یکی از آدمهای این مجموعه، رضا اسدی بود؛ با نگاهی سرشار از عشق به زادگاهش «گیسور» روستایی در گناباد. فکر کنید رضا اسدی که وکیل است، برای اجرای یکی از پروژههای خیرخواهانهاش چیزی حدود ۵میلیارد تومان هزینه میکند. او میگفت: «باید رد پایی از ما در این دنیا بماند»؛ میگفت:«وقتی همولایتیهایم زیر درختی که من کاشتهام بنشینند و لذت ببرند حتماً من هم لذت میبرم» و این همان مهربانی است که در جامعه به آن نیاز داریم. از ته دل آرزو میکنم کاش اسدیهای این سرزمین بیشمار شوند.
پرسشهایی که زندگیام را تغییر داد
مادرم که خانمی بسیار مذهبی بود هفتهای یک بار قرآن را دور میکرد. اعتقادات شدید مذهبی داشت، نگاه ایشان درباره من هم این بود که باوجود دوری روستا از شهر باید حتماً درسم را ادامه میدادم و همان اتفاق هم افتاد.پدرم هم با اینکه کشاورز بود روی درس خواندنم تأکید داشت. نگاه پدر و مادرم این بود که من باید درس بخوانم و بتوانم به مردم خدمت کنم. در آن زمان روستای ما تا کلاس پنجم ابتدایی داشت، برای همین برای ادامه تحصیل به گناباد رفتم، اما یادم هست همان زمانها این سؤال برایم مطرح بود که چرا روستای ما مدرسه راهنمایی ندارد و من مجبورم از خانوادهام دور باشم و در گناباد درس بخوانم؟ غیر از ماجرای مدرسه، وقتی به شهر گناباد رفتم، وضعیت و امکاناتی را دیدم که در روستا از آنها خبری نبود. آن زمان با خودم فکر میکردم گویا برای کسانی که در روستاها زندگی میکنند مجازاتی تعیین شده است که از هیچ امکاناتی برخوردار نیستند. ذهنم درگیر این پرسش بود که چرا وقتی در شهر پارک بزرگ وجود دارد، نباید در روستا هم پارکی کوچک و متناسب با جمعیت روستا وجود داشته باشد؟ اگر در شهر سالنها و زمینهایی برای ورزش آماده شده چرا نباید در روستا هم این زمینها وجود داشته باشد؟ اینها پرسشهایی بود که موجب رنج من میشد. تحصیل من مصادف شد با انقلاب و بعد هم آغاز جنگ ایران و عراق و من هم مثل بسیاری از آدمهای این مملکت، وظیفه خود دیدم از کشورمان دفاع کنم؛ بنابراین به جبهه رفتم و حدود۳۶ ماه در جبهه بودم. هم به عنوان بسیجی و هم مدتی در دادسرای انقلاب کردستان که آن زمان نیاز بود خدمت کردم. پرسشهایی که درباره کم برخورداری و محرومیت روستا در کودکی در ذهنم شکل گرفته بودند با من بزرگ شدند و به این نتیجه رسیدم چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب دولتمردان ما آنگونه که باید و شاید سهم روستاها را ندادند. فکر کردم چه کسی باید به داد روستاها برسد؟ جوابم این بود که خود ما آدمهایی که در روستا بالیدهایم باید آستین همت را بالا بزنیم و کاری کنیم.
