تحولات لبنان و فلسطین

صدیقه رضایی همسر شهید گفت: یک ضبط کوچک داشتیم و ساعتها می نشستیم و با هم به نوارهای سخنرانی ایت الله خمینی گوش می دادیم. گاهی هم در راهپیمایی هاهمراهیش می کردم .

اسمش در لیست شهدابود گفت کاش حقیقت پیدا کند/سخنرانی های امام را پیاده می کردیم

به بهانه ایام الله دهه فجر پای صحبت های صدیقه رضایی  همسر شهید انقلاب محمد رضا مرادی نشسته ایم که حاصل آن را می خوانید:

چند ساله بودید که با شهید محمد رضا مرادی آشنا شدید؟

من ۱۶ سال داشتم و محمد رضا ۲۵ سال سن داشت توسط دختر عمه ام که همسایه مادر شوهرم بود به همدیگر معرفی شدیم. البته خیلی فرصت نداشتیم کنارهم باشیم فقط ۶ ماه زندگی ما طول کشید.

آیا اطلاع داشتید که ایشان فعالیت سیاسی دارند؟

تا قبل از ازدواج هیچ اطلاعی از فعالیتهای محمد رضا نداشتم. بعد از اینکه عقد کردیم متوجه شدم که اعلامیه دارد و در راهپیمایی ها شرکت می کند. حتی زمانی که عقد بودیم ظاهرا ۶ ماه به خاطر فعالیت های سیاسی اش زندان بوده که ما بی اطلاع بودیم و خانوادشان گفتند که محمد رضا در مسافرت است.

چگونه متوجه شدید که ایشان فعالیت سیاسی دارند؟

هر از گاهی که چیزهایی می دیدم مثل همان نشریاتی که گفتم وقتی می پرسیدم می گفتند الان وقتش نیست شما چیزی بدانی و من الان نمی توانم چیزی بگویم و دقیقا همین حرفها بیشتر من را می ترساند تا اینکه کم کم گفت که چه کارهایی می کند خیلی نگران بودم و مرتب می گفتم اگر دستگیرت کنند حتما کشته می شوی و او یک شب نشست و کلی از اهداف انقلاب و اینکه اصلا چرا فعالیت می کند و...  صحبت کرد و به شیوه خودش آرامم کرد. بعد از آن شب هر زمان که اعلامیه یا عکسی از آیت الله خمینی می آورد منزل من آنها را جمع آوری و نگهداری می کردم.

پس شما هم به نوعی با این مبارزات همراه بودید؟

نمی دانم می شود اسم این را همراهی گذاشت یا نه ولی بله آن زمان خانه ها صندوق خانه داشت و من در آنجا این عکسها و اعلامیه ها را نگهداری می کردم که اگر کسی به خانمان آمد در معرض دید نباشد

یک ضبط کوچک داشتیم و ساعتها می نشستیم و با هم به نوارهای سخنرانی ایت الله خمینی گوش می دادیم وصحبت های امام پیاده می کردیم. گاهی هم در راهپیمایی همراهی اش می کردم چون من آن زمان باردار بودم و خیلی امکان رفت به مکان های شلوغ را نداشتم.

سعی نمی کردید که از رفتنشان به راهپیمایی ها ممانعت کنید؟

به هر شکل من کم سن و سال بودم و باردار و از طرفی هم نگران همسر و زندگی ام بودم ولی ممانعت نمی کردم ولی پیش می آمد که می گفتم حالا امروز نرو راهپیمایی شلوغ است و...می گفت نه دیگر امروز ایت الله خامنی گفته اند و نمی شود نرفت.

از ویژگیهای اخلاقی شهید بگویید.

خیلی مهربان و متدین بود. بعدها خانوادشان می گفتند که کل روزه هایشان را بی سحری می گرفته اند.

دقیقا ایشان چه روزی شهید شدند؟ از آن روز بگویید.

ده دی. دو سه روز قبل شهادتش بود که تا دیر وقت به خانه نیامد. منزل ما نزدیک منزل عمویم بود به آنجا رفتم و گفتم عمو محمد رضا هنوز به خانه نیامده و ایشان هم رفت برای اینکه خبری از محمد رضا برایم بیاورد. آن زمان لیست شهدا را به در خانه ها می نوشتند و لیست محمد رضا هم در بین آنها بود کلی گریه زاری کردیم و ...که بعد دو روز پیدایش شد. گفت که در همان بگیر بگیرهای تظاهرات وقتی تعقیبش کرده بودند به منزل بنده خدایی پناه برده تا آب ها از آسیاب بیفتد تا به امروز. گفتم اسمت را در لیست شهدا نوشته بودند خندید و گفت کاش حقیقت پیدا کند. روز ده دی بود که مثل همیشه راه افتاد برود راهپیمایی گفتم محمد منم می آیم ولی گفت نه امروز قطعا خیابان شلوغ تر است و تو با این وضع (باردار بودم) نیازی نیست که شرکت کنید. روز تمام شد و باز هم از محمد خبری نشد مانند بار قبلی عمویم و برادرهایش برای گرفتن خبری از محمد رضا راهی خیابان و بیمارستان ها شدند تا خبر اوردند که دوباره اسمش داخل لیست شهدا است. یک هفته به دنبالش می گشتیم و هر لحظه انتظار داشتم بیاید و بگوید که باز جایی مخفی شده است ولی جنازه اش را بعد از یک هفته در بیمارستان امام رضا پیدا کردیم. من چهار ماهه فرزند دومم را حامله بودم که محمد رضا شهید شد.

انتهای خبر/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.