به گفته عدهای از مخاطبان و منتقدان، سریالی که فضایی سراسر غم و دلهره داشت، با اختلالهای فراوان در پیرنگ و روابط علت و معلولی، روایتی کشدار و طولانی داشت و شاید کل مجموعه را میشد در یک مینی سریال جمع کرد. البته ایرادات تکنیکی هم به این سریال وارد شده بود که پیکان انتقادات معطوف به نوع فیلمبردای و قاب بندیهای آن بود. داوود مرادیان، پژوهشگر و مستندساز یکی از منتقدان سرسخت این سریال است که آن را غیرقابل تحمل توصیف کرده، او که سازنده مجموعه مستند «رؤیای آجری» است باور دارد همانطور که عرصه مستند دست بچهانقلابیها افتاد و موفق شد، فضای داستانی هم میتواند چنین شود اما باید انحصار تولید در تلویزیون شکسته شود.
سریال «افرا» با انتقادات فراوان به پایان رسید و یکی از انتقادات جدی به این سریال، فیلمنامه ضعیف آن بود. آیا فیلمنامه خوبی برای ساخت سریال وجود ندارد یا درهای سازمان برای پذیرش فیلمنامههای خوب بسته است؟
درهایشان نه، مغزهاشان بسته است. مشکل اصلی دوستان در گروههای صدا و سیما، مشکل نبود سوژه است. سوژه از کجا به وجود میآید؟ سوژه از مطالعه، پژوهش و مشاهده به وجود میآید. در همه کمپانیهای موفق فیلمسازی، عده ای ژورنالیست دارند که سوژه یاب هستند و عده ای روانشناس که مخاطب سنجی میکنند. در کشور ما به ژورنالیستها میگویند که بروید مستندساز شوید، عرصه تولید فیلم و سریال، عرصه ماست که تعداد افراد مشخصی منتسب به مدیران خاصی در این دایره محدود حضور دارند و آنها صلاح و مصلحت را تشخیص میدهند! اتفاق دیگری که این افراد روی موج آن سوار هستند و بنیانگذار آن، آقای لاریجانی و دوستانشان بودند این است که فضای تولیدات تلویزیونی را به سمت شهری سازی بردند و در آن مقطع خاص، حتی گزارههای اجتماعی را دستکاری میکردند؛ یعنی اگر در سریالهای آن زمان میخواستند خانمی دارای شأن و جایگاه اجتماعی را نشان دهند، مانتویی نشان میدادند و اگر در سریال خانمی چادری بود از طبقات پایین اجتماعی بود. در آن مقطع خاص و در زمان مدیریت آقای ضرغامی، شاهد سریالهایی مانند «خط قرمز» و «مسافری از هند» بودیم که در شرایط نبود سریالهایی مشابه سریالهای ماهواره ای، یکی دوتا از این سریالها به صورت جرقه وار در بین بینندگان دیده شد. کم کم سریالهای ما به آنچه سریالهای ماهواره ای میساختند نزدیک شد، به روابط دختر و پسری در سریالها، ظاهری متشرع دادند اما از توجه به سوژههای راهبردی بازماندند. سوژه راهبردی یعنی یک نفر به سراغ تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی برود و سوژه یابی کند، اما جوابی که از سوی مدیران حزب اللهی تلویزیون شنیدیم این بود که شما حزب اللهیها بلد نیستید بنویسید! جوابی که من به آنها دادم این بود؛ قبل از اینکه شما وارد دانشگاه بشوید ما مینوشتیم، اینکه شما با مناسبات مدیر شده اید، معنایش این نیست که ما نویسنده نیستیم، بچه حزباللهیها خروجیهای خوبی دارند. مسئله عدم تطبیق دغدغه ما با فرایندهای تولید در صدا و سیماست. سال ۸۰ من به عنوان یک بچه مستندساز به سنندج رفتم و آنجا با شخصیت سنجرخان آشنا شدم که در مقابله با روسها برای حفظ تمامیت ارضی ایران، ظهر عاشورا با لب تشنه شهید شد. از آن موقع در سیمای استانها به دنبال تصویب این طرح بودم که به دلایل تأسف آوری توسط مدیران وقت، رد شد. طنز تلخ ماجرا این است که در دو سال اخیر دارند به سمت تولید سریال سنجرخان میروند. عقب افتادگی مدیران فرهنگی کشورمان از مستندسازان، فاجعه میسازد. در مناطق مختلف ایران، سوژههای جذاب و دراماتیک زیادی وجود دارد، ولی سراغشان نمی روند. چرا مدیران فرهنگی ما عقب مانده اند؛ چون ژورنالیست در کنارشان نیست، ضمن اینکه مدیران با خودشان میگویند چهار سال در این منصب هستیم، چند تا سریال میسازیم و کیفیت تولید و کادرسازی اصلاً اهمیتی ندارد.
