تحولات لبنان و فلسطین

مقام رأفت و رحمت و بخشایشگری امیرمومنان امام علی (ع) به میزانی گسترده و زیبا است که انسان را دچار بهت و حیرت می‌کند.

داستان مردی که امام علی(ع) برای کسب رضایت او نخلستانش را فروخت

به گزارش قدس آنلاین، محمد علی انصاری، مفسر قرآن کریم و استاد حوزه و دانشگاه به تفسیر آیاتی از قرآن کریم، بیانات امیر حکمت و بلاغت امیرمومنان امام علی (ع) و شرح دعاهای صحیفه سجادیه پرداخته است که به صورت روزانه و موضوعی، در ماه مبارک رمضان تقدیم مخاطبان می‌شود.

مقام رأفت و رحمت و بخشایشگری امیرمومنان امام علی (ع) به میزانی گسترده و زیبا است که انسان را دچار بهت و حیرت می‌کند.

محمد حنفیه فرزند امیرمومنان امام علی (ع) می‌گوید هر گاه غله‌های پدرم که رضوان الهی بر او باد از روی زمین کشاورزی ایشان می‌رسید خوراک خود، خانواده، مادران و فرزندان را برمی‌داشت، خوراک امام حسن (ع) و امام حسین (ع) را می‌داد، خوراک مرا می‌داد، به هر کس از فرزندانش که حاضر بودند سهم او را می‌داد، به عقیل و پسرانش، به فرزندان جعفر، به ام حامی خواهر امام و فرزندان او، به همه فرزندان عبدالمطلب، و خانواده‌ها و فرزندان ایشان در بنی هاشم می‌بخشید، به گونه‌ای که برای وی چیزی باقی نمی‌ماند و هیچ‌کس از او چیزی نمی‌خواست مگر آنکه با اجابت درخواستش او را باز می‌گرداند.

روزی اعرابی بیابان‌گردی به نزد امیرمومنان امام علی (ع) آمد و گفت که یا اباالحسن در خانه خود چیزی از حیوانات نظیر گوسفند یا شتر ندارم، امیرمومنان امام علی (ع) فرمودند والله و به خدا سوگند بیش از قوت معمول خانه چیزی ندارم که به تو بدهم، یک مرتبه این اعرابی گفت به خدا قسم خدا در قیامت از این ایستادن و ناامیدی من از محضر تو سوال می‌کند که باید پاسخ بدهی.

در این هنگام امیرمؤمنان امام علی (ع) با صدای بلند ناله کردند و گریستند فرمودند این اعرابی را برگردانید، حضرت خطاب به اعرابی فرمودند دوباره سخنت را بگو، او گفت، دوباره امیرمومنان امام علی (ع) گریستند و فرمودند ای قنبر آن زره من را بیاور، قنبر زره را آورد، امیر مؤمنان امام علی (ع) زره را گرفتند و به آن اعرابی دادند و فرمودند مراقب باش کسی سرت را کلاه نگذارد چون این ذره غم‌های فراوانی را در صحنه‌های جنگ از دل پیامبر (ص) دفع کرده است. قنبر گفت از نظر مالی بیست درهم بیشتر به او نمی‌دهند، امیرمومنان امام علی (ع) فرمودند او را کفایت می‌کند، ایشان در ادامه فرمودند ای قنبر به خدا سوگند که دوست ندارم که به اندازه دنیا طلا و نقره می‌داشتم و آن را صدقه می‌دادم و خدا آن را از من می‌پذیرفت ولی از این دیدار بازخواستم می‌کرد، یعنی من تحمل ندارم که حتی یک دل از من شکسته باز گردد و چنین ذهنیتی را نسبت به من علی داشته باشد.

مردی نزد امیر مؤمنان امام علی (ع) آمدند و گفتند خواسته‌ای دارم حضرت فرمودند بگو، آن مرد گفت من در یک منزلی سکونت می‌کنم در این منزل درخت خرمایی است که خود صاحب خانه در آن سکونت دارد در کنجی هم ما اتاقی داریم، زمانی که باد می‌وزد خرما می‌ریزد، بچه‌های من چشمانشان به خرماهای روی زمین می‌افتد می‌روند و بر می‌دارند نه سنگ می‌زنند نه از درخت چیزی می‌کنند یا بالا می‌روند؛ هنگامی که باد می‌زند طوری می‌شود که آنها می‌روند یکی دوتا بر می‌دارند، این صاحب خانه گاه خرماها را از دهان فرزندان من به در می‌آورد و به آنها توهین می‌کند، ای ابوالحسن می‌شود با او صحبت کنید رضایت او را بگیرید که تا این حد به من سخت نگیرد.

امیر مؤمنان امام علی (ع) آمدند صاحب خانه را صدا زدند، شیوه سخن گفتن وجود مبارک حضرت با این مرد فوق‌العاده است، امیر مؤمنان امام علی (ع) فرمودند این مرد در خانه تو در فلان جا زندگی می‌کند و می‌گوید در آن‌جا درخت خرمایی است و باد آن را حرکت می‌دهد و گاه از آن خرمایی تازه رسیده می‌افتد و گاه پرنده چیزی از آن می‌افکند، فرزندان این مرد بدون اینکه سنگی به طرف آن پرتاب کنند یا با چوب به سمت آن ضربه‌ای بزنند از خرماهای بر زمین افتاده بر می‌دارند، می‌خواهم او را حلال کنی؛ صاحب خانه نپذیرفت و گفت مال من است و حلال نمی‌کنم. حضرت فرمودند که درست می‌گویی پس بیا با من معامله‌ای انجام بده، خدا را گواه می‌گیرم و از سوی پیامبر خدا (ص) ضمانت می‌کنم که در قبال این درخت خرما خداوند باغی را در بهشت به تو عنایت کند، مرد گفت پیشکش من نسیه قبول نمی‌کنم، نزدیک غروب بود امیرمومنان امام علی (ع) به وی فرمودند این خانه را در برابر فلان نخلستان و باغم به من می‌فروشی، مرد گفت آری، امیرمومنان امام علی (ع) فرمودند خداوند را گواه بگیر که این خانه را در مقابل خانه من فروختی، مرد گفت گواه می‌گیرم و می‌پذیرم، امیر مؤمنان امام علی (ع) فرمودند معامله انجام شد خانه را خریدند به مرد درخواست کننده فرمودند برخیز و خانه را مالک شو خدا مبارک گرداند و بر تو حلال باشد آن مرد رفت و وارد خانه شد.

امیر مؤمنان امام علی (ع) با حال خوشی به مسجد آمد. هنگام غروب بود و پیامبر (ص) نماز را خواندند و پس از نماز برگشتند رو به اصحاب خود فرمودند که جبرئیل فرود آمد و سلام خدا را به من رساند و فرمود قبل غروب علی کاری کرده است، به جبرئیل گفتم چه کاری، جبرئیل گفت بخوان ای پیامبر خدا (ص) حضرت فرمودند چه چیزی را بخوانم، جبرئیل گفت بخوان «بسم‌الله الرحمن رحیم و الیل اذا یغشی (۱) والنهار إذا تجلی (۲) همین طور تا آخر آیه و لسوف یرضی (۲۱)»، امیرمومنان امام علی (ع) امشب کاری کرده که رضای خدا را حاصل کرد به دلیل رضای این دل شکسته پدر که شرمسار در کنار فرزندانش از دانه خرمایی باز مانده بود.

منبع: مهر

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.