قدس آنلاین:«بررسی مؤلفههای مبانی معرفتی تمدن نوین اسلامی» به همت واحد پژوهش حوزه علمیه خراسان و حوزه علمیه عباسقلی خان شاملو ذیل سلسله نشستهای علمی و تخصصی مدرسه علمیه تخصصی فلسفه و کلام عصر یکشنبه ۲۵ آبان برگزار شد. آنچه میخوانید گفتار حجتالاسلام دکتر عبدالحسین خسروپناه، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در این نشست است.
وقتی از تمدن صحبت میشود گاهی اوقات ملازم با آن از فرهنگ نیز سخن به میان میآید به این معنی که فرهنگ به بخش نرمافزاری دستاورد بشری و تمدن به بخش سختافزاری آن اطلاق میشود. من فعلاً نمیخواهم خودم را درگیر این اصطلاحات و معانی مختلف کنم چرا که هم فرهنگ و هم تمدن، معانی مختلفی دارد. مقصود ما از تمدن در اینجا، هم دستاورد سختافزاری و هم دستاورد نرمافزاری از تمدن است که منشأ پیشرفت جامعه ایرانی اسلامی میشود و تأثیرگذار بر جوامع دیگر است. یعنی جوامع دیگر چه جوامع اسلامی و چه غیراسلامی از این دستاوردهای نرمافزاری و سختافزاری تأثیر میپذیرند و بهرهمند میشوند. بنابراین تمدن در این بحث ما همواره با توسعه، پیشرفت و رشد پیوند دارد. هم جنبه نرمافزاری چون علم و دانش و سبک زندگی را شامل میشود و هم جنبه سختافزاری یعنی صنعت و فناوری را. تمام حوزههای معیشتی، سلامت، بازرگانی، تعلیم و تربیت، نظامی، معنوی، مادی و همه اینها مربوط به حوزه تمدن است. دانشگاهها و حوزهها که کارشان تولید بوده و آموزش و پرورش که حوزه تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان است همه ذیل بحث تمدنسازی قرار میگیرند. تمدن رشد، توسعه و پیشرفت یک جامعه هم در ساحت نرمافزاری و هم ساحت سختافزاری است. اینکه گفته میشود تمدن نوین به این معنا نیست که میخواهیم به تمدنی بازگشت کنیم که در تاریخ اسلام شکل گرفته است و مثلاً تمدن قرن سوم تا ششم یا تمدنی که مثلاً در نیمه اول بخش صفوی در قرن دهم و یازدهم اتفاق افتاد.
تمدن نوین یعنی توجه به میراث گذشته، نگاه به آینده
تمدن نوین، تمدنی است که هم از میراث گذشتهاش استفاده میکند و هم میخواهد گامی جلوتر از تمدن مدرن را بردارد؛ چرا که ما امروزه با تمدنی با عنوان تمدن مدرن روبهرو هستیم. تمدن مدرن از ایتالیا و در رنسانس آغاز شد، سپس بر فرانسه، ایتالیا، آلمان و بریتانیا تأثیر گذاشت و امروزه آمریکا سردمدار این تمدن مدرن است. کشورهایی چون چین و ژاپن و امثالهم هم در این تمدن مدرن مشارکت دارند. مثلاً ژاپن این تمدن مدرن را با فرهنگ خودش پیوند داده است و چین نیز دارد همین تمدن مدرن را استفاده میکند و آن را با ایدئولوژی خودش ارتباط داده است. پس همه اینها تمدن مدرن هستند و تمدن جدیدی نیستند، اما ایدئولوژیهای متفاوتی دارند. در کتابی که در آینده با نام «ایدئولوژی اجتماعی» چاپ خواهد شد توضیح دادهام که همه این ایدئولوژیهای اجتماعی ذیل تمدن مدرن قرار میگیرد. ما در ایران امروز در دانش هستهای متأثر از دانش مدرن هستیم حتی در این ۲۰-۱۰ سال اخیر چهار دسته علوم همگن از جمله علومشناختی، نانوتکنولوژی، بیوتکنولوژی و علوم اطلاعات حاصل از موج پنجم تکنولوژی شکل گرفته است. ایران نیز پا به پای این علوم دارد پیش میرود. در واقع تلاش ما این است که در علم مدرن عقب نیفتیم. حالا سؤال میشود پس چه چیز این تمدن اسلامی میشود؟ ممکن است کسی بپرسد شاید در حوزههای نانوتکنولوژی، موشکی و هستهای جزو کشورهای رده بالای جهان نیز باشیم ولی در حوزه مثلاً لوازم معیشتی، دولتمردان و مجریان ما خوب عمل نکردهاند و عقبتر نیز هستیم؛ پس تمایز ما با آنها چیست؟ این تفاوت در دو جهت است؛ یکی در مبانی معرفتی و دیگری در غایت این تفکر.
