احمدزاده کتاب دیگری هم دارد با عنوان «کد ۲۴ یا بوف کور چگونه ساخته و پرداخته شد؟» با نگاهی به نقد ادبی داستاننویسی ایران اما دیگر در عرصه رمان و داستان کوتاه اثری از او منتشر نشد. با این همه او وارد فعالیتهای متنوع و زیادی در حوزه فرهنگی مرتبط با جنگ شد که از آن جمله همکاری و همراهی با شهید سیاح طاهری و جشنوارههای دانشآموزی دفاع مقدس بود. حبیب احمدزاده امروز ۵۷ ساله میشود این گفتوگوی رودررو در کمترین فاصله زمانی درست یک روز پیش از سالروز تولد ۵۷ سالگیاش انجام شد تا با او درباره مشغولیت این روزها و دغدغههایی که دارد، صحبت کنیم.
بهتر است گفتوگو را با این پرسش شروع کنیم که این روزها مشغول چه کاری هستید؟
فیلمی به نام «افسانه بناسان، غول چراغ جادو» ساختهایم که دنبال ارسال آن به جشنوارههای مختلف برای دیده شدن، تست گرفتن و بازخورد هستیم البته با این اثر در بعضی جشنوارهها مثل جشنواره فجر بینالملل و جشنواره کودک و نوجوان هم حاضر شدیم.
داستان و موضوع فیلم درباره چیست؟
خودمان هم نمیدانیم! منتظر هستیم تا بقیه هم ببینند و به ما بگویند داستان فیلم درباره چیست! خود ما بیشتر به مسئله صلح و جنگ توجه داشتیم.
اهالی ادبیات انتظار داشتند پس از موفقیتهای دو کتاب «شطرنج با ماشین قیامت» و «داستانهای شهر جنگی» داستانهای بعدی شما را هم بخوانند ولی شما پس از آن دوکتاب، داستانی منتشر نکردید. چرا؟
تنبلی! بهترین جواب تنبلی است.
مزه موفقیت کتابهای قبل نرفته بود زیر زبانتان؟
من اصلاً اهل این حرفها نیستم. دلم به حال و آینده خوش است! به گذشته خوش نیست. همین روند را در کتاب و رفاقت و زندگی هم پیش بردهام و معتقدم به قول علی حاتمی در کمالالملک «هنرمند مزرعه بلال نیست که بکاری». حالا من بیشترش را میگویم؛ میگویم خود آن هنرمند هم ممکن است مثل من هنرمند واقعی نباشد. البته همین الان ۱۰۰ تا ایده از آن هشت سال جنگ دارم که تجربیات گرانبهایی بود و هنوز تبدیل به اثر خاصی نشده است. بعضی وقتها همانها را در پستهای اینستاگرامی مینویسم و اگر کسی پستهای من را ببیند به کلی سوژه و ایده میرسد. خیلیها وقتی همین پستها را میخوانند به من میگویند چرا اینها را تبدیل به فیلم نمیکنی؟ خود من بیشتر چیزهایی را دوست دارم که احساس کنم نیاز به گفتنشان داریم. نمیخواهم فقط حرف بزنم.
به نظرتان پست اینستاگرامی ماندگار میشود؟
مهم این است که تو در لحظه حرفت را بزنی. شما اگر کتاب هم بنویسید ممکن است کل خوانندههایش به ۵ هزار نفر نرسند، تازه همانها هم کتاب را به خوبی و کامل نمیخوانند، ولی یک پست اینستاگرام را ۳۰ هزار نفر میخوانند. شما میتوانی حرف همان کتاب را به صورت فشرده در یک پست اینستاگرامی منتشر کنی. به نظرم در هجوم این همه اطلاعات و حرفهای بیخود، این طور بهتر میشود حرف زد و با آدمها ارتباط گرفت.
به فکر نوشتن رمان بعدی هستید؟
به خیلی چیزها بستگی دارد. یکی این است که پای من بشکند و توی خانه بمانم!
با وجود ننوشتن کتاب، سرتان خیلی شلوغ است. چرا؟
سرم از لحاظ موها و ریشها که خیلی شلوغ است ولی خودم هم برای خودم خیلی مسئله میتراشم، مثل مسائلی در جامعه که به من مربوط نیست و فکر میکنم باید دخالت کنم. زمان جنگ میخواستم بعضی حرفها را تبدیل به داستان کنم و شد کتابهای شطرنج و شهر جنگی. شاید هم یک روز کسی بیاید و خاطرات خودم را بگیرد و بنویسد. این هم شاید به درد بخورد.
کسی برای ثبت خاطراتتان به شما پیشنهاد داده است؟
۱۰۰ هزار بار! خودم حوصله ندارم! واقعیت همان تنبلی است که گفتم!