به این دو دلیل وکیل شدم
اینکه رشته وکالت را انتخاب کردم به دو دلیل بود؛ نخست اینکه یک وکیل اگر بخواهد میتواند روبهروی رئیس جمهور یک مملکت هم بایستد و احقاق حق کند. دلیل دوم برای من این بود که فکر میکنم دفترم جایی است که مردم به پناه میآیند نه اینکه میآیند تا محل درآمدی برای بنده باشند. فکر میکنم اینها در مرحله اول درد و مشکلی دارند پس نباید به درد آنها چیزی بیفزایم بلکه باید بکوشم بتوانم دردی از دردهای آنها را کم کنم؛ برای همین است که پروندههای مربوط به دعاوی خانوادگی را قبول نمیکنم. با خودم فکر میکنم نکند من موجب از هم پاشیده شدن خانوادهای شوم. برای خودم معیارهایی در کار وکالت تعریف کردهام که چه کاری باید انجام بدهم، چه کاری نباید انجام بدهم، چون فکر میکنم قرار است پولی که از این دفتر درمیآورم در جایی دیگر و در کار خیر باید خرج شود پس حتماً باید پول حلالی باشد. غیر از روستای زادگاهم در جاهای دیگر هم کارهایی انجام دادهام اما شهرستان گناباد آخرین شهر از خراسان رضوی و روستای ما هم آخرین روستاست و وظیفه خودم میدانم برای آبادانی آن کار کنم. همیشه با خودم فکر میکنم روی نیمکتهای روستای گیسور نشستم و درس خواندم، فکر میکنم مدیر، معلمها و مستخدم مدرسه کمک کردند تا من بتوانم درس بخوانم پس نباید زادگاهم را فراموش کنم. فکر میکنم من مدیون آن پیرمرد و پیرزن روستایی که صبح از کنار آنها رد میشدم هستم پس باید برای آنها هم کاری انجام دهم.
مزار شهدایی که دیگر غریب نیست
مزار شهدای روستای ما گیسور بسیار غریب بود. دلم میخواست مزار چهار شهید روستا و قبرستان روستا از آن غربت در بیاید؛ برای همین دور قبرستان را فنس کشیدم، درختکاشتم، محل نماز را درست کردم و برای این مجموعه دری گذاشتم. خوشبختانه در حال حاضر آنجا هم آبرومند و از آن وضعیت غریبانه قبلی خارج شده است. اینجا هم همه هزینه موردنظر را خودم انجام دادم بدون اینکه از هیچ نهادی کمکی بگیرم.
سال ۱۳۹۲ یکی دیگر از کارهایی که به ذهنم رسید میشود برای زیباسازی زادگاهم انجام دهم سنگفرش کردن خیابانهای اصلی روستا بود. در کنار این، فکر کردم بالاخره روستای ما هم مثل همه نقاط دیگر میهمانهایی دارد که ممکن است چند ساعتی را میهمان روستای ما باشند، برای همین تعدادی آلاچیق هم برای رفاه مسافران ساختم. پس از اینکه سنگفرش خیابانهای اصلی را انجام دادم نوبت به رسیدگی به وضعیت روشنایی روستا رسید چرا که برای شبها مناسب نبود.
روستا تیر چراغ برق داشت اما نور کافی نداشتند و آن زیبایی که مورد نظرم بود وجود نداشت، برای همین در وسط خیابانها هم گلکاری انجام و وضعیت روشنایی روستا اصلاح شد. با خودم گفتم در شبهای تابستان و یا شبهای بهار که هوا خوب است شاید کسی دلش خواست در کوچه و خیابان قدمی بزند پس باید محیط را برای قدم زدن زیبا کنیم و حاصل آن، رسیدگی به وضعیت روشنایی روستا و وضعیت فضای سبز آن شد.
۳ هزار درخت هدیه به زادگاهم
همان زمانی که کار ساخت سالن چند منظوره را آغاز کردم ذهنم درگیر این مسئله هم شد که چرا در روستا درخت وجود ندارد؟ دلم میخواست وضعیت ظاهری روستا را هم تغییر بدهم برای همین سال ۱۳۸۶شروع کردم به کاشت درختان گلدانی در حاشیه خیابانهای اصلی روستا. از آن زمان هر سال در فصل درختکاری تعدادی درخت از مشهد به گیسور میبرم. واضح است تعدادی از این درختان به دلایل مختلف خشک میشوند و نیاز است جایگزین آنها درختی کاشته شود که همین کار انجام میگیرد. خوشبختانه درختکاریهای این چند ساله سبب شد ظاهر روستا سرسبز شود و در حال حاضر در روستا حدود ۳هزار درخت ۱۰ ساله داریم. برای اینکه درختها بتوانند جانی بگیرند تا مدتی خودم هزینه نگهداری و آبیاری آنها را برعهده گرفتم و البته در حال حاضر هم اگر در این بخش کمکی نیاز باشد دریغ نمیکنم، چون درختها نیاز به هرس کردن و توجههایی دیگر دارند و برای انجام این کارها باید کارگر گرفته و هزینه شود.