امروزه نسبیگرایی معرفتی بر تمدن مدرن حاکم است
مبانی معرفتی تمدن مدرن، سه مورد است؛ یکی «اومانیسم» و اصالت انسان و بریدن از خداست، هرچند خدا را نیز ممکن است قبول داشته باشد ولی در اداره و آبادانی این جهان با خداوند کاری ندارد، لازمه این اومانیسم نیز خود، دو چیز است که یکی «سابژکتیویته» و اصالت عقل خودبنیاد و اصالت فاعل شناسای انسانی است. یعنی انسان صرفاً از فاعل شناسای انسانی استفاده کند و معیار صدق و کذب و درستی و غلط را فقط انسان بداند. حال یا انسان در این فرایند با تجربه فهم میکند که «امپریست» نام گذاشته میشود و یا صرفاً با عقل فهم میکند که به او «راسیونالیست» میگویند. کانت در آلمان تلاش کرد بین عقلگرایی و تجربهگرایی یک جمع برقرار کند. پس یکی از لوازم اومانیسم، سابژکتیویته و عقلانیت خودبنیاد است و اینکه از وحی به عنوان یک مبنای معرفتی استفاده نکند. دوم «سکولاریسم» و اصالت دنیا و این جهان است؛ اینکه آبادانی این جهان و نه ملکوت اهمیت دارد. این سه مبنای اومانیسم، سوبژکتیویسم و سکولاریسم سبب شد فلسفههای آمپریست و فلسفههای راسیونالیست و فلسفه استعلایی و بعد فلسفه اگزیستانسیالیست و امثالهم شکل پیدا کند. به عبارتی تمام فلسفههای غرب امروزه از سر نوعی نسبیگرایی شدید معرفتشناختی درآمده است. در واقع امروزه نسبیگرایی معرفتی بر تمدن مدرن حاکم است و میدانیم وقتی نسبیگرایی حاکم شد دیگر صدق و کذب و خوب و بد و حق و باطل معنا پیدا نمیکند و ملاک نسبیگرایی، قدرت میشود. بنابراین دانش معطوف به قدرت میشود. اینها حرفهایی است که نیچه و فوکو به آن رسیدند. غرب معیارش قدرت است و هر وسیلهای که بتواند قدرت او را بیشتر کند و کسی مقابل او نایستند این ملاک است. به همین دلیل نیز هست که تفاوتی میان جمهوریخواه و دموکرات در قبال ایران نیست؛ ایران میخواهد مستقل باشد و ندای «انا رجل» سرداده است. اگر ایران کدخدای دنیا را بپذیرد و دانشش معطوف به قدرت جهانی که آمریکا سرکرده آن است، شود شاید مدتی با ایران همراهی کنند ولی این همراهی تا جایی است که به نفع قدرتشان باشد. بر همین مبناست که بنده میگویم اگر روزی آمریکا به ایران تسلط پیدا کند قطعاً ایران را تجزیه خواهد کرد، دقیقاً کاری که سر دولت عثمانی آوردند. به همین دلیل دانش معطوف به قدرت است و چون مبنای معرفتی تمدن مدرن، نسبیگرایی است در نتیجه غایتش قدرتطلبی است؛ غایتش جهانیسازی است.
