به تعبیری میتوان رحماندوست را پدر شعر کودک و نوجوان امروز نامید. پدری دلسوز و مهربان که وجودش سبب استحکام و پایداری شعر کودک و نوجوان ماست او در همه این سالها کوشیده است چراغ شعر کودک و نوجوان روشن و پرفروغ باشد.
از این نویسنده و شاعر، تاکنون بیش از ۳۰۰ اثر به صورت مجموعه شعر برای کودکان و نوجوانان، تألیف و ترجمه داستانهای کودکان و نوجوانان و کتابهایی درباره فنون قصهگویی و ادبیات کودکان در ایران و جهان منتشر شده است.
تیراژ کتابهای او به بیش از ۵/۶ میلیون نسخه میرسد و برخی از آثار او از جمله «قصه دو لاکپشت تنها»، «بازی با انگشتها»، «سه قدم دورتر شد از مادر»، «دو تا عروس، دو تا داماد» به ۱۳ زبان ترجمه شده است.
به بهانه سالروز تولدش به گفتوگویی صمیمی با او نشستیم.
محیط خانوادگی و تحصیلی تا چه اندازه بر گرایش شما به ادبیات تأثیرگذار بود؟
محیط خانواده ما خیلی فرهنگی و ادبی نبود هر چند پدربزرگ و مادربزرگ من مکتبدار بودند و در مکتبخانهشان قرآن و گلستان درس میدادند اما پدر من خدا ایشان را رحمت کند، مکتبگریز بودند و به قول خودشان ۱۸-۱۷ روز بیشتر رسماً وارد مکتبخانه نشده بودند. پدرم باهوش بودند و علاقه زیادی به اظهار نظر کردن داشتند و این، خیلی مورد پسند مکتبدارها نبود. با وجود اینکه ایشان سواد بالایی نداشتند اما ما تا دوره دبیرستان تکالیف و مشکلات ریاضیمان را به کمک ایشان حل میکردیم. خانواده من به معنی رایج کلمه، ادبی نبودند. یادم هست خالهام دیوانی قدیمی از حافظ داشت و من مسیری طولانی تا خانه او را طی میکردم و هر بار که آنجا میرفتم از روی دیوان حافظش چند بیتی را رونویسی میکردم و با خودم میآوردم تا بتوانم برای شرکت در مشاعره شعر حفظ کنم.
چه تفاوتی بین دورهای که شما به سراغ ادبیات رفتید با امروز وجود دارد؟
دورهای که ما به سراغ ادبیات رفتیم خود ادبیات و خواندنش برای ما هدف بود. نمیخواندیم که مثلاً نویسنده شویم یا شاعر شویم و اگر شعری هم میگفتیم پاداشی در جامعه نداشت. اما امروزه بچهها تا چیزی یاد میگیرند و حتی زمانی که هنوز خوب نیاموختهاند خیلی زود صفحهای در اینستاگرام برای خودشان باز میکنند و مینویسند و به دنبال مخاطب و حتی کسب درآمد هستند. من زمانی که به دنبال ادبیات رفتم به این مسائل فکر نمیکردم که روزی بتوانم از راه ادبیات و نویسندگی کسب درآمدی داشته باشم.
عامل مهمی که شما را به سمت ادبیات کودک جذب کرد چه بود؟
من در دوره دانشگاه شعر طنز و سیاسی میگفتم و قصه طنز مینوشتم و حتی بابت این شعر و قصههایی که مینوشتم دستگیر شدم. البته امروز که به آن نوشتهها و شعرها فکر میکنم، میبینم اصلاً سیاسی نبودند. مثلاً من در شعری گفته بودم: من از نگاه تو خواندم/ تمام آیت بیگانگی را / و در سکوت دلفریب تو دیدم/ طنین فاجعه را... و در پایان شعر هم گفته بودم سکوت تو از جدایی صحبت میکند و جدایی یعنی کشیدن دیوار بین دوستان. در ساواک به من گفتند که منظور تو از این بیت این بوده که بین ما و شوروی دیوار کشیده شده در حالی که اصلاً این حرفها نبود. من شعر نو و شعر مدرن میگفتم و آنها را سر کلاس دکتر مظاهر مصفا که روحش شاد باد و سر کلاس دکتر شفیعی کدکنی میخواندم و دانشجویان خوششان میآمد و کف میزدند تا اینکه یک روز حادثهای بزرگ در قطار و در جریان سفرم به مشهد برایم پیش آمد و من را متوجه کرد که مخاطبهای من اصلاً شعر من را نمیفهمند. من چیزی میگویم و آنها چیز دیگری برداشت میکنند و این تقصیر آنها نبود، تقصیر من بود که سعی کرده بودم پیچیده شعر بگویم تا مقبولیت بیشتری داشته باشم. همین ماجرا موجب شد تصمیم بگیرم که دیگر برای بزرگترها شعر نگویم و قصه ننویسم. در همین روزگار با ادبیات کودکان آشنا شدم و فهمیدم دنیای بچهها دنیای صاف و ساده و بیشیله پیله است. اگر از کارت خوششان بیاید لبخندی به تو میزنند و اگر دوست نداشته باشند، بیریا شانههایشان را بالا میاندازند. این سادگی، صفا و راستگویی بچهها بود که من را به ادبیات کودکان علاقهمند کرد.
