رک و پوست کنده بگویم به نظرم برای آنکه سفر، کوتاه و آسان شود باید حین رفتن به کنتربری، نفری دو قصه از ماجراهای ایام گذشته عمرتان بگویید و موقع بازگشت هم دو قصه دیگر نقل کنید. کسی که سرگرم کنندهترین و بهترین داستان را از نظر اخلاقی تعریف کند موقع برگشتن از کنتربری در همین میهمانخانه و کنار همین ستون شام را میهمان جمع خواهد بود و برای آنکه سفر شما دلپذیرتر شود من نیز به خرج خود با شما میآیم و راهنمای شما میشوم و اگر کسی حین طی مسیر رأی مرا نپذیرد مجازاتش این است که باید هزینه سفر همه ما را بپذیرد». اینها سخنان صاحب یک میهمانخانه خطاب به گروه زائرانی است که درصدد زیارت مزار تامس بکت در کلیسای جامع کنتربری هستند. روایتی که در آن جفری چاسر، نویسنده انگلیسی سفر گروهی زائر را بهانه میکند تا هم داستان بگوید و هم مردم زمانه خود را معرفی کند.
قصهای حول بهترین زیارت ممکن در انگلستان
اهمیت قصههای کنتربری به خصوص در پیوندش با مقوله زیارت چیست؟ در این خصوص باید گفت جفری چاسر ضمن برگزیدن موضوع سفر زیارتی به کنه زندگی مردم عصر خود دست مییابد، زیرا در انگلستان قرن چهاردهم که مردم به مذهب کاتولیک گرایش داشتند، مذهب رسمی نقش اساسی در زندگی روزمره ایفا و کلیسا مردم را به انجام سفرهای زیارتی تشویق میکرد. در میان مسیحیان قرون وسطا زیارت فلسطین از محبوبیت خاصی برخوردار بود. زائرانی که در این سفر امیدوار بودند با قرار گرفتن در مکانهایی که پیش از این مسیح بر آنها پاگذاشته بود، وفاداریشان را به او ثابت کنند. در این بین اما یکی دیگر از مکانهای محبوب زیارتی مسیحیان انگلستان، کنتربری بود، در حدود ۶۰ مایلی جنوب شرقی لندن که سفر به آنجا یک هفته طول میکشید. این مکان در سال ۱۱۷۰ و پس از قتل اسقف اعظم یعنی توماس بکت توسط طرفداران پادشاه به مکان زیارتی محبوب انگلیسیها بدل شد. انگلیسیها به عنوان یک قدیس او را دوست داشتند و اعتقاد داشتند میتواند بیماریها را شفا دهد. سفر به کنتربری، بهترین زیارت ممکن در انگلستان بود. جدا از اهمیت مذهبی زیارت، نقش اجتماعی آن را نیز باید در نظر گرفت. مردمی که در تمام مدت زمستان در خانههایشان محبوس و ناگزیر از پوشیدن لباسهای گرم بودند با فرارسیدن بهار از شوق زیارت لبریز میشدند و این تفریح و تفرج، مورد تأیید کلیسا نیز بود و مایه افزایش اعتبار فرد زائر نزد اطرافیان و همسایگان میشد. چاسر این دو انگیزه زائران -تقدیم ارادت خالصانه و بهرهگیری از لذت سفر-را با مهارت هر چه تمامتر در پیش درآمد قصههای کنتربری و سراسر کتاب وصف کرده است.
قصه از کجا آغاز میشود؟
هدف چاسر از نوشتن قصههای کنتربری فراهم آوردن مجموعهای از قصههایی بود که گروهی ۳۰ نفره از زائران آرامگاه «تامس بکت» در کنتربری روایت میکردند. در همان ابتدای ماجرا صاحب میهمانخانهای که زائران در آن جمع شدهاند پیشنهاد میدهد همه زائران برای گذران وقت در طول راه و کم کردن رنج سفر، قصه بگویند و از همینجاست که چاسر توصیف شخصیتها را آغاز میکند؛ از سلحشور گرفته تا شخمزن و آسیابان و از داروغه گرفته تا راهب و بازرگان و قاضی و البته کشیشها و راهبهای مختلف که یکیشان حتی «آمرزشفروش» است.
روایتی که ناتمام میماند
در قصههای کنتربری مردان و زنانی از طبقههای مختلف نقش قصهگویی را بر عهده میگیرند و رفتارها و اظهارنظرهای آنها سرنخهای زیادی درباره روش زندگی و خلق و خوی مردم آن زمانه به خواننده میدهد. مثلاً قصه اول را سلحشور یا شوالیه تعریف میکند که از طبقه اشراف است و قرار میشود پس از او هم راهب قصه بگوید؛ اما آسیابان که از طبقه پایین جامعه است خودش را وسط میاندازد تا قصهاش را تعریف کند. طرح اصلی چاسر این بود که هر کدام از شخصیتهای حاضر چهار داستان بگویند؛ دو تا در راه رفتن به زیارت و دو تا در راه برگشت. با این حساب باید ۱۲۰ داستان در این اثر نوشته میشد، اما متن موجود به زبان انگلیسی ۲۴ حکایت بیشتر نیست. قرار بود در این سفر هر یک از زائران چهار قصه تعریف کند اما چاسر کار را نا تمام رها میکند. همین کتاب ناتمام که امروزه به دست ما رسیده در زمره شاهکارهای ادبیات جهان قرار دارد و یکی از موارد درسی تاریخ ادبیات انگلیسی در دانشگاههای جهان است. صدها پایاننامه و هزاران مقاله درباره آن نوشتهاند. کتاب قصههای کنتربری شامل ۲۳ داستان و یک بخش استغفاریه است که در آن عذرخواهی کرده اگر بر قلمش سهوی رفته بر او ببخشایند.