درختانی که دیگر قطع نمیشوند
راهاندازی سالن سبب شکل گرفتن تیمهای ورزشی از جمله تیم فوتسال ستاره کویر بود که تا مرحله استانی هم بالا آمد. در کنار ورزش فوتسال، والیبال روستا در قالب چند تیم داخلی شکل گرفت و خلاصه طوری شد که استعداد ورزشی جوانان در سطح شهرستان و حتی استان دیده شد. البته از تیمها با اقداماتی از جمله خرید لباس و برخی لوازم حمایت کردم. وقتی کار سالن را شروع کردم متوجه این امر هم بودم که شنهای روان یکی از معضلات حاشیه روستاست و از طرفی مردم برای مراسم مثلاً عروسی و پخت غذا سراغ درختان خودرو میروند که وجود آنها میتواند جلو حرکت شنها و بادهای شدید را بگیرد. فکر کردم باید این روند را اصلاح کنم و دیگر نگذارم مردم از چوب این درختان برای پخت غذا استفاده کنند. برای همین در کنار سالنی که ساختم و وصل به آن، آشپزخانهای هم ایجاد کردیم. روستا گاز نداشت و برای حل این مشکل ۲۵ کپسول خریدم. اعلام کردم اگر کسی میخواهد برای مراسم عروسیاش آشپزی کند از این کپسولها استفاده کند و حق نداریم جنگل را تخریب کنیم.
خوشبختانه از حدود ۲۰ سال پیش ماجرای قطع شدن درختان برای پخت غذای میهمانیها هم متوقف شد و از این بابت خیلی خوشحالم چون جنگل و درخت سرمایه این سرزمین هستند و به این راحتی نباید آنها را از بین برد. من همیشه معتقدم برای اینکه حرف ما اثربخشی لازم را داشته باشد باید حتماً خودمان دست به کار شویم و کاری در حد توانمان انجام دهیم تا مردم هم ببینند و نتیجه لازم را بگیریم. ساخت آشپزخانه موجب شد سطح بهداشت در مراسمها بالاتر برود چون حالا غذا در جایی پخت میشود که سرامیک است، ظروف مناسب و نو هم برای آشپزخانه خریداری شده و حتی من لباسهایی برای آشپز تهیه کردم. گفتم کسی که قرار است آشپزی کند، حتماً باید از این لباسها استفاده کند. البته همان جا برای آنهایی که قرار است آشپزی انجام دهند حمامی هم ساخته شد. گفتم پیش از پوشیدن لباسها و کفشهای مخصوص آشپزخانه، افراد باید حمام کنند چون میدانید که در محیط روستا ممکن است فرد مجبور باشد از سر زمین یا از محل دامهایش مستقیم بیاید سر دیگ آشپزی، برای همین و با نیت اینکه بهداشت بیشتر رعایت شود این کارها را انجام دادم.