مخالفت با تمدن مدرن، مخالفت با مبنای معرفتی و غایت آن است
وقتی ما میگوییم «تمدن نوین اسلامی» به این معنا نیست که ما با دانش غرب مخالفیم بلکه مخالفت با مبنای معرفتی و غایت آن است. مبنای معرفتی ما نسبیگرایی معرفتی نیست. ما بر اساس نظریه بداهت و صدق به معنای مطابقت با واقع، قائل به معرفت رئالیستی هستیم. علامه طباطبایی کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم را پیش از انقلاب نوشت و متوجه این قضیه شد که کلیدیترین بحث فلسفی، رئالیسم و ایدهآلیسم است. فلسفههای غرب گرفتار ایدهآلیسم و نسبیگرایی شدهاند. هم فلسفههای مارکسیستی و هم فلسفههای تجربهگرایی سر از نسبیگرایی درآوردهاند در حالی که مبنای معرفتشناختی ما رئالیسم معرفتی است. یکی از منابع شناختی که معرفت صادق از کاذب را تشخیص میدهد عقل انسان است، یکی دیگر وحی است که از عالم ملکوت به دست ما رسیده و حقایق عالم را به رایگان در اختیار ما قرار میدهد. بنابراین ما اومانیسم را نمیپذیریم هرچند کرامت انسان را قبول داریم. ما معتقد به انسان برای خدا هستیم. لازمه این انسان برای خدا و خدامحوری که انسان در طریقت الهی قرار میگیرد عبارت از پذیرش منبع عقل و منبع وحی است. سکولاریسم را نیز در همین راستا نخواهیم پذیرفت؛ یعنی اصالت، دنیا نیست بلکه دنیا برای آخرت است. این تفکر قرآنی و حکمی معنای خاص معرفتی را برای تمدن نوین اسلامی قرار میدهد. شاید سؤال شود چرا به آن تمدن نوین اسلامی میگوییم و مگر اینها در تمدن گذشته نبوده است؟ به این دلیل که این تمدن از طرفی درگیر با تمدن مدرن است و خودش را با تمدن مدرن تعریف میکند. تمدن نوین اسلامی مخالفت با طب مدرن ندارد ولی با افراطیگری در طب مدرن به این معنا که بخواهد به طور کامل طب سنتی را کنار بگذارد مخالفت میکند.
نباید از عوامل غیرمعرفتی تمدن نوین اسلامی غفلت کرد
بنابراین فرق تمدن نوین با تمدن مدرن یکی در این مبانی است تا سر از نسبیگرایی که تمدن مدرن درآورده است، در نیاورد و دیگری اینکه در تمدن نوین اسلامی محققان در تمدنسازی مشارکت میکنند. این برخلاف رویهای است که غربزدهها دارند و میگویند ما صبر کنیم که مثلاً سازمان بهداشت جهانی چه میگوید تا بعد دقیقاً همان را پیاده کنیم. باید خودمان پژوهشگری و تحقیق کنیم. غیر از مبانی معرفتی تمدن نوین اسلامی یک چیز دیگر را نیز باید مورد توجه قرار داد و آن عوامل غیرمعرفتی تمدن نوین اسلامی است. مبانی جنبه معرفتی دارد اما برخی عوامل غیرمعرفتی هستند که جنبه رفتاری و ساختاری دارند. این عوامل غیررفتاری نیز در ایجاد تمدنسازی یا تمدنسوزی نقش زیادی دارند. مثلاً اگر جسارت اندیشیدن و تغییر در ما نباشد نمیتوانیم تمدنسازی کنیم یا مثلاً حلم و بردباری در ما نباشد که حرف مخالف را بشنویم، نمیتوانیم به سمت تمدنسازی حرکت کنیم. مگر میشود تمدن نوین اسلامی را تکصدایی ایجاد کرد؟ مثلاً فرض کنید در حوزه علمیه قم وقتی امام میخواست فلسفه و حکمت صدرایی درس بدهد، فریاد وااسلاما سر میدادند. الآن که حکمت متعالیه در حوزه رشد کرده است و یک عدهای کتاب مینویسند اگر یک عده آمدند منتقد حکمت صدرایی شدند باز اینها فریاد میزنند؛ خب بزنند. اصلاً اگر حکمت صدرایی رقیب و منتقدی نداشته باشد که رشد نمیکند. تا فلسفه منتقدی به اسم کلام نداشته باشد نه فلسفه و نه کلام رشد نخواهد کرد؛ مهم این است که در این بین تفسیق و تکفیر اتفاق نیفتد، همه حرفشان را بزنند. حتی در مباحث انقلاب اسلامی، اگر برخی افراد نقدهایی به تمدن نوین اسلامی دارند باید اجازه داد نقدهایشان گفته و شنیده شود. اگر این کرسیهای نقد با منطق و اخلاق برگزار شود، واقعاً تمدن شکل پیدا میکند. چند عامل غیرمعرفتی نیز در تمدن نوین اسلامی نقش دارد. اولی اقتدار دولت است، یعنی هر چه دولت مقتدرتر باشد و این اقتدار و نه استبداد را به مردم نشان دهد تمدنسازی سرعت مییابد. در تاریخ نیز همینگونه بوده است؛ هرگاه دولتها مقتدر بودند تمدن نیز شکل گرفته است. عامل دوم، مشارکت مردم است؛ هر چقدر مردمسالاری و حضور مردم در عرصههای مختلف شکل گیرد، تمدن سرعت خواهد گرفت. سومین عامل، نگه داشتن حرمت عالمان و دانشگاهیان است. این بسیار مهم است هرچند حرفهای خلاف موضع ما نیز بزنند. مثلاً فرض کنید تجمعی در دانشگاه توسط دانشجویان برقرار شود و بعد یک بازپرس رئیس آن دانشگاه را احضار کند و او را خلع ید کنند. حرمت دانشگاه و حوزه را نگه داشتن بسیار مهم است. البته این نکتهای که میگویم دوسویه است و مثلاً عالمی به این بهانه که حرف نویی دارد بگوید گذشتگان نفهمیدهاند و فلان نیز درست نیست.
