. عروسک را گرفت و به سینهاش چسباند. مادر و پدرش هم خوشحال بودند، به پدر و مادر این دختر گفتم: اینجا خانه امن امام رضا(ع) است کسی نباید ناامید شود.
فاطمه کوچولو مشغول بازی و نوازش عروسکش بود و اصلاً متوجه نبود که پدر و مادرش گریه میکنند... .
نظر شما