بزرگترین پارک باغ روستایی کشور در گیسور
با همه کارهایی که برای زیباسازی و از جمله فضای سبز روستا انجام دادم احساس کردم نیاز است کار جدیتری انجام شود، برای همین شورای روستا زمینی ۲۵ هزار متری را در اختیارم قرار دادند تا بتوانم نخستین پارکباغ روستایی کشور را در گیسور بسازم. در بررسیهایی که انجام دادم متوجه شدم در روستاهای کشور پارکی بالاتر از ۸ هزار متر وجود ندارد و این باغ پارک میشود بزرگترین پارک باغ روستایی کشورمان ایران. از نظر تاریخی هم دلم میخواست روستای تاریخی گیسور که در گذشته در چهار گوشهاش چهاربرج بنا شده بود و دارای حصار و قلعه بود دوباره در خاطره مردم زنده شود برای همین این طرح را برای پارکباغ در نظر گرفتم. یعنی ۲۵ هزار متر را دیوار کشیدم و ۶ برج هم تعریف کردم.پسرم که دکترای حقوق دارد و وکیل و مدرس دانشگاه است خواست فضایی از این پارک باغ را در اختیارش بگذارم تا بتواند فرهنگسرایی ایجاد کند. ما ۱۵ شهریور سال جاری کلنگ این پارک باغ را به زمین زدیم و تاکنون ۵۰ درصد از کار پیش رفته است. دیوارهای پارکباغ کشیده شده و ...در حال حاضر کارهای زیباسازی دیوارها در حال انجام است؛ در همین ایام هم کاشت درخت در پارکباغ در دست انجام است. هدف من این است که در عید ۱۴۰۰ این پارک به بهرهبرداری برسد. از طرفی دلم میخواست در ساخت این پارکباغ به یاد گذشتگان هم باشم برای همین نام پارک را پارک بیکها گذاشتم بهیاد پدر، پدربزرگم و جدم؛ آن هم به خاطر زحماتی که در گذشته برای روستا کشیدند، چون حصار روستا را عباس بیک، جد بنده برای روستا درست کرده بود. ساخت پارک باغ وقتی همولایتیهای من هوس میکنند در پارکی بنشینند یاد شهر نکنند و این امکان کنار خودشان وجود داشته باشد و هیچ کودکی حسرت آن را نخورد.
سالنی ۹۰۰ متری برای انواع فعالیتها
زمانی که کارهای خیریه را در روستای زادگاهم شروع کردم، از من خواستند مسجدی در روستا بسازم اما من دیدم در روستا دو مسجد وجود دارد اما نیازهای ضروری دیگری هست که باید برآورده شوند، برای همین در سال ۸۲ ساخت سالن چندمنظورهای را برای فعالیتهای فرهنگی و ورزشی روستا آغاز کردم. این سالن را نزدیک مسجد و کنار آن، آشپزخانه بزرگی ساختم. آن زمان با خودم فکر کردم چون جمعیت روستا زیاد است وقتی کسی مجلس عروسی میگیرد، باید میهمانهایش را در چندین خانه پذیرایی کند و در آن وضعیت کوچههای خاکی روستا غذا به چندین خانه برود، برای همین ساخت این سالن چندمنظوره را در اولویت کارهای خودم قرار دادم آنهم با استانداردهایی که دنبال آن بودم. اجرای سوله با شرکت سوله خراسان بود و ناگفته نماند کارم سختی فراوانی داشت. مثلاً باید آجر سفال مورد نظر برای سوله را از مشهد تأمین میکردم که آن را از کارخانه آستان قدس رضوی خریدم. ارتفاعی که باید کار میکردیم تا ۱۳ متر میرسید برای همین حتی داربست را باید از تربت حیدریه میبردم چون در گناباد پیدا نکردم و سختیهای دیگری که در کار وجود داشت، اما خوشبختانه سالن آماده شد. در ماجرای ساختن سالن چندمنظوره که بخشی از آن به ورزشهایی همچون والیبال و فوتسال اختصاص یافته است، نگاه من این بود که اگر به جوانی میگوییم سر کوچه که محل رفت و آمد خانمها هم هست نایست، باید جایی برای او فراهم کنیم تا بتواند اوقات فراغت خود را به شکل مفیدی بگذراند؛ فکر میکردم اگر به جوانان میگوییم سراغ مواد مخدر نروند باید برای آنها سرگرمی ایجاد کنیم، هم برای کسی که دوست دارد ورزش کند و هم برای کسانی که میخواهند تماشاگر ورزش دیگران باشند باید مکانی در نظر بگیریم و بعد به نصیحت دیگران بپردازیم. خلاصه برخلاف رویه مسئولان که یک سالن را ممکن است در ۱۰ سال بسازند سالنی را با مساحت ۹۰۰ متر در ۱۰ ماه و با هزینه ۸۳ میلیونی تمام کردم و در اختیار مردم قرار دادم که هم به درد مراسم عروسی و دیگر برنامههای جمعی میخورد هم محلی است برای فعالیتهای ورزشی جوانان.