قبول این برای من سخت است. چون سالهاست که شاهد فعالیتهای زیاد و متفاوت شما هستیم. چطور چنین آدمی میگوید تنبل هستم؟
نوشتن تمرکز میخواهد. یعنی اگر این دوره را تجربه کرده باشی متوجه حرفم میشوی. مثلاً دوست من آقای «شتی» که نویسنده است، با خودش عهد کرده بود که سهشنبهها را برای نوشتن خالی کند، ولی اکنون حدود یک سال است که نتوانسته چیزی بنویسد. تمرکز خیلی مهم است. طرف نویسنده خیلی خوبی است و آثار خوبی هم دارد، ولی در یک برهه برای نوشتن تمرکز ندارد.
احساس میکنم نوشتن برایتان اولویت نیست.
هیچ چیزی برای من اولویت نیست.
دغدغه ذهنی این روزهایتان چیست؟
این روزها دارم خودم را به خاطر مشکلات فوت همسرم با روش جدید تنظیم میکنم. همان روند است ولی با روشهای دیگر.
در حوزه مستند جدیتر از داستان هستید؟
من میگویم وقتی اکسیژن و هیدروژن به آب تبدیل میشوند دیگر اکسیژن و هیدروژن نیستند و شما نمیتوانی بگویی اینجای این قطره آب، اکسیژن است و آن طرفش هیدروژن! من هم همین هستم. در تمام کارهایم سعی کردم فانتزی و خیال را با واقعیت قابل لمس و قابل تکرار درهم آمیزم.
همین هم نقطه قوت کارهای شماست.
یک نکته هم این است که شما میگویی چرا رمان نمینویسی، باقی دوستان میگویند چرا فیلم سینمایی کار نمیکنی؟ خودم هم که به هیچ کدام دلبستگی ندارم.
پس فعلاً منتظر کتابی از شما نباید باشیم. بله؟
هیچی معلوم نیست. من از کار خودم خبر ندارم. یک دفعه میبینی رفتم خانه و نشستم و در عرض چند روز یک رمان نوشتم. «شطرنج با ماشین قیامت» که در طول ۱۵ روز نوشتم!
فیلمنامه جدیدی در دست کار دارید؟
طرحی از رمان «شطرنج با ماشین قیامت» را به فارابی پیشنهاد کردهایم و تصویب شده است خودمان آن را بسازیم. یعنی فیلمنامه و کارگردانیاش با خودم باشد. شاید یکی از کارهایی که ممکن است در سال ۱۴۰۱ انجام بدهم همین فیلم باشد.
این روحیه پیشبینیناپذیر بودن شما از کجا نشأت میگیرد؟
هر کسی یک طور بزرگ شده. وقتی در جنگ دیدهبان باشی و همه چیز را از بالاتر نگاه کنی، عادت میکنی تا همه چیز را ببینی. بلاتشبیه مثل پیامبر(ص) که انگار از غار حرا همه چیز را زیر نظر خودش داشت و بر همه مسائل احاطه داشت. من پیشتر پشت دوربین مینشستم و از بصره تا فاو را نگاه میکردم، امروز پشت اینترنت مینشینم و اخبار را میخوانم و احساس میکنم موضوعات از هر دو طرف درست گفته نمیشود. یک جورهایی در میان بلاهت داخلی و خباثت خارجی گیر کردهایم. من توی جنگ هم آزاد بودم. روی موتور خودم مینشستم و هر جایی دلم میخواست میرفتم. در جنگ هم فرمانده خاصی نداشتم تا به من دستور بدهد. خودم انتخاب میکردم که چکار کنم یا نکنم. ضمن اینکه چون حرف زدنم با بزرگان راحت نیست و تند است، آنها هم دلشان میخواهد کاری به کارم نداشته باشند. این موجب میشود آزادگی و حریت خودم را حفظ کنم. تنها چیزی که برای من مانده همین زبانم است که اگر آن را هم از من بگیرند دیگر چیزی ندارم!
یکی از دغدغههای همیشگی شما، ادبیات جنگ است. فکر میکنید امروز چه خلأهایی در این حوزه داریم؟
من فقط میدانم یک آدم کینهای مثل صدام آمد تا با جنگش بین دو تا ملت هممرز تفرقه بیندازد؛ حالا یا با حماقت خودش یا به توصیه دیگران. خوشبختانه در دوران جنگ نتوانست این نیت را عملی کند. چون اگر عراق شیمیایی زد ما شیمیایی نزدیم یا پس از چند سال به نقاطی زدیم که از پیش اعلام میکردیم. ولی اکنون متأسفانه فیلمها و داستانهایی که درباره جنگ است، با همان نگاه زمان جنگ ساخته میشود. در صورتی که آن جنگ برای ایجاد تفرقه بود. ما نباید در داستانها و نوشتههایمان به تفکر صدام کمک کنیم و دامن بزنیم.
پس ادبیات جنگ برای شما ادبیات صلح است.
من اصلاً فکر میکنم جنگیدن ما برای صلح بوده است. کسی میخواسته ما را بکشد، ما آمدیم و مثل گلبول سفید با آن مقابله کردیم. من همیشه زلزله بم را مثال میزنم و میگویم فکر کنید مجری میآمد و میگفت: «خوشبختانه امروز در زلزله بم ۴۰هزار نفر کشته شدند»! شما به او میگویید مگر دیوانهای؟ کسی که بگوید جنگ خوب است هم همین طور است. ولی در همان زلزله کسانی آمدند و کمک کردند و مردم را از زیر آوار درآوردند و وقتی میخواستند بروند، مردم برای آنها جشن گرفتند. آیا این مجلس جشن تأیید زلزله است؟ بچههای ما هم دنبال جنگ نبودند ولی در مقابل جنگ ایستادند. به خاطر همین باید این دو مقوله را از هم جدا کنیم.
فیلمها و داستانهای جنگ از نظر شما چه مشکلی دارند؟ یعنی نقدتان دقیقاً به چه مسئلهای است؟
بعضیها خودشان هم نمیدانند چرا جنگیدند. تاکنون ۳۷۰ هزار نفر گفتهاند صدام برای سر ما جایزه گذاشته بود! همه قهرمان جنگ بودند و صدام هم فقط دنبال اینها میگشت! یا صدام به فلانی گفته بود اگر فلان کار را انجام بدهی من کلید بصره را بهت میدهم! از این حرفهای بیمعنی که بعضیها تکرار میکنند. ما یادمان رفته ما یک جنگ جمعی داشتیم و نباید دنبال فردیت خودمان باشیم. این یک قسمت از مشکلات ادبیات و سینمای جنگ است.
یادی هم از شهید طاهری کنیم که در سالهای اخیر با ایشان مؤانست زیادی داشتید. از فعالیتهای فرهنگی که با هم داشتید بگویید.
شهید سیاح طاهری مردی برای تمام فصول بود. او پیش از انقلاب آدم بسیار سالمی بود و معدلهای بالایی داشت که اگر میخواست به راحتی میتوانست به آمریکا برود. برادران او آدمهای موفق و معروفی هستند ولی خود او به واسطه روحیه انقلابی و دینی که داشت در ایران ماند. اوایل انقلاب با ظلم فئودالها مقابله کرد، بعد هم در جنگ و جهاد سازندگی مرد میدان بود و تلاش کرد. پس از جنگ هم در کار فرهنگی، بر خلاف دیگران موفق بود. او جشنواره دانشآموزی دفاع مقدس را راهاندازی کرد که در مقابل برخی کنگرههای دفاع مقدس با آن هزینههای بالا و بدون اثرگذاری، موفق بود. با جسارت تمام آن راه غلط و ناقص را به راه درست تبدیل کرد. به نظر من خیلی از مسئولان ما در کنگرههای شهدا باید فردا جوابگوی خدا باشند که چرا کنگرههایشان با همان روشهای تکراری برگزار میشوند. چرا نمیگویند ۳۰هزار نفر آدم آمده و به جای گریه و زاری، در کنار یاد و نام شهدا به شادی و نشاط رسیدهاند؟ من احساس میکنم این دوستان نگاه کارمندی به ماجرا دارند و این نگاه کارمندی خیانت به نظام است.
انگار شهوت سخنرانی دارند و شهید طاهری کسی بود که زد به این دیوار، بدون اینکه دیده شود، بدون اینکه اپوزیسیونبازی دربیاورد. خود این آدم کسی بود که با آن زانوی پردرد پیادهروی میکرد، با بچهها بازی میکرد و خودش بین دو وقتِ اجرا، با همراهی دوستانش، سالن را جارو میکرد. او معتقد بود شهدا رفتند که مردم بهتر، شادتر و سالمتر زندگی کنند. او قطعاً فکر نمیکرد شهدا رفتند تا عدهای بیایند و دربارهشان سخنرانی کنند. ۹ دوره دبیر جشنواره بود ولی آقای پرویز پرستویی میگفت تا روزی که شهید طاهری رفت من اصلاً نمیدانستم آقای سیاح طاهری دبیر جشنواره بوده است.
من تمام گمشده خودم را در آقای طاهری پیدا کردم. نیمه گمشده حرف غلطی است، چون باید یک چیزی داشته باشی ولی من چیزی نداشتم. شهید طاهری پرستیژ داشت، مقام داشت، برای خودش کسی بود، ولی همین آدم وقتی لباس نظامی را کنار میگذاشت و با لباس معمولی به مردم و بچهها خدمت میکرد، همان دوستانش یک جور دیگر نگاهش میکردند و میگفتند چرا لباس سپاه را از تنت بیرون آوردهای. ما متأسفانه در نظاممان یک آپارتاید لباسی و ظاهری درست کردهایم. این آپارتاید احمقانه است. ما بدون اینکه خطراتش را بفهمیم، جامعه را به دو قسمت مانتویی و چادری تبدیل کردهایم. این غلط است. با این رویه جامعه اقبالی که به ما ندارد، تمرد هم میکند و ما داریم این را میبینیم. باید فعالیتهای فرهنگی، هنری و ادبی ما مردمی باشد و در راستای نزدیک کردن مردم به همدیگر باشد. من هم سعی میکنم در همین مسیر حرکت کنم.
نظر شما