فاطمه خوب میداند صداهای گنگی که گاهی شبانه و روزانه از خانههای اطراف میشنود، فریاد کمکخواهی زنانی است که یا کبود از زخم تنبیه همسرند... و یا میان بارداری، وادار به خواستاری زنی دیگر برای مردشان شدهاند... و اینک، هوا را به نفرین و گلایه آلودهاند. فاطمه زنان مدینه را خوب میشناسد و زنان مکه را خوبتر میشناسد... وی میداند روزگار زنان اهل مدینه هم بهتر از زنان اهل مکه نیست... فاطمه امیدوار است توصیف مردانگی علی (و شوق همسرانهاش) خوی خشمناک زنان را به هدایت مردان مشتاق کند... هدایتی در پرده مهر و به مقصد افزونی «رحم و مردانگی» با زنان... وقتی زنان مدینه بدانند مردی که به دست خود از چاهها آب میکشد... و دستان زمخت و خستهاش، غروبها و پس از بازگشت به خانه (از مسجد)، همسرش را در آغوش میکشد... همان «سوار چالاک بدر و احد»... و کننده در بزرگ و سنگین قلعه یهودیان در منطقه خیبر است... وقتی زنان مدینه اینها را بدانند، شاید کمی مردانشان را سر شوق مهر و آرامی بیاورند...».
اینها بخشی از رمان «رسیدن به خاتونی که میرود» به قلم سیدمحمد سادات اخوی است که در آن زندگانی حضرت زهرا(س) را در قالب یک رمان آورده و تلاش کرده با گره زدن آن به یک قصه موازی که در دوران معاصر در حال رخ دادن است، مضامین فراتاریخی زندگی اهل بیت(ع) را به اکنون مخاطب پیوند بزند. انتشار این رمان توسط انتشارات کتابستان معرفت بهانهای شد تا با محمدسادات اخوی در خصوص دشواریهای دستمایه قرار دادن مضامین تاریخی و دینی برای مخاطب امروزی صحبت کنیم.
کتاب در حال روایت موازی دو قصه تاریخی و معاصر با هم است. وجه اشتراک یا تضادی که این دو قصه یا این دو موقعیت با همدیگر داشتهاند، چیست که شما آن را دستمایه نوشتن قرار دادهاید؟
روایت موازی قصهها را از چند سال پیش و با کتاب «سالهای هفتم» شروع کردم که درباره حضرت موسی بن جعفر(ع) بود. قصه معاصری که روایت میشود، داستان نویسندهای است که سفارشی را از ناشری برای نوشتن زندگی حضرت زهرا(س) گرفته است. همینطور که شروع به کار نوشتن میکند، چون رفاقتی نیز با ناشر دارد، تصمیم میگیرد این کار را در دفتر ناشر انجام دهد تا هم زیرنظر ناشر باشد و هم اینکه سرعت کار، بهانهای برای تأخیر ایجاد نکند و بگوید من منزل هستم، سرم شلوغ است و در دفتر کار ناشر کار را انجام میدهد. ناشر خودش درگیر موضوع و درگیریهایی با خانواده شخصی خودش است؛ بیشتر درگیر خاله و شوهرخالهای است که آدم بزن بهادری بوده ولی در همان جوانی توبه کرده، اما همه فرزندانی که از ازدواج او با خاله ناشر به دنیا آمدهاند، دختر هستند در حالی که او پسر میخواهد. برای این موضوع هم زنش را زیرفشار قرار میدهد که اگر این فرزند هم دختر باشد، فلان کار را میکند و اصطلاحاً به صورت جدی او را تهدید میکند.
