بهار، امسال، طبق همان قرار همیشگی میآید، بدون آنکه زیر قولش بزند. فقط تقویم روی میز و تمام شدن برگههای سال، خبر از آمدن بهار نمیدهد، زمین و زمان میگوید، بهار میآید.
بهار به خستگیها، دلشکستگیها، امیدها و آرزوهای ما کاری ندارد و بیپروا میآید، این را قالیهای شسته و پهن شده روی دیوارها، بنفشهها و شببوهای کاشته شده توی باغچهها و میدانهای شهر میگوید.
بهار میآید، این را ماهیهای قرمز توی آکواریوم پسرک همسایه میگوید که چند روز مانده به عید با تنگهای کوچکش گوشه خیابان مینشیند و به امید آمدن مشتری یک یک آنها و روزهای مانده به سال نو را میشمارد.
بهار میآید این را دانههای سبز شده و هفتسینهای رنگارنگ گوشه خیابان میگوید که بالاخره روی سفره پهن شده گوشه خانه من و تو جا خوش میکنند!
بهار میآید، این را دستهای پیر و لرزان پدر میگوید وقتی میخواهد اسکناس تا نشده را از لای قرآن درآورد و به رسم هر ساله در دست من بگذارد.
گود شدن خطهای چهره مادر وقتی میخواهد لحظه تحویل سال بر پیشانیام بوسه بزند، میگوید یک سال گذشته و بهاری در راه است.
بهار میآید این را جای خالی آدمهایی میگوید که کنار ما نیستند و زیر خاکها جا خوش کردهاند و امسال را به نوع دیگری تحویل میکنند، شاید نوعی بهتر!
بهار میآید، بی برو برگرد. روزهای آخر سال و آن حس عجیب، خبر از یک شروع میدهد؛ آغازی دلهرهآور و دوستداشتنی. ما مردمانی هستیم که قرار گذاشتهایم تا روزی که باید صبحها و شبها را بشماریم، هر سال طبق همان سنت همیشگی دور سفره هفتسین بنشینیم و دعا کنیم تا بهار، زیباتر و باشکوهتر از همیشه بیاید. امسال باید بیشتر برای هم دعا کنیم و از خدا بخواهیم بیش از گذشته ما را نگاه کند و دستهای برآمده ما را رها نکند.
از خدا بخواهیم قلب ما را نسبت به یکدیگر، به طبیعت و به آب و خاک، مهربانتر کند که مهربانی حلقه مفقوده این روز و ماههای ماست. مگر نتیجه خلوتها، خواندنها، دیدنها و ذکرهای ما چه میتواند باشد جز بخشش و مهربانی؟!
«بهار آمده،
از سیم خاردار گذشته.
حریق شعله گوگردی بنفشه چه زیباست!
هزار آینه جاریست
هزار آینه
اینک
به همسرایی قلب تو میتپد با شوق
زمین تهی است ز رندان؛
همین تویی تنها!
که عاشقانهترین نغمه را دوباره بخوانی.
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان!
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی»
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
نظر شما