آقای دکتر! عقلانیت در نظام فکری انقلاب اسلامی در حوزه روابط خارجی چه تعریفی دارد؟
در باب مذاکره ایران و آمریکا مقدمهای طرح میکنم و بحثم را ذیل آن ادامه میدهم. باید توجه داشت آمریکا فقط یک کشور متشکل از ایالتهای متعدد نیست که در یک منطقه جغرافیایی شکل گرفته باشد. بلکه در واقع آمریکا همانطورکه در روابط فعلی بینالمللی هم میبینیم، به مثابه نماد تمدن مدرن غربی است که از دوران تحولات پس از جنگ جهانی دوم بهدلیل اتفاقاتی که در اروپا افتاد ایجاد شده است.
از طرفی تحولاتی نظیر تحولات اقتصادی، فرهنگی و سیاسی که مدرنیته از پیامدهایش بود و از دوران رنسانس در اروپا شکل گرفته و امروزه بهعنوان جهان غرب شناخته میشود و آرمانهایش استعمار، پیشرفت، ترقی، تجدد و توسعه و... است، همه پس از جنگ جهانی دوم بهعنوان میراث به آمریکا منتقل شد.
بنابراین در ورای سطح ظاهری روابط دو کشور، یک وجه تمدنی وجود دارد که بدون توجه به این وجه تمدنی و تاریخی نمیشود چرایی عدم مذاکره با آمریکا را به مثابه جریانی که در نبرد تمدنی با آنها هستیم، فهم کرد. این مواجهه در واقع فقط مقابله و مواجهه دو کشور نیست، بلکه مواجهه دو نگاه است که پشتوانهای تاریخی و تمدنی دارد، هرچند در وضعیت فعلی اقتضائات تمدنی بهخصوص در جهان اسلام کمی به هم خورده است و کشورهای غربی بهطور مشخص آمریکا، توانستهاند بخش زیادی از همپیمانان فکری و عقلانی ما در منطقه را با خود همراه کنند و ما نیز از جهتی کمکاری داشته و نتوانستهایم آنها را ذیل چتر انقلاب اسلامی به مثابه یک انقلاب تمدنی جذب کنیم. آنوقت ظاهر قضیه در این برهه تاریخی برخلاف واقعیت گذشته که غالب جوامع اسلامی در ضدیت با جهان استعماری غرب بودند، اینطور بازنمایی شده که گویا فقط کشور ایران با کشور آمریکا دچار مشکل و زاویه در منطق گفتوگو است. بنابراین مسئله مذاکره بدون توجه به بعد تاریخی و توجه به نفوذهایی که در 100 سال اخیر در این منطقه اتفاق افتاده و هزینههای سنگینی که داده شده، قابل فهم نیست و ما باید پشتوانه تحولات 150 سال اخیر را پشت این مذاکرات ببینیم.
در بحث «مذاکره» تأکید داشتید باید به وجه تمدنی ما توجه شود و اشاره کردید به اینکه اقتضائات تمدنی در جهان اسلام به هم خورده است، ما بهعنوان داعیهدار یک انقلاب تمدنی چگونه باید این نقصان در جهان اسلام را حل کنیم؟
پس از فروپاشی سه قلمرو تمدنی یعنی صفویه، عثمانی و بورکانی در هند، شاهد شکلگیری نظم جدیدی هستیم که هر چه دربارهاش تحقیق میکنیم میبینیم این نظم جدید متأثر از نظمی است که جهان استعمارگر برای ما ایجاد کرده است. آغاز این نظم با شکلگیری دولتهای ملی(nation state) در منطقه است. شاهد هستیم در این سه قلمرو، کشورها و ملیتها نه به مثابه یک مرز جغرافیایی و مدیریتی، بلکه به مثابه یک عنصر هویتبخش شکل گرفتند. یعنی طرف به جای اینکه خودش را متعلق به یک فرهنگ شیعی مثلاً در فلات ایران بداند یا خودش را ذیل خلافت عثمانی تعریف و بهطور کلی ذیل جهان اسلام کند، بر اساس هویتهای ملی، خود و ملیتش را به معنای یک محدوده جغرافیایی خاص در نظر میگیرد. یعنی خودش را افغانی، تاجیک، ایرانی، اماراتی و یا کویتی و... میداند.
آن سه اتحاد و قلمرو تمدنی که اگر چه کم و بیش منازعاتی در قالب درگیری شیعه و سنی داشتند، اما در کنار آن، بر سر نفی اجنبی اروپایی مشترک بودند.
یعنی اگر چه امثال سلطان سلیم، شاه عباس، شاه اسماعیل و شاهان بورکانی اختلافاتی داشتند، اما همه آنها در مقابل، تمدن اروپایی را به دیده پست نگاه میکردند و آن را یک جریان اجنبی میدانستند.
این نظمهای جدید که عمدتاً مبتنی بر نوع ناسیونالیسم اروپایی مدرن است و در اینجا توسط جریان استعمار بازتولید شده، بهنظرم یکی از مهمترین نقاط تحلیلی تاریخ معاصر است. ریچارد کاتم در کتاب «ناسیونالیسم در ایران» متذکر میشود، ناسیونالیسم با ایجاد گسست بین آن اتحاد معنوی و اسلامیای که از قبل وجود داشته است، پایههای بسط و گسترش تفکر غربی را در منطقه ایجاد میکند. یعنی کاتم در آن کتاب توضیح میدهد چگونه ناسیونالیسم امکان گسست از نظم دینی را برای غرب ایجاد میکرده و بعد آنها میتوانستند با این گسست در دوره بعدی، سرمایهداری را در جوامع اسلامی مانند ایران بسط دهند.