عمده مشکل ما در تمدنسازی، مبانی غیرمعرفتی و رفتاری است
خلاصه اینکه اگر ما از تمدن نوین اسلامی حرف میزنیم باید هم به مبانی معرفتی تمدن نوین اسلامی و تفاوت با مبانی معرفتی تمدن مدرن بپردازیم و هم به عوامل معرفتی که در تمدنسازی یا تمدنسوزی نقش دارد توجه کنیم. برای مثال یک عالمی از دنیا رفته است و آرایی دارید شروع به تخریب کردن کنیم و بگوییم این جزو فتنه و ضدانقلاب است. مقام معظم رهبری میفرمایند: یکی از ویژگیهای انقلابی، جذب حداکثری و دفع حداقلی است. ما فکر میکنیم باید دفع حداکثری کنیم و هر کسی که با فکر ما نخواند جزو اصحاب فتنه است. اینها خطرناک است و اجازه نمیدهد تمدن نوین اسلامی شکل بگیرد. اهمیت این مبانی غیرمعرفتی در تمدنسازی از مبانی معرفتی کمتر نیست. ما چون وحی و عقل را قبول داریم در مبانی معرفتی خیلی درگیر نیستیم و این مبانی در فلاسفه و متکلمان مشترک است و در دستاوردهای بعدی است که از هم جدا میشوند. یا غایتی که ما برای تمدن اسلامی قائل هستیم سعادت انسان و قرب الی الله و اهداف متوسطی چون رفاه و استقلال و اینهاست. در اینها که بین اهل فکر در فلسفه و کلام و عرفان تفاوتی نیست. همه همین را میگویند. به نظرم عمده مشکلات در مبانی غیرمعرفتی است که واقعاً تمدنسوز هستند و اجازه نمیدهند تمدن نوین اسلامی شکل پیدا کند. اینکه مثلاً کتاب پزشکی مدرن را آتش بزنیم لبه دیگر قیچیای است که مثلاً در وزارت بهداشت اجازه رشد را به طب سنتی ندهند. ما به جبهه معتدل به معنای واقعی کلمه نیاز داریم که از سنت اهل بیت(ع) استفاده میکنند تا این تمدن نوین اسلامی را تحقق بخشند. مبانی معرفتی برخیاش مبانی هستیشناختی است که ما عالم ملک و ملکوت و جبروت را بپذیریم؛ برخیاش مبانی معرفتشناختی است که عقل و وحی را بپذیریم، هم مبانی انسانشناختی دارد که ما برای انسان ساحتهای ملکی و ملکوتی قائل شویم که بر اساس این ساحتها نیازهای مختلف او را بشناسیم. همچنین مبانی ارزششناختی که ارزشها ولو اعتباریات هستند و صدق و کذببردار نیستند ولی پایگاه حقایق را دارند. یک دسته از مبانی معرفتی نیز عبارت از مبانی دینیشناختی است که مهمترین اصلش جامعیت اسلامی است. اما نه جامعیتی که عقل را به حاشیه ببرد بلکه عقل را به کار میگیرد و قدرت اجتهاد و استنباط از نصوص دینی را بالا میبرد.
نظر شما