همعصر با حافظ؛ همرتبه با رودکی
چاسر در دورانی زندگی میکرد که تنشهای زیادی در جامعه انگلیس وجود داشت. در دوران کودکی او طاعون یا مرگ سیاه در انگلیس شیوع پیدا کرد که کشتاری عظیم به دنبال داشت؛ حتی پس از رفع بلا هم جامعه انگلیس هنوز متشنج بود و طبقه کارگر دیگر به شرایط قبلی زندگی راضی نمیشدند و به شدت از طبقه مرفه و اشراف یا به قول خودشان «جنتری» متنفر بودند. کار به قیام کشید و شکاف طبقاتی بیشتر از گذشته شد. این شکافها در تقابل شخصیتها در حکایتهای کنتربری هم دیده میشود. جفری چاسر، معاصر حافظ شیرازی و دانته ایتالیایی است و برای انگلیسیها همان اهمیتی را دارد که حافظ برای ما و دانته برای ایتالیاییها. چاسر بدون شک پس از شکسپیر بزرگترین شاعر تمام تاریخ ادبیات انگلستان به حساب میآید و زندهیاد استاد مجتبی مینوی، کار او را با رودکی مقایسه کرده است. چاسر درک عمیقی از ذات انسان داشته و در حکایتهای کنتربری، جهان را از منظر انسانهای مختلف دیده است. او جهان را همان طور که میدید نشان داده و به همین خاطر است پس از گذشت این همه قرن، هنوز هم خواندن حکایتهای کنتربری لذتبخش است.
خودآگاهی، مخرج مشترک روایت و زیارت
بسیاری در تعاریف هنرهای داستانی و نمایشی، آن را «تجربه عاطفی سرشار از معنا» مینامند؛ تجربهای که از تلاقی حقایقی هزارپاره شکل گرفته و از دل واقعیات عینی نشأت میگیرد. حال اگر تجربه زیارت را نیز به دقت ببینیم آیا نمیتوانیم همین عنوان را برای آن اطلاق کنیم؟ یعنی آیا نمیشود گفت زیارت نیز «تجربه عاطفی معنادار» است؟ اصلاً مگر میشود پیوند زیارت را با عواطف و احساسات منکر شد یا زیارت را بی معنا تلقی کرد؟
از طرفی یکی از چالشهای زندگی بشری دشواری درک تجاربی است که هر روز و ساعت از سر میگذراند. شکافی که میان درک و تجربه در زندگی واقعی ما وجود دارد، در قصه و روایت است که به هم گره میخورد و برای ما «تجربه معنادار» را رقم میزند. در زندگی عادی میان تجربه یک واقعه و درک ما از آن فاصله وجود دارد ولی در نظام علت و معلولی روایت داستانی تجربهای که شخصیت داستانی آن لحظه از سر میگذراند برای مخاطب و خواننده معنادار است. همین نکات کافی است تا با گذاشتن دنیای داستان و روایت با زیارت در کنار یکدیگر به مخرج مشترک میان آن دو بهتر پی ببریم. ما در هر دو اینها عنصر احساس و عاطفه و علاوه بر آن جستوجو برای معنا را بیش از سایر مؤلفهها یا مقاطع زندگیمان مشاهده میکنیم. شاید به همین دلیل است که این دیدگاه برای ما پذیرفتنیتر شده که مقصد، تنها نقطه تکمیل یک زیارت است و خودِ مسیر زیارت به اندازه مقصد آن اهمیت دارد و حائز معناست.
سخن آخر اینکه در زندگی روزمره ما، شکافی میان واقعیت و ادراک باز میشود که این شکاف میتواند بسته شود، حالا چه در عالم داستان و بهوسیله قصهها و روایتها و چه در عالم حقیقی و بهوسیله زیارت. حال اگر این دو با همدیگر پیوند بخورند بی شک به ما در درک تجارب عاطفی و معنادار و خودآگاهی کمک بیشتری خواهند کرد. همانطور که قدما بهوسیله مثلها و قصهها حقیقت اعمال ما را پیش چشممان میآوردند و تصور واقعیتری از زندگی را به ما نشان میدادند زیارت را نیز فرصتی میدانستند تا شفافتر به خود و اعمالمان نگاهی بیندازیم.
اگر پیاده روی در هزارتو میتواند زیارت باشد، قصه گفتن نیز میتواند زیارت باشد؛ یک سفر، مراقبه و آگاهی روزافزون از خود واقعی ما. گفتن داستانهای خودمان برای یکدیگر چیزی بیش از سرگرمی است، این یک عمل خودآگاهی است. این زیارت مشترک و تقویت شده است. داستانهای ما نیازی به پیچیده بودن ندارند، به سادگی یک بازگو کردن یا تجربه ماست، حتی وقایع پیش پا افتاده نیز میتوانند اهمیت کیهانی داشته باشند. برخی از این داستانها غیر ارادی و برخی دیگر داوطلبانه خواهند بود. این موارد ممکن است شامل ازدواج، از دست دادن یکی از عزیزان، برنده شدن در قرعه کشی، بچهدار شدن، طلاق، مهاجرت، خرید خانه، تشخیص بیماری قطعی، یادگیری دوچرخهسواری، کسب امتیاز برای برنده شدن باشد. در زندگی روزمره، در محل کار همه ما زائر یک سفر هستیم. چه راهی بهتر از اینکه بتوانیم زیارت خود را از طریق رسانه به اشتراک بگذاریم و از یکدیگر بیاموزیم.
نظر شما