بنابراین انقلاب اسلامی اگر قرار است فقط یک جنبش منطقهای مختصر نباشد و خودش را در قیاس با انقلاب فرانسه معنا دار کند، مهمترین کارش این است که دستکم بتواند انقلاب را از مرزهای این جغرافیایِ گربهای شکل ایران به مناطق جهان اسلام صادر کند.
یعنی اساساً باید بتواند این مرزهایی که در دوره گسترش ناسیونالیسم مدرن شکل گرفته را به لحاظ هویتی و نه مدیریتی تخریب کند. اگر این منطقه نتواند اتحاد خودش را در مقابل استعمار اجنبی اروپایی و غربی احیا کند، طرح انقلاب اسلامی به مثابه انقلاب سرنوشتساز تمدنی به محاق میرود و به مرور آنچه از انقلاب میماند این مطلب است که انقلاب اسلامی جنبشی در یک کشور خاص و در یک منطقه جغرافیایی خاص بود و مانند جنبش شاه ولیالله درهند، جنبش وهابیت در عربستان، آتاتورک در ترکیه و یا جنبش شاگردان سید جمال الدین اسدآبادی و سایر جنبشهای معاصر منطقه، جنبشی بود که عمرش مثلاً 40 یا 50 سال طول کشید.
اگر بخواهیم درباره عقلانیت در مذاکره بحث کنیم، مؤلفههای عقلانیت چه باید باشد؟
نوع خاصی از عقلانیت در 150 یا 200 سال گذشته و بهطور مشخص از ماجرای انقلاب فرانسه به بعد از سمت غرب دارد تولید و در سطح جهان گسترش پیدا میکند که مبتنی بر نظریه توسعه است. این نوع عقلانیت همانطور که بعدها امثال «پل باران» در نقد و بررسی نظریههای توسعه دوره جنگ به آن اشاره میکنند و مرکز فکری آن هم بهطور مشخص دانشگاه هاروارد و بعداً مکتب شیکاگو است، مبتنی بر «وابستگی» کشورهای غیرتوسعهیافته به توسعه یافته است. یعنی تقسیمبندیهای دوگانه یا سهگانهای که کشورهای در حال توسعه و توسعه نیافته را در مقابل کشورهای توسعه یافته که عمدتاً کشورهای بلوک غرب و در اوج آنها آمریکاست، قرار میدهد.
یک روی این برنامههای توسعه در ظاهر، ترقی کشورهای توسعه نیافته و جهان سوم به سمت کشورهای توسعه یافته است، اما آن سوی دیگرش شکلگیری وابستگی است. بهخاطر همین امثال «پل باران » نظریههای توسعه را نظریههای وابستگی میدانند و این وابستگی اوجش در عقلانیت کشورهای جهان سوم نمایان میشود. این نکته بسیار مهم است که بدانیم اقتضای عقلانیتِ توسعه سرمایهداری یا نظریههای وابستگی این است که همه جهان باید وابسته جریان توسعه غربی باشند؛ یعنی اگر ما هم انزوا بگزینیم او به دنبال ما میآید و سعی میکند ما را به خودش وابسته کند. مفهوم استعمار همینجا معنا پیدا میکند. استعمار به معنای طلب عمران است، یعنی بلوک غرب یا جهان سرمایهداری کاری با کشورهای غیرغربی و شرقی کرده که آنها همیشه احساس عقبماندگی و توسعهنیافتگی کنند و در اثر این احساس، دائم از جهان غربی طلب عمران و آبادانی و مشاوره در امور نظامی و فرهنگی داشته باشند. بنابراین اگر میخواهیم در این شرایط به عقلانیت توجه کنیم باید این فضای تحمیلی استعماری جهان غرب را بفهمیم. حالا مسئله اینجاست که نخستین گام برای خروج از این چرخه استعماری و چرخه وابستگی، استقلال است.
یعنی اساساً مهمترین ضربه و مهمترین نقد و چالشی که ما با جهان توسعه سرمایهداری داریم، چالش استقلال است. در چارچوب عقلانیت انقلاب اسلامی نیز نخستین گامی که برای احیای عقلانیت در مواجهه با عقلانیت وابستگی و سرمایهداری باید برداریم، استقلال از جریان وابسته به سرمایهداری و استعمار است.
اشاره کردید عقلانیت مدرن مبتنی بر نظریه توسعه است، کمی در این مورد بیشتر توضیح میدهید؟
ایده توسعه سرمایهداری که من بهعنوان مبنای تحلیلم قرار دادم مبتنی بر این است که مسیر تحولات تمام تمدنهای بشری از یهودی و چینی و یونانی و... به نحوی بوده که دوره روشنگری و دوره قرن 19 را در اوج و میراثبر همه تمدنهای گذشته قرار داده است. یعنی ادعا میکند همه این تمدنها یک مسیر تاریخی داشتند که در نهایت سبب شده انسان اروپایی اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 میراثبر همه ویژگیهای مثبت آن تمدنها باشد و گویی همه تاریخ باید به نحوی حرکت کند که به سمت تمدن مدرن غربی جریان داشته باشد.
طبق این تفسیر، تمدنهای شرقی، تمدنهایی در راه مانده هستند. مبتنی بر آموزههای شیعی، ما باید این انگاره غلط را بشکنیم؛ چون در اسلام معتقدیم دین خاتم، دین اسلام است، نه دین مسیحیت یا یهودیت.
از آن مهمتر اینکه بر اساس تفکر شیعی، تاریخ بشری را هم براساس آموزههای مهدویت میفهمیم، بنابراین ما نمیتوانیم با این تاریخی که در غرب دارد شکل میگیرد و با ایدههای توسعهای که غرب بر مبنای آنها دارد سر و سامان مییابد، سازگار باشیم.
نظر شما