راستش را بخواهید تا سالها از شعر احمدرضا احمدی خوشم نمیآمد. برای من که شیفته شعر استخواندار با زبانی فخیم بودم، این شعر لخت و از لحاظ زبانی خنثی هیچ حالی و شوری نمیآورد. زبانی بدون تلاطم، آرام و کمحادثه و تقطیعهای روی اعصاب شاعر موجب شده بود هیچ وقت سراغ شعر احمدی نروم. البته این از احترامم به او چیزی کم نمیکرد. حداقل بهخاطر کارهای بزرگی که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان انجام داده بود و نوارهای صوتی و کتابهای بینظیری که زیر نظر او در کانون منتشر شده بود، من و همه همنسلانم وامدار احمدی بودیم.
برای همین اگر مثلاً ۱۰ سال پیش از من میپرسیدید نظرت درباره شعر احمدرضا احمدی چیست، همان قضاوت یکطرفهای را به شما تحویل میدادم که درباره همه شاعران موج نو سالهای ۴۰ و ۵۰ داشتم. تقریباً همه آنها حتی آنهایی که هنوز شعرشان را نخوانده بودم، کنار میگذاشتم و میرفتم سراغ شاعرانی که هم به مضمونهای سیاسی و اجتماعی توجه دارند و هم تا دلتان بخواهد فخامت در شعرشان هست. جایی که عقابی چون اخوان ثالث پر بریزد، از موج نویی لاغری چه خیزد؟
اما متأسفانه یا خوشبختانه آدمیزاد یک شکل و یک جور نمیماند. تغییر میکند، میخواند و میبیند و نظرگاههایش دیگرگون میشود. مثلاً بیژن جلالی میخواند و با خودش میگوید بله درست است زبانش هیچ چیز خاصی ندارد اما با این سطح از تفکر و غرق شدن در لحظه و بیرون کشیدن یک آن ناب از یک لحظه معمولی زندگی چه کنیم؟ مثلاً سهراب سپهری میخواند و با خودش میگوید درست است که شعرش هیچ ساختاری ندارد و میشود یک تکۀ بزرگ از شعرش را کنار گذاشت و رفت سراغ بخش بعدی اما با این تفکر و نظام اندیشگی مخصوص به خود که حاصل یک عمر تأمل و تجربه شخصی زیسته است چه باید کرد؟ مثلاً رؤیایی میخواند و با خودش میگوید درست است که این زبان پیچیده و برآمده از ترجمه هیچ رنگ و بوی مطلوب ذهن و زبان مرا ندارد اما با این سطح از ابهام و ایجازی که گاهی در تصویرگری رخ مینماید و در کمتر شاعری میتوان آن را دید و خواند، چه کنیم؟ و همین گونه است که احمدرضا احمدی را میخواند و بعد کتابش را کنار میگذارد و با خودش میگوید با این پیرمرد نازنین چه کنیم؟ بگوییم شعرت فخیم نیست اما با این حس نازکی که مثل یک لایه غبار روی تکتک کلمات ریخته است چه کار کنیم؟ چطور چشم ببندیم بر این فردیت منحصربهفرد و این شامه قوی که از هر درنگی در زندگی و اشیا، شعری بیرون میکشد که هم به اندازه لازم ابهام دارد و هم به اندازه لازم روشن است و شفاف و بدون تعلیقهای مرسوم.
و این طور است که بعد از دو سه کتاب، دیگر هروقت کسی از من بپرسد نظرت درباره احمدرضا احمدی چیست، دعوتش میکنم به خواندن شعری از او و در مخاطب دقیق میشوم و درک میکنم که او هم از احمدرضا احمدی و رفتار خونسردش با کلمات و زبان بیتلاطمش تأثیر گرفته است، مثلاً وقتی شاعر میگوید:
برای نوشیدن یک فنجان چای/ از پاییز / از خیابانهای پر برگ / از کوچههای تنگ و تاریک/ از میدانهای پرهیاهو /از پلههای نمور / از اتاقهای متروک گذشتند/ به فنجان چای رسیدند/ چای سرد شده بود.
نظر شما