۲ آپارتمان کمتر
دلم میخواهد کاری که انجام میدهم به صورت یک فرهنگ در بیاید؛ یعنی اگر من و پسرم کارهایی را در زادگاهمان انجام دادهایم، در روستاهای همسایه و دیگر نقاط کشورمان هم شاهد این اتفاق باشیم و آدمهایی که توانایی لازم را دارند به کمک زادگاهشان بیایند. وقتی سراغ کمک به روستا رفتم به این نکته فکر کردم اگر من این هزینهها را برای زادگاهم انجام ندهم، میتوانم با آن به غیر از خانهای که در آن مینشینم آپارتمان بخرم یا جایی سرمایهگذاری کنم یا ماشین بهتری بخرم، اما هیچ کدام برای من لذت کار برای زادگاهم و به طور کلی کمک به دیگران را ندارد. انسان به یک خانه برای سکونت نیاز دارد نه اینکه چند خانه هم اضافه داشته باشد.
سرمایه آدمها چیز دیگری باید باشد، چیزی که سالها و سالها بماند و دیگران از آن استفاده کنند موجب شادی و رفاه مردم شود. داشتن دو آپارتمان نمیتواند دردی را از من دوا کند اما پول آن آپارتمانها حتماً میتواند لبخندی بر لب دیگران بنشاند. اگر در پارکی که میسازم ۲۰۰ نفر ساعت خوشی را بگذرانند و از فضایی که ساختهام لذت ببرند، این میشود سرمایه و شادی من. من یک دختر دارم و دو پسر که همراه با همسرم همیشه در کارهای خیرخواهانه همراه و مشوق بنده هستند. موضوعی که برای خانوادهام خیلی مهم و برجسته است، کمک کردن به دیگران است.
دلم میخواهد کشورمان در این موضوع آنقدر غنی شود که دیگر نیاز به مصاحبه با چهرههای خاص نباشد. به نظرم کسی که ۲ هزار میلیارد تومان این مردم را برمیدارد و از کشور فرار میکند ذهنش فقیر است. ثروتاندوزی مشکلی است که متأسفانه برخیها به آن دچار شدهاند و سیری ندارند. من این کارها را وظیفه اجتماعی خودم میدانم؛ نگاه من این است که نیاز نیست اسمی از من بر سر در جایی که میسازم باشد؛ نگاه من این است که جوانها و همه آنهایی که وقتی دارند در سالن ورزشی که بنده ساختهام ورزش کنند حتی اگر با من هم فکر و هم عقیده نباشند. هر کدام از ما که به این دنیا آمدهایم نیاز است از خودمان ردپایی بگذاریم حتی اگر آن رد پا به اندازه کاشت یک نهال کوچک باشد. به واسطه کار وکالت آدمهای پولداری را میشناسم که به محض رفتن از دنیا خانوادهشان به خاطر مال و منال آنها به جان همدیگر افتادهاند، حتی کسی را میشناسم که فرزندانش اجازه ندادند در قبری که با قیمت بالا خریده است دفن شود و او را در جایی دفن کردهاند که ارزان باشد، پس باید به شکل دیگری زندگی کنیم و ردی دلپسند از خودمان برجای بگذاریم.
نظر شما