یعنی مدیران سازمان به نیروهای کمتر شناخته شده بی اعتماد هستند و فقط به فهرست مشخصی از کارگردانها و تهیه کنندهها سفارش تولید میدهند؟
همینطور است، در سینمای خانگی باید تهیهکننده قانع شود تا سرمایه گذاری کنند و کلی چهره باید جلو دوربین باشد تا بفروشد، اما سریالهای صدا و سیما، چهره میسازد. مگر ریحانه پارسا را سینما ساخت؟! وقتی مدیر نمیفهمد که از دل بچه حزب اللهیها و مردم میتواند چهره بسازد، بازیچه سلبریتیزم میشود. سریال «افرا» که مورد تمجید مدیران سازمان واقع شد تماشایش برای من غیرقابل تحمل بود. این سریال از نظر تکنیکی، فاجعه است؛ چون در صدا و سیما به جایی رسیده اند که فقط دنبال جنس ارزان و بنجل هستند و سطح سلیقه شان در همین حد هم باقی مانده است تا به هر شکلی شده آنتن را پر کنند ولی شرایط از این هم بدتر شده؛ یعنی اگر مدیران را در میان محصولات باکیفیت قرار بدهید بازهم سلیقه شان به سمت محصول بی کیفیت میرود و آن را محصول استاندارد تلقی میکنند. کدام قاعده تکنیکی در این سریالها رعایت میشود؟ کدام پلان آنها قابل تحمل است؟ بماند که داستان ندارند، داستانها تکراری و دستمالی شده است یا درنهایت برای سه قسمت کشش دارد نه ۴۰-۳۰ قسمت! از سوی دیگر سراغ ارزانترین تیپ مدیران فیلمبرداری میروند و عدهای از کارگردانها هم معروف شدهاند که ارزان کار میکنند. پرسش اینجاست که آیا ارزان تمام شدن این محصولات موجب نابودی ذائقه مخاطب نمی شود؟ میگفتند اکنون که در حال جنگ رسانه ای با شبکههای ماهواره ای هستیم باید محصولات ارزان را سریع وارد بازار کنیم و ذائقه مخاطب هم کمی پایین بیاید، چه اهمیتی دارد؟ الان به جایی رسیدیم که مدیری در صدا و سیما میگوید «افرا» تکنیکیترین سریال ماست! در واقع این را شاخص قرار میدهند! ببینید کار به کجا رسیده است.
فکر میکنید در دوره جدید مدیریتی سازمان صدا و سیما، امیدی به تغییر روند و رویکردها هست؟
اگر آقای جبلی و اطرافیانشان، انحصار در سازمان را بشکنند، امیدی هست. انحصار در لایه مدیران ارشد و سطوح میانی را باید شکست. برای شکستن این انحصار باید مراکز استانهای صدا و سیما تقویت شده و از انفعال و عقبماندگی خارج شوند. در واقع باید به مراکزی اثرگذر و راهبردی تبدیل شوند. مگر تهران، همه ایران است؟ این فضا باید شکسته شود و به تهیهکننده، فیلمساز و بازیگر استانها و شهرستانها بها بدهند تا اجازه رشد پیدا کنند. سیمای استانها در زمان مدیریت آقای دارابی نابود شد. امیدوارم در مدیریت جدید اتفاقات خوبی بیفتد. باید به جوانهای انقلابی، اهمیت بدهند این بچهها فضای مستند را در دست گرفتند به آنها اجازه بدهند که وارد فضای داستانی هم بشوند. نمونه عینی آن سریال «وضعیت زرد» بود. تولید این سریال کار بسیار سختی بود. موضوع اخراج یک دانشمند هسته ای که موضوعی ایدئولوژیک و انقلابی است در قالبی طنز ساخته شد، اما با همه مشکلاتش، کار قابل توجهی بود. این سریال را در کنار سریالهایی مانند «افرا»، «صفر بیست و یک» و «درحاشیه» بگذارید به مراتب بهتر است.
آیا مراکز استانها، ظرفیت و توان تولید آثار خوب و باکیفیت را دارند؟
اگر اسیری را از زندان آزاد کنید چند ماه طول میکشد تا به شرایط عادی برگردد. به مراکز استانها باید فرصت داد تا خودشان را نشان دهند. هر فیلمساز استانی در هرجایی سریالی بسازد از «افرا» برایتان بهتر میسازد! یک فیلمساز شهرستانی، تله فیلمی با ۶۰ میلیون تومان بودجه میسازد که اگر همان کار را به یک فیلمساز تهرانی سفارش بدهید ارزیابی ریالی تولیدش زیر یک میلیارد تومان نیست! مگر در جشنوارههای عمار و مقاومت، فیلمسازهای جوان و خوب ظهور نکردند. باید تلویزیون، عرصه ورود این فیلمسازها شود. فیلمسازان شهرستانی با نصف هزینه تولید «افرا» سریالی بهتر از این برایتان میسازند.
به نظر شما چرا عنصر سرگرمی در سریالهای تلویزیونی کمرنگ شده است، گویی درصد موفقیت یک سریال را میزان تراژیک بودن آن میسنجند؟
این تأثیر سریالهای ماهواره است. ذات ملودرام، آبکی بودن و اشک بگیر بودنش است. من سالهاست ماهواره ندارم و نمی دانم که سریالهای ماهواره به چه سمتی رفته است، اما سریالهای یک دهه پیش ماهواره، مثلاً یک سریال ۴۰۰ قسمتی بود که فلاش بک آن ۳۰۰ قسمت بود! مخاطب به سریالهای ترکیهای عادت کرده بود که ذاتی آبکی و کم ارزش داشت. صدا و سیما بهجای اینکه با تولید درامهای باکیفیت زهرِ ملودرامهای ترکیه ای را بگیرد، در دام ملودرام افتاد. آقای فخیم زاده میگوید اگر در درام بخواهید از این سکانس به آن سکانس بروید، پوستتان کنده میشود؛ چون نیاز به روابط علت و معلولی دارید ولی در ملودرام، اگر سر صحنه ای گیر کنید تصادف میشود و قصه جلو میرود و ۲۰ قسمت را با حادثه و اتفاقات تصادفی پیش میبرید. نوشتن و ساختن ملودرام برای نویسنده و کارگردان راحت تر است. نویسنده دراماتور در تلویزیون نداریم، چند تا ملودرام نویس آبکی هستند که همیشه طرف قرارداد شبکههای اصلی تلویزیون هستند، انگار نویسنده دیگری نداریم. وضعیت تهیه کنندهها هم همین است؛ یعنی چند تا تهیه کننده به صورت همزمان در چند شبکه، کار میگیرند.
نظر شما