اگر به گذشته برگردید باز هم همین راه را طی میکنید؟
هر چه فکر میکنم میبینم کار بهتری بلد نبودم انجام بدهم. بچهها آنقدر مجذوبکننده هستند که وقتی با دنیایشان آشنا شوی دیگر نمیتوانی رهایش کنی. من هم پس از گرفتن لیسانس ادبیات و همزمان که دوره فوقلیسانس ادبیات تطبیقی را میخواندم، تصمیم گرفتم وارد حیطه ادبیات کودک شوم.
در ابتدا سعی کردم کتابهایی در این باره مطالعه کنم کتابهای روانشناسی و نقد خواندم. البته آن زمان کتابها درباره ادبیات کودک و نوجوان خیلی معدود بود. نقدها هم ضعیف بود و جلسهای هم نبود که آنجا آموزش ببینم. زمانی که مدیر مجلههای رشد و سردبیر رشد دانشآموز شدم، در هر شماره مجله، یک شعر کودکان از من چاپ میشد. یک بار به آرشیو مجله پیک سابق رفتم و آنجا را جستوجو کردم.
آنجا بود که متوجه شدم پیک در هر شماره شعر کودک داشته و اغلب شعرهایش هم متعلق به مرحوم محمود کیانوش و مرحوم پروین دولتآبادی بودند. پس از آن به دنبال این رفتم تا ببینم آیا این دو بزرگوار کتابی هم برای کودکان چاپ کردهاند یا نه.
پیش از اینکه با آنها و آثارشان آشنا شوم خیلی خودجوش و به تنهایی وارد کار ادبیات کودکان شدم و شروع کردم به شعر گفتن. در این چهل و هفت هشت سالی که برای بچهها کار میکنم پستها و کارهای مختلفی به من پیشنهاد شده؛ از رایزنی فرهنگی در کشورهای مختلف گرفته تا پستهای دندانگیر داخلی که اگر به هر شخص دیگری پیشنهاد میشد شاید به راحتی میپذیرفت ولی من همه را با لبخندی رد کردم و پاسخ دادم که من مبعوث شدم تا برای بچهها بنویسم و فقط دنیای ادبیات کودکان را ادامه دادم و اگر باز هم به گذشته برگردم دوباره به ادبیات کودکان میپردازم.
حرفی که دوست دارید در این گفتوگو بیاید و نبود؟
حرفی ندارم جز اینکه ناراحتم و گاهی گریهام میگیرد وقتی میبینم بچهها کتاب برای خواندن ندارند. اوایل انقلاب جمعیت ایران حدود ۳۰ میلیون نفر بود و تیراژ کتابهای من و امثال من در هر چاپ ۵۰، ۶۰ و ۷۰ هزار بود. ناراحتم از اینکه جمعیت ما چهار برابر شده ولی تیراژ کتاب ما شده هزار نسخه.
حتی اگر فکر کنیم تعداد شاعران و نویسندگان کودک خیلی زیاد شده است اما باز هم اگر این تعداد شاعر و نویسنده و کتابهای منتشر شده و تیراژ را به نسبت جمعیت محاسبه کنیم، اصلاً قابل مقایسه نیست. متأسفم که وضعیت مطالعه در کشور ما این گونه است. مردمی که مطالعه نکنند، نمیتوانند روی پای خودشان بایستند و هر چه شعارهای سیاسی بدهند باز برده کشورهایی خواهند بود که فناوری، دانش و سواد و مطبوعات آزاد دارند و پیشرفت میکنند.
نظر شما