این مسائل زندگی ناشر بهعلاوه درگیریهایی که در زندگی خود نویسنده وجود دارد موجب میشود مخاطب بین این روایت که در دوران معاصر در حال روی دادن است با قصه موازی که روایتگر مقاطعی از دوران زندگی حضرت زهرا(س) از زمان جاهلیت و زنده به گور کردن دختران و باورهای جاهلی تا تولد ایشان و پس از آن است، اشتراکات مضامین زیادی پیدا کند. کشف و شهودی که مخاطب در مسیر رمان درباره شخصیت حضرت زهرا(س) پیدا میکند در واقع کشفهایی است که نویسنده شخصیت اصلی ما دارد پیدا میکند. یعنی همانطور که مخاطب ما گام به گام در قسمت داستان تاریخی حضرت زهرا(س) را میشناسد، نویسنده نیز گام به گام همین مسیر را طی میکند و معرفتش بر شخصیت حضرت زهرا(س) بیشتر میشود. طبیعی است که قصه تاریخی، مسیر تاریخی خودش را میرود و قصه امروزی دراماتیکتر است، ماجرای خودش را دارد و محورش نیز دیالوگ است، یعنی ما در بخش تاریخی بیشتر به توصیف و دیالوگ اتکا داریم و در بخش امروزی صرفاً دیالوگ داریم و اگر جایی توصیفی میآید در حد نیم تا یک خط در حد توصیف دیالوگ استفاده میشود. اتفاقاتی نیز که میافتد، رفتاری که با حضرت صدیقه(س) میشود، با پرهیز از معادلسازی است چرا که شأن ایشان به عنوان سیده زنان عالم است و اصلاً دلیلی ندارد بخواهیم کسی از زنان امروزی را با ایشان مقایسه کنیم. با پرهیز از اشتراک و تناسب و مقایسه و امثال اینها، انتهای ماجرا به ماجرای تاریخی شهادت حضرت زهرا(س) میرسیم و در قسمت نهایی قصه امروزی هم رمان به پایان میرسد.
از نقاط عطف شکلگیری قصه در ماجرای تاریخی زمانی است که برای حضرت زهرا(س) خواستگار میآید که در نهایت منجر به ازدواج با حضرت امیر(ع) میشود و این ازدواج و مسائل پیش و پس از آن، در ماجراهای منجر به شهادت ایشان به مثابه کلیدهایی عمل میکنند و ما را به ریشه برخی از مسائل ارجاع میدهند. در حقیقت ریشه بیشتر این مسائل به خاطر وجه ممیزهای است که در حضرت امیرالمؤمنین(ع) وجود دارد که البته پیش از این در رمان «دویدن تا مردی که جلوتر است» که در خصوص زندگانی حضرت امیر(ع) است اشارههایی داشتهام. از مؤلفههای برجستهای که در بخش تاریخی رمان روی آن تأکید شده، بحث دفاع از ولایت حضرت امیر(ع) توسط حضرت زهراست که همهجوره توسط ایشان اتفاق میافتد. از آنجایی که بخش تاریخی تقریباً همه روایتها قابل پیشبینی و چیزی است که کم و بیش همه با آن آشنایی دارند، نقاط عطف را مورد اشاره قرار دادم، ولی در بخش معاصر بالطبع شاید جالب نباشد نقطه عطف ماجرا را الان بگویم و بهتر است رسیدن به این نقطه را به خود مخاطبان و خوانندگان کتاب واگذار کنم.
نوشتن بخشهای تاریخی قطعاً نیازمند تکیه بر پژوهش است. شما روی چه منابعی از شیعه و اهل سنت تکیه کرده بودید؟
من چون از دهه ۶۰ در هیئت مرحوم پدربزرگم سخنرانی میکردم و علاقه داشتم و علمای بسیاری را نیز دیده بودم، خیلی علاقهمند به مطالعه در خصوص زندگی حضرت امیر و حضرت زهرا(س) بودم. طبیعی است خیلی از هیئتیها وقتی به اسم ایشان میرسند، شیفتگی، عشق و بروز احساساتشان بیشتر است. بنابراین از همان دوران هر کتابی که به دستم میرسید میخواندم و حالا کمی عمیقتر؛ از دهه ۷۰ به بعد الغدیر و مجموعههای پراهمیتتری مثل آثار مرحوم شیخ عباس قمی و در دوران معاصر کتابهایی همچون کتابهای دکتر زورق، علامه حکیمی و بقیه آثار برجسته را در خصوص حضرت صدیقه طاهره(س) مطالعه کردم. حتی برای این موارد نگاه ویژهای به منابع اهل سنت داشتهام و هم در کتاب «دویدن تا مردی که جلوتر است» و هم در «رسیدن به خاتونی که میرود» مسائلی که اختلافی بوده و ایجاد تنش میکرده را کنار گذاشتهام و دقیقاً چیزهایی را نوشتهام که بین شیعه و سنی مشترک است. ضمن اینکه اگر کسی با انصاف و عدالت بخواهد روی این موضوع تأمل کند میبیند در منابع اهل سنت مسائل بیشتری در خصوص ماجراهای منجر به شهادت حضرت زهرا(س) مورد اشاره قرار گرفته است. در کل آنچه در این کتاب آمده، چیزی است که مورد قبول اهل سنت و تشیع است. هر چند میشد در مسائلی به کتاب «اسرار آلمحمد» سلیم بن قیس هلالی هم استناد کرد ولی به خاطر اینکه میدانستم احتمالاً اهل سنت خیلی از مسائل آن را قبول ندارند، از آن چیزی در این کتاب نیاوردهام. در نهایت اینکه آنچه از گذشته تا امروز به دستم رسید و علاقهمند به خواندن آن بودم را خوانده و سعی کردهام از دست نرود.
چرا این شکل از روایت موازی را به لحاظ قالبی و شکلی به کار بردهاید؟ یعنی فصل به فصل و به تفکیک از هم پیش بردهاید، در حالی که شاید بهواسطه اینکه ما با یک ماجرای نوشتن یک قصه در خصوص حضرت زهرا(س) توسط نویسنده روبهرو هستیم چه بسا میتوانستیم شکل در هم تنیدهتری از روایت را در این اثر ببینیم؟
اینطور نیست که هر فصلی با فصل تاریخی دقیقاً قرینه باشد، چرا که بهواسطه اجباری که پیش میآمد، کار اصطلاحاً بینمک از آب درمیآمد در حالی که من دوست داشتم در مقام نویسنده قصه را با رهایی روایت کنم و شخصیت اصلی قصه بهآرامی کشف و شهود کند و تلقین و شتابی در این خصوص برای او وجود نداشته باشد. برای خودم نیز خیلی مهم بود هر کسی که کتاب میخواند احساس نکند شتاب نامعقولی در اثر اتفاق افتاده است.
کلاً به لحاظ قالب و شکل، به نظرتان نزدیک شدن به مضامین حساسیتبرانگیزی چون زندگانی ائمه و بهخصوص حضرت زهرا(س) باید به چه صورت باشد؟ باید از طریق قصه فرعی و شخصیتهای درجه دو و سه تاریخی سراغ اینها رفت، روایت اپیزودیک داشت یا همین روایتهای موازی را انتخاب کرد؟
این بحث از دهه ۶۰ و ۷۰ بین نویسندگان کودک و نوجوان مطرح شده بود و خود من درباره آن صحبت کرده بودم. مسائل زیادی مطرح شد ناظر بر اینکه باید اینها را بازنویسی کرد، بازآفرینی کرد، نقد تاریخ کرد و ... . دومین نکته این است که به نظرم گروه سنی نوجوان الان کاملاً در گروههای سنی بزرگسال حل شده است. در فضای مجازی خیلی نمیشود تقسیم تفکیکی را که کانون پرورش فکری به ترتیب گروه سنی میکرد رعایت نمود. مگر اینکه این تعریف را قرار دهیم که استاد رحماندوست در دورههای سادهنویسی دهه ۷۰ به ما یاد دادند و میگفتند معیار را بر این بگذارید که بچههای کلاس اول تا چندم، کلمههایی که در کتاب درسی یاد گرفتهاند را بفهمند، یعنی این بزرگترین نکته برایشان باشد. فرق گروه سنی را در این ببینیم.
من چون بر همه آثارم منتشر شده اشراف ندارم نمیتوانم حرف دقیق بزنم. میدانم نویسندگان ما حوزههای کاریشان اقتضائات خودشان را دارد و آدمها با شرایط گوناگون مینویسند و یقیناً نمیتوان برای همه نسخه واحدی را تجویز کرد. ممکن است کسی سراغ همین ماجرای واحدی که من از زندگی حضرت صدیقه(س) روایت کردم برود و ترجیح بدهد رمان کاملاً مستقل و بیاشاره به تاریخ بنویسد... مثلاً با گرایش حقوق زنان ولی ایدهاش را از این اتفاق گرفته باشد. ممکن است کسی برود و صرفاً تاریخ را بنویسد ولی من در این چند کتابی که در این سه دهه منتشر کردهام، همه نوع را آزمایش کردهام؛ یعنی گاهی دیدهام بعضی حرفها باید جدی مطرح شود همانطور که در کتاب «رنج آمدن شدن» نوشتم. گاهی اوقات نیز میتوان یک مفهوم را در قالب رمان نوشت که «با چشمانی باز» نمونه آن است. گاهی نیز دیدهام تلفیق اینها جواب میدهد. همه اینها به دیدگاه نویسنده بستگی دارد. آن سویی که نویسنده برای مواجه شدن با تاریخ میگیرد و برداشتی که از تاریخ میکند، علاقه شخصی خودش به موضوع و بهویژه نکتهای که همیشه برای من مهمترین رکن بوده است، مخاطب زمان است. قطعاً مخاطب دهه ۶۰ با الان کاملاً فرق کرده است. یعنی الان کسی که فکر کند ما همان مخاطب دهه ۶۰ را داریم و میتواند با ادبیات و رسانه و کتابت آن دوره سراغ او برود، خیلی شانس بیاورد این میشود که مخاطب کمی اثرش را تورق و یا درفضای مجازی مرور ساده کند. چه بسا در آن دوران ما یک اسم در خصوص حضرت زهرا(س) میآوردیم برای اینکه مخاطب را با خودش همراه کند کفایت میکرد، ولی الان مخاطب دهه ۸۰ ممکن است به توضیح بسیار زیاد نیاز داشته باشد تا درک کند تفاوت شخصیت حضرت زهرا(س) با شخصیتهای دیگر زنان در چیست. در حالی که دهه ۶۰ و ۷۰ اینطور نبود و ما با دهه چهلی یا پنجاهیها اشتراکاتی داشتیم و همین که یک اسم به ما میگفتند ما هم شخصیتها و هم حوادث را میشناختیم و از طریق منبر، کتاب، مکالمهها یا جلسات دانشگاهی و بیرون دانشگاهی با آنها آشنا شده بودیم، اما الان دیگر اینطور نیست و همه چیز در فضای مجازی خلاصه شده است و خیلی از این جلسات برای انتقال این معارف در فضای حقیقی کمتر شدهاند. بنابراین وظیفهای که به دوش نویسنده گذاشته شده، وظیفه سنگینتری است چرا که باید هم مخاطب را بشناسد و هم زاویهای که برای روایت از تاریخ انتخاب میکند را بسیار دقیق انتخاب کند و با وسواس فراوانی کلمات و ادبیات را به کار بگیرد. دست آخر هم باید از صافی نگاه همه کسانی که به آنها -از نزدیکان و دوستان- دسترسی دارد، بگذراند تا مطمئن شود مخاطب امروزی با این اثر ارتباط برقرار کرده و آن را درک میکند. این را از این نظر گفتم که ممکن است مخاطب امروزی با خیلی از مفاهیم از اساس غریبه باشد. اینها سختیهایی است که بالطبع نویسنده امروزی با آنها درگیر است و واقعاً نوشتن از اینها پیش از این، به این حد دشوار نبود